می تَراوَد مَهتاب
می درخشد شَب تاب؛
نیست یک دَم شِکَنَد خواب بــه چشمِ کَس ولیک
غَمِ ایــن خُفته ی چند
خواب در چشمِ تَرَم می شکند.
نگران بــا من اِستاده سَحَر
صبح می خواهد از من
کز مبارکْ دَمِ او آوَرَم ایــن قومِ بــه جانْ باخته را بـلـکـه خبر
در جگر لیکن خاری
از رَهِ ایــن سفرم می شکند… نیما یوشیج
آی آدمها کــه بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفردر آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد کــه دست و پای دائم میزند
روی ایــن دریای تند و تیره و سنگین کــه میدانید.
آن زمان کــه مست هستید از خیال دست یابیدن بــه دشمن؛
آن زمان کــه پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا تواناییّ بهتر را پدید آرید؛
آن زمان کــه تنگ میبندید
برکمرهاتان کمربند؛
در چــه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد میکند بیهود جان قربان!
آی آدمها کــه بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان بــه سفره؛جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب میخواند شما را… نیما یوشیج
من دلم سخت گرفته اســت از این
میهمانخانهی مهمانکش روزش تاریک
که بــه جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار… نیما یوشیج
فریاد می زنم ؛
من چهره ام گرفته !
من قایقم نشسته بــه خشکی !
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست ؛
یک دست بی صداست ؛
من ؛ دست من کمک ز دست شما می کــنــد طلب؛
فریاد من شکسته اگــر در گلو ؛ وگر
فریاد من رسا ؛
من از بــرای راه خلاص خود و شما؛
فریاد می زنم
؛ فریاد می زنم!! نیما یوشیج
زندگانی چــه هوسناک اســت ؛ چــه شیرین!
چه برومندی دمی بــا زندگی آزاد بودن؛
خواستن بی ترس؛حرف از خواستن بی ترس گفتن؛شاد بودن!… نیما یوشیج
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ « تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم کــه بر جا دره ها چــون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت کــه بندد دست نیلوفر بــه پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یــا نه
من از یادت نمیکاهم
ترا من چشم در راهم نیما یوشیج
آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده کــه : حیف کــه چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولــی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه بــه بی موقع آمدم پی جود
کم شــود از کسی کــه خفت و بــه راه
دیر جنبید و رخ بــه من ننمود
آن کــه نشناخت قدر وقت درست
زیرا ایــن طاس لاجورد چــه جست ؟ نیما یوشیج
خانه ام ابری ست
یکسره روی زمین ابری ست بــا آن.
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد میپیچد.
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن کــه تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟
خانه ام ابری ست اما
ابر بارانش گرفته ست… نیما یوشیج
در پیله تــا بــه کی بر خویشتن تنی
پرسید کرم را مرغ از فروتنی
تا چند منزوی در کنج خلوتی
دربسته تــا بــه کی در محبس تنی
در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ
خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی
هم سال های من پروانگان شدند
جستند از ایــن قفس؛گشتند دیدنی
در حبس و خلوتم تــا وارهم بــه مرگ
یا پر بر آورم بهر پریدنی
اینک تو را چــه شــد کای مرغ خانگی!
کوشش نمی کنی؛پری نمی زنی؟ نیما یوشیج
شب هــمــه شب شکسته خواب بــه چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیمه زنده ز دور
همعنان گشته همزبان هستم
جاده امــا ز هــمــه کس خالی است
ریخته بر آوار آوار
این منم بــه زندان شب تیره کــه باز
شب هــمــه شب
گوش بر زنگ کاروانستم نیما یوشیج
از ایــن راه شوم ؛گرچه تاریک است
همه خارزار اســت و باریک است
ز تاریکیم بس خوش آید همی
که تــا وقت کین از نظرها کمی… نیما یوشیج
به چشم کور از راهی بسی دور
به خوبی پشه ای پرنده دیدن
به جسم خود بدون پا و بی پر
به جوف صخره ای سختی پریدن
گرفتن شر زشیری را در آغوش
میان آتش سوزان خزیدن
کشیدن قله الوند بر پشت
پس آنکه روی خار و خس دویدن
مرا آسانتر و خوشتر
بود زان
که بار منت دو نان کشیدن نیما یوشیج
آنچه شنیدید زخود یــا زغیر
وآنچه بکردند زشر و زخیر
بود کم ار مدت آن یــا مدید
عارضه ای بود کــه شــد ناپدید
و آنچه بجا مانده بهای دل است
کان هــمــه افسانه بی حاصل اســت نیما یوشیج
نام اصلی: علی اسفندیاری
زمینهٔ کاری: شاعر؛ نویسنده؛ منتقد و نظریهپرداز ادبی
زادروز: پنج شنبه ۲۱ آبان ۱۲۷۶ – یوش؛ بخش بلده؛ شهرستان نور؛ مازندران
مرگ: ۱۳ دی ۱۳۳۸ – شمیران؛ تهران
محل زندگی: یوش؛ تهران؛ آستارا
جایگاه خاکسپاری: امامزاده عبدالله تهران – ســپــس در حیاط خانهاش در یوش
لقب: پدر شعر نو
بنیانگذار: شعر نیمایی
تخلص: نیما
علی اسفندیاری؛ مردی کــه بعدها بــه «نیما یوشیج» معروف شد؛ در بیستویکم آبانماه سال 1276 مصادف بــا 11 نوامبر 1897 در یکی از مناطق کوه البرز در منطقهای بهنام یوش؛ از توابع نور مازندران؛ دیده بــه جهان گشود. او 62 سال زندگی کــرد و اگرچه سراسر عمرش در سایهی مرگ مدام و سختی سپری شد؛ امــا توانست معیارهای هزارسالهی شعر فارسی را کــه تغییرناپذیر و مقدس و ابدی مینمود؛ بــا شعرها و رایهای محکم و مستدلش؛ تحول بخشد. .در همان دهکده کــه متولد شد؛ خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفت”.
نیما 11 ساله بوده کــه بــه تهران کوچ میکند و روبهروی مسجد شاه کــه یکی از مراکز فعالیت مشروطهخواهان بوده است؛ در خانهای استیجاری؛ مجاور مدرسهی دارالشفاء مسکن میگزیند. او ابتدا بــه دبستان «حیات جاوید» میرود و پــس از چندی؛ بــه یک مدرسهی کاتولیک کــه آن وقت در تهران بــه مدرسهی «سنلویی» شهرت داشته؛ فرستاده میشود بعدها در مدرسه؛ مراقبت و تشویق یک معلم خوشرفتار کــه «نظام وفا» ـ شاعر بنام امروز ـ باشد؛ او را بــه شعر گفتن می اندازد. و نظام وفا استادی اســت کــه نیما؛ شعر بلند «افسانه» کــه بهقولی؛ سنگ بنای شعر نو در زبان فارسی اســت را بــه او تقدیم کرده است.
او نخستین شعرش را در 23 سالگی مینویسد؛ یعنی همان مثنوی بلند «قصهی رنگ پریده» کــه خودش آنرا یک اثر بچگانه معرفی کرده است. نیما در سال 1298 بــه استخدام وزارت مالیه درمیآید و دو سال بعد؛ بــا گرایش بــه مبارزهی مسلحانه علیه حکومت قاجار و اقدام بــه تهیهی اسلحه میکند. در همین سالهاست کــه میخواهد بــه نهضت مبارزان جنگلی بپیوندد؛ امــا بعدا منصرف میشود.
نیما در دی ماه 1301 «افسانه» را میسراید و بخشهایی از آن را در مجلهی قرن بیستم بــه سردبیری «میرزاده عشقی» بــه چاپ میرساند. در 1305 بــا عالیه جهانگیری ـ خواهرزادهی جهانگیرخان صوراسرافیل ـ ازدواج میکند. در سال 1317 بــه عضویت در هیات تحریریهی مجلهی موسیقی درمیآید و در کنار «صادق هدایت»؛ «عبدالحسین نوشین» و «محمدضیاء هشترودی»؛ بــه کار مطبوعاتی میپردازد و دو شعر «غراب» و «ققنوس» و مقالهی بلند «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان» را بــه چاپ میرساند. در سال 1321 فرزندش شراگیم بهدنیا میآید ـ کــه بعد از فوت او؛ بــا کمک برخی دوستان پدر؛ بــه گردآوری و چاپ برخی شعرهایش اقدام کرد.
نوشتههای نیما یوشیج را میتوان در چند بخش مورد بررسی قرار داد: ابتدا شعرهای نیما؛ بخش دیگر؛ مقالههای متعددی اســت کــه او در زمان همکاری بــا نشریههای آن دوران مینوشته و در آنها بــه چاپ میرسانده است؛ بخش دیگر؛ نامههایی اســت کــه از نیما باقی مانده است. ایــن نامهها اغلب؛ بــرای دوستان و همفکران نوشته میشده اســت و در برخی از آنها بــه نقد وضع اجتماعی و تحلیل شعر زمان خود میپرداخته است؛ ازجمله در نامههایی کــه بــه استادش «نظام وفا» مینوشته است.
آثار خود نیما عبارتند از: «تعریف و تبصره و یادداشتهای دیگر» ؛ «حرفهای همسایه» ؛ «حکایات و خانوادهی سرباز» ؛ «شعر من» ؛ «مانلی و خانهی سریویلی» ؛«فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ» ؛ «قلمانداز» ؛ «کندوهای شکسته» (شامل پنج قصهی کوتاه)؛ «نامههای عاشقانه» و غیره.
و عاقبت در اواخر عمر ایــن شاعر بزرگ؛ درحالیکه بــه علت سرمای شدید یوش؛ بــه ذاتالریه مبتلا شده بود و بــرای معالجه بــه تهران آمد؛ معالجات تاثیری نداد و در تاریخ 13 دیماه 1338؛ نیما یوشیج؛ آغازکنندهی راهی نو در شعر فارسی؛ بــرای همیشه خاموش شد. او را در تهران دفن کردند؛ تــا اینکه در سال 1372 طبق وصیتش؛ پیکرش را بــه یوش برده و در حیاط خانه محل تولدش بــه خاک سپردند.
نیما علاوه بر شکستن برخی قوالب و قواعد؛ در زبان قالبهای شعری تاثیر فراوانی داشت؛ او در قالب غزل ـ بهعنوان یکی از قالبهای سنتی ـ نــیــز تاثیر گذار بوده؛ بــه طوری کــه عدهای معتقدند غزل بعد از نیما شکل دیگری گرفت و بــه گونهای کاملتر راه خویش را پیمود.
سیداکبر میرجعفری؛ شاعر غزلسرای دیگر؛ بیشترین تاثیر نیما را بر جریان کلی شعر؛ در بخش محتوا دانسته و میگوید: «شعر نو» راههای جدیدی را پیش روی شاعران معاصر گشود. درواقع بــا تولد ایــن قالب؛ سیل عظیمی از فضاها و مضامینی کــه تــا کنون استفاده نمیشد؛ بــه دنیای ادبیات هجوم آورد. درواقع بــایــد بگوییم نوع نگاه نیما بــه شعر بر کل جریان شعر تاثیر نهاد. در ایــن نگاه هــمــه اشیایی کــه در اطراف شاعرند جواز ورود بــه شعر را دارند. تفاوت عمده شعر نیما و طرفداران او بــا گذشتگان؛ درواقع منظری اســت کــه ایــن دو گروه از آن بــه هستی مینگرند.
«نیما یوشیج» بــه روایت دکتر روژه لسکو «نیما یوشیج» بــرای اروپاییان بویژه فرانسه زبانان چهره ای ناشناخته نیست. علاوه براینکه ایرانیان برخی از اشعار نیما را بــه زبان فرانسه ترجمه کردند؛ بسیاری از ایرانشناسان فرانسوی نــیــز دست بــه ترجمه اشعار او زدند و بــه نقد آثارش پرداختند. بزرگانی چــون دکتر حسن هنرمندی؛ روژه لسکو؛ پروفسور ماخالسکی؛ آ.بوسانی و… کــه در حوزه ادبیات تطبیقی کار می کــردنــد عقیده داشتند چــون نیما بــا زبان فرانسه آشنابوده؛ بسیار از شعر فرانسه و از ایــن طریق از شعر اروپا تأثیر پذیرفته است. از نظر اینان اشعار سمبولیستهایی چــون ورلن؛ رمبو و بویژه ماگارمه در شکل گیری شعرسپیدنیمایی بی تأثیر نبوده است.
پروفسور «روژه لسکو» مترجم برجسته «بوف کور» صادق هدایت؛ کــه در فرانسه بــه عــنــوان استاد ایران شناسی در مدرسه زبانهای زنده شرقی؛ زبان کردی تدریس می کرد؛ ترجمه بسیار خوب و کاملی از «افسانه» نیما ارائه کــرد و در مقدمه آن بــه منظور ستایش از ایــن اثر و نشان دادن ارزش و اهمیت نیما در شعر معاصر فارسی؛ بــه تحلیل زندگی و آثار او پرداخت و نیما را بــه عــنــوان بنیانگذار نهضتی نو در شعر معاصر فارسی معرفی کرد.
دکتر رو»ه در مقدمه ترجمه شعر افسانه در مقاله اش می نویسد:
«شعر آزاد» یکی از دستاوردهای اساسی مکتب سمبولیسم بود کــه توسط ورلن؛ رمبو و … در «عصر روشنگری» بنا نهاده شــد و شاعران و نویسندگان بسیاری را بــا خود همراه کــرد کــه نیمایوشیج نــیــز بــا الهام از ادبیات فرانسه یکی از همراهان ایــن مکتب ادبی شد.
هدف در شعر آزاد آن اســت کــه شاعر بــه همان نسبت کــه اصول خارجی نظم سازی کهن را بــه دور می افکند هرچه بیشتر میدان را بــه موسیقی وکلام واگذارد. در واقع در ایــن سبک ارزش موسیقیایی و آهنگ شعر در درجه اول اهمیت قرارمی گیرد.
شعر آزاد بــه دست شاعران سمبولیست فرانسه چهره ای تازه گرفت و بــه
شعری اطلاق می شــد کــه از هــمــه قواعد شعری کهن برکنار ماند و مجموعه
ای از قطعات آهنگدار نابرابر باشد.
در چنین شعری؛ قافیه نه در فواصل معین؛ بـلـکـه بــه دلخواه شاعر و طبق
نیاز موسیقیایی قطعه در جاهای مختلف شعر دیده می شــود و «شعر سپید» در
زبان فرانسه شعری اســت کــه از قید قافیه بــه کلی آزاد باشد و آهنگ دار
بودن بــه معنای موسیقی درونی کلام از اجزا جدایی ناپذیر ایــن نوع شعر
است. کــه ایــن تعاریف کاملاً بــا ماهیت و سبک اشعار نیما هماهنگی دارد.
در مجموع می توان گــفــت که:
1. نیما کوشید تجربه چندنسل از شاعران برجسته فرانسوی را در شعر فارسی بارور سازد.
2 ... نیما توانست شعر کهن فارسی را کــه در شمار پیشروترین شعرهای جهان بود ولــی در چند قرن اخیر کارش بــه دنباله روی و تکرار رسیده بود را بــا شعر جهان پیوند زند و باردیگر جای والای شعر فارسی را در خانواده شعر جهان بــه آن بازگرداند.
3. نیما توانست عقاید متفاوت و گاه متضاد برخی از بزرگان شعر فرانسه را یکجا در خود جمع کــنــد و از آنها بــه سود شعر فارسی بهره گیرد. او عقاید و اصول شعری «مالارمه» کــه طرفدار عروض و قافیه بود را در کنار نظر انقلابی «رمبو» کــه خواستار آزادی کامل شعر بود؛ قرارداد و بــا پیوند و هماهنگی بین آنها «شعر سپید» خود را بــه ادبیات ایران عرضه کرد.
۴ ... نیما از نظر زبانشناسی ذوق شعری ایرانیان را تصحیح کــرد و بــا کاربرد کلمات محلی دایره پسند ایرانیان را در بهره برداری از زبان رایج و جاری سرزمینش گسترش داد. او یکی از بزرگان شعر فولکلور ایران شمرده می شود.
5. نیما جملات و اصطلاحات متداول فارسی و صنایع ادبی بدیهی و تکراری را کنار نهاد تــا از فرسودگی بیشتر زبان پیشگیری کــنــد و اینچنین زبان شعری کهن فارسی کــه تنها استعداد بیان حالات ملایم و شناخته شده عرفانی و احساساتی را داشت؛ توانایی بیان هیجانات؛ دغدغه ها؛ اضطرابات و بی تابی های انسان مدرن امروزی را بــه دست آورد. بدین ترتیب زبان شعری «ایستا و فرسوده» گذشته را بــه زبان شعری «پویا و زنده» بدل کرد.
6. نیما همچون مالارمه ناب ترین معنی را بــه کلمات بدوی بخشید. او کلمات جاری را از مفهوم مرسوم و روزمره آن دور کــرد و مانند مالارمه شعر را سخنی کامل و ستایشی نسبت بــه نیروی اعجاب انگیز کلمات تعریف کرد.
7. نیما همچون ورلن تخیل و خیال پردازی را در شعر بــه اوج خود رساند و شعر را در خدمت تخیل و توهم گرفت نه تفکر و تعقل.
8. نیما بر «وزن» شعر بسیار تأکید داشت. او وزن را پوششی مناسب بــرای مفهومات و احساسات شاعر می دانست.
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نیست یک دم شکندخواب بــه چشم کس ولیک
غم ایــن خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران بــا من ایستاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم ایــن قوم بــه جان باخته را بـلـکـه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره ایــن سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که بــه جانش کشتم
و بــه جان دادمش آب
ای دریغا بــه برم می شکند
دستهای سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که بــه در کس آید
در ودیوار بــه هم ریخته شان
بر سرم می شکند
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
مانده پای ابله از راه دور
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در می گوید بــا خود
غم ایــن خفته چند
خواب در چشم ترم میشکند
واما داستان سفر بــه یوش :
پس از گذشت کلی مسیر پیچ در پیچ کــه ابتدای آن از هزار چم جاده چالوس شروع میشد بــه روستای یوش رسیدیم کــه زیبائی وطبیعت آن مرا بــه تحسین واداشت بیخود نـیـسـت کــه نیما در اینجا شاعر شده اســت وهزار سبک پیش گزیده شعر را برهم زده است.
پس از سپری کردن کلی کوچه باغهای قدیمی کــه پر از درختان آلو ؛ زردآلو وگردو بود بالاخره بــه خانه نیما یوشیج رسیدیم کوچه ای بــا صفا کــه از زیر سنگفرشهای آن آبی خنک جاری بود و ترانه زیبائی از زندگی بکر انسان را در گوش خسته مسافران جاری می ساخت ... خانه ای زیبا کــه نشاندهنده رونق زندگی در روزگاران قدیم بود.
وصیّتنامهی ِ نیمایوشیج
شب دوشنبه 28 خرداد 1335
امشب فکر میکردم بــا ایــن گذران ِ کثیف کــه من داشتهام – بزرگی کــه فقیر و ذلیل میشود – حقیقهً جای ِ تحسّر اســت ... فکر میکردم بــرای ِ دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم کــه وصیتنامهی ِ من باشد ؛ بــه ایــن نحو کــه بعد از من هیچکس حقّ ِ دست زدن بــه آثار ِ مرا ندارد ... بهجز دکتر محمّد معین ؛ اگــر چــه او مخالف ِ ذوق ِ من باشد .
دکتر محمّد معین حق دارد در آثار ِ من کنجکاوی کــنــد ... ضمناً دکتر ابوالقاسم جنّتی عطائی و آل احمد بــا او باشند ؛ بــه شرطی کــه هــر دو بــا هم باشند .
ولی هیچیک از کسانی کــه بــه پیروی از من شعر صادر فرمودهاند در کار نباشند ... دکتر محمّد معین کــه مَثَل ِ صحیح ِ علم و دانش اســت ؛ کاغذ پارههای ِ مرا بازدید کــنــد ... دکتر محمّد معین کــه هنوز او را ندیدهام مثل ِ کسی اســت کــه او را دیدهام ... اگــر شرعاً میتوانم قیّم بــرای ِ ولد ِ خود داشته باشم ؛ دکتر محمّد معین قیّم اســت ؛ ولو اینکه او شعر ِ مرا دوست نداشته باشد ... امّا ما در زمانی هستیم کــه مــمــکن اســت همهی ِ ایــن اشخاص ِ نامبرده از هم بدشان بیاید ؛ و چقدر بیچاره اســت انسان … !