لیلا اوتادی متولد 1362 در تهران؛ دارای مدرک معماری داخلی از دانشگاه هنر تهران است. وی بــا فیلم «چشمان سیاه» ساخته ایرج قادری فعالیت هنری خود را آغاز کرد.
فیلمشناسی :
1 – دعوت (۱۳۸۶)
2 – حرکت اول (۱۳۸۶)
3 – زن ها فرشته اند (سپیده دم) (۱۳۸۶)
4 – چهار انگشتی (۱۳۸۵)
5 – قصه دلها (۱۳۸۵)
6 – چپ دست (۱۳۸۴)
7 – بید مجنون (۱۳۸۳)
8 – چشمان سیاه (۱۳۸۱)
فیلم کوتاه:
– مجموعه « فرش ایرانی » (اپیزود مربوط بــه داریوش مهرجویی)
مجموعه تلویزیونی
مجموعه خونمردگی
مجموعه آخرین گناه
مجموعه مهر و ماه
مجموعه اشک هاولبخندها (حسن فتحی)
فیلم تلویزیونی
تلهفیلم گوشه نشینان (سیروس مقدم)
تلهفیلم بیرون از بهشت
تلهفیلم همان روز (علیرضا امینی)
تلهفیلم خواب بد (منوچهر هادی) (۱۳۸۸)
سینمایی
۱۳۸۹ دردسر بزرگ (مهدی گلستانه)
۱۳۸۹ پیتزا مخلوط (حسین قاسمی جامی)
۱۳۸۸ بــه دنبال خوشبختی (بهمن گودرزی)
۱۳۸۸ عروسک (ابراهیم وحیدزاده)
۱۳۸۸ باغ قرمز (امیر سماواتی)
۱۳۸۸ آدمکش (رضا کریمی)
۱۳۸۷ پسر آدم ؛ دختر حوا (رامبد جوان)
۱۳۸۷ حرکت اول (فرهاد نجفی)
۱۳۸۷ دعوت (ابراهیم حاتمی کیا) اپیزودی کــه اوتادی در آن بازی کرد؛ اکران نشد.[نیازمند منبع]
۱۳۸۶ زنها فرشتهاند (شهرام شاه حسینی)
۱۳۸۵ چهار انگشتی (سعید سهیلی)
۱۳۸۵ فیلم کوتاه فرش و فرشته از مجموعه فرش ایرانی
۱۳۸۵ قصه دلها (هوشنگ درویشپور؛ حسن کیاده)
۱۳۸۴ چپ دست (آرش معیریان)
۱۳۸۳ بید مجنون (مجید مجیدی)
۱۳۸۱ چشمان سیاه (ایرج قادری)
گفتگو بــا لیلا اوتادی پیرامون زندگی شخصی اش
لیلا اوتادی از جمله بازیگران توانمندی اســت کــه در هــر دو حیطه توانست تعادل را برقرار کند؛ هم تلویزیون و هم سینما… اغلب سینماییها بــه ندرت بــه تلویزیون میآیند و آنهایی هم کــه بازی در سریال را انتخاب کردند؛ خیلی کم بــه سینما میروند یــا اصلا نمیروند… امــا «لیلا اوتادی» در هــر دو؛ فعال و پر انرژی ظاهر میشود؛ آخرین کاری هم کــه از او در تلویزیون دیدیم بازی در مجموعه «زخم» بود کــه در هفته نیروی انتظامی پخش شد؛ بــه همین بهانه بــه سراغ لیلا خانم رفتم و چند پرسشی کــه سالها دوست داشتم از او بپرسم؛ امــا فرصت آن پیش نمیآمد را پرسیدم…
*لیلا خانم؛ آن چیزی کــه پــس ذهنتان اســت و همیشه شما را قلقلک
میدهد و دلتان میخواهد کاری بــرای آن موضوع انــجـام دهید چیست؟
دغدغه من از بچگی ایــن بود کــه بتوانم کاری کنم کــه جنگ تو دنیا کمتر
اتفاق بیفته؛ دلم بــرای آنانی کــه جنگزده بودند؛ همیشه میسوخت بــرای
ایــن کــه هــمــه ما؛ درصد کمی از آن را تجربه کردهایم. سالهای اول
کودکیام؛ در زمان جنگ ایران- عراق بود؛ شاید چیزی بــه تهران نرسید جز بمب
و موشک؛ یعنی میخواهم بگویم جنگ در تهران هــر روز نبود؛ امــا آن
استرسها و آژیرهای سفید و قرمز؛ هــمــه را اذیت میکرد. من همیشه تو فکرم
هست کــه چقدر آن روزها اذیت شدیم؛ حالا حساب کنید آن بندهخداهایی کــه
همیشه درگیر جنگ هستند؛ آنبچههای بیگناه کــه خانه و زندگیشان را از
دست دادهاند؛ تصور کنید کــه چگونه زندگی میکنند… بد نـیـسـت اشاره داشته
باشیم کــه دو تــا فیلمنامه هم خودم نوشتم کــه موضوع اصلیاش جنگ است.
*شنیدیم کــه بــه روانشناسی هم علاقهمند هستید؟
بله؛ در حقیقت دو تــا موضوعی کــه بیشترین کتابها را دربارهشان خواندم یکی کتابهای تاریخی اســت و دیگر روانشناسی…
*خیلیها بــه بحث روانشناسی آنچنان اعتقادی نداند؛ شما باور شخصیتان
چیست؟ فکر میکنید در رفتار و زندگیتان بحث روانشناسی تاثیرگذار است.
این کــه میگویند در قرن بیستویکم؛ روانشناسی تاثیری بر زندگی افراد
ندارد؛ اعتقاد درستی نیست؛ بــه نظر من اگــر بخواهی رفتار افراد را
بشناسی؛ بــه روانشناسی احتیاج داری؛ هــر کاری کــه بخواهی انــجـام بدهی؛
چــه ورزشی؛ چــه تجاری و هــر چی کــه فکرش را بکنید؛ لازمهاش ایــن
کــه روانشناس خوبی باشی؛ هــر چــه بهتر ایــن بحث را بلد باشی؛ موفق
خواهید بود. در کار ما کــه بازیگری است؛ من خودم بــه شخصه بهش احتیاج
دارم؛ بــه ایــن خاطر؛ کــه بتوانم بهتر در نقشهایم بازی کنم. اگــر
بخواهم نقشی را بازی کنم؛ بــه روانشناسی احتیاج دارم. بــه هیچ عــنــوان
نمیشود گــفــت کــه بیتاثیر است.
*تو زندگیات بازیگری را حذف نمیکنی؟
اصلا؛ اگــر هم فیلم بازی نکنم؛ بــایــد فیلم را ببینم؛ فیلم دیدن
اصلیترین رکن زندگیام است. چرا کــه بــه آن انس گرفتم و نمیتوانم کنارش
بگذارم… بــا دیدن فیلم میخوابم و بیدار میشوم. در خانه کــه هستم
دائما فیلم میبینم و اصلا چیزی نـیـسـت کــه از زندگیام حذفش کنم.
*آرایشگاه رفتن هم؛ جزو همان چیزهایی اســت کــه نمیتوانی از زندگیات حذف کنی!
(میخندد) آره؛ حتما؛ اگــر بیکار باشم و امــا ایــن تازگیها؛ آشپزی هم
اضافه شده است. قبلا فکر میکردم کــه شاید آشپزی بیهودهترین کار دنیا
باشد؛ چرا بــایــد دو؛ سه ساعت بروم توی آشپزخونه و از آن سو؛ لیلا اوتادی
می گوید : وقتی میتوانم فیلمنامه بنویسم یــا کتاب بخوانم چرا بــایــد
بروم چند ساعت غذا درست کنم کــه حداکثر در نیم ساعت خورده شود. در واقع
فکر میکردم وقتم تلف میشود… امــا الان یک سالی اســت کــه جدی آشپزی
میکنم و خوشبختانه دستپخت من هم بــه مادرم رفته اســت خودم هم برایم
غیرقابل باور اســت کــه دستپختم؛ آنقدر خوب باشه؛ خلاصه؛ ایــن آشپزی را
در ایــن یک سال ادامه دادم تــا حالا کــه انواع و اقسام کیک؛ شیرینی و
دسر را حرفه ای درست میکنم. ایــن شیرینیپزی تــا آنجا پیش رفته کــه
اگــر خسته بروم خانه و حال و حوصله هیچکاری را نداشته باشم؛ امــا بــا
ایــن حال کیک درست کردن را دوست دارم. خیلی از دوستان و اقوام هم مشتری
پروپا قرص کیکهای من شدهاند.
*من فکر میکنم شما دوست دارید تو هــر کاری انرژی زیادی داشته باشید و آن را منتقل کنید.
لطف دارید؛ ولــی آشپزی چیزی اســت کــه بــه آدم خیلی انرژی میدهد.
*تحصیلات شما در رشته معماری بود؛ درست است؟ گویا نقاشی هم میکنید.
بله؛ رشته تحصیلی من معماری اســت و از آنجا کــه طی ایــن سالها وقت
نداشتم؛ در ایــن رشته فعالیت داشته باشم. امــا بــرای خودم نقشی میکنم؛
آبرنگ؛ سبکهای مختلف نقاشی و البته رنگ روغن؛ چند تابلوی خوب هم کشیدم.
ضمن ایــن کــه اگــر حال و حوصله داشته باشم؛ بــرای منزل دوستان؛ معماری
داخلی هم انــجـام میدهم.
*شما ازدواج کردید؟
نه.
*البته بــا ایــن دستپختی کــه شما دارید؛ من مطمئن هستم کــه بــه
زودی بــه تعداد خواستگارهایتان اضافه میشود؛ راستی بــا خرید میانهتان
چهطور است؟
(میخندد) عالیه؛ کدام خانومی را میشناسید کــه میانهاش بد باشد؛ من
خیلیخیلی؛ خرید را دوست دارم؛ یک زمانهایی کــه از کار خستهام؛ سر راه
بازگشت بــه خانه؛ حــتـی شه بــه سوپرمارکت بــایــد بروم و یک چیزی بخرم.
ایــن خرید؛ حال من رو خوب میکنه؛ در واقع خرید عادت من شده است.
*ورزش هم دوست دارید دیگر؛ نه؟
ورزش مورد علاقهام تنیس است؛ امــا بــه باشگاه بدنسازی میروم و هــر
هفته ایــن ورزش را ادامه میدهم. گاهی اوقات هم کــه فرصت داشته باشم بــه
سراغ اسبسواری میروم. پدرم خیلی دوست داشت کــه اسبسواری را ادامه بدهم
و من هم بــه حرف او گوش میدهم.