دیری ست کــه از روی دل آرای تو دوریم
محتاج بیان نـیـسـت کــه مشتاق حضوریم
تاریک و تهی پشت و پــس اینه ماندیم
هر چند کــه همسایه ی آن چشمه ی نوریم
خورشید کجا تابد از ایــن دامگه مرگ
باطل بــه امید سحری زین شب گوریم
زین قصه ی پر غصه عجب نـیـسـت شکستن
هر چند کــه بــا حوصله ی سنگ صبوریم
گنجی ست غم عشق کــه در زیر سرماست
زاری مکن ای دوست اگــر بی زر و زوریم
با همت والا کــه برد منت فردوس ؟
از حور چــه گویی کــه نه از اهل قصوریم
او پیل دمانی ست کــه پروای کسش نیست
ماییم کــه در پای وی افتاده چو موریم
آن روشن گویا بــه دل سوخته ی ماست
ای سایه ! چرا در طلب آتش طوریم
ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج)
—
بگردید ؛ بگردید ؛ درین خانه بگردید
دیرن خانه غریبند ؛ غریبانه بگردید
یکی مرغ چمن بود کــه جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیتس پی لانه بگردید
یکی ساقی مست اســت پــس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد کــه مستانه بگردید
یکی لذت مستی ست ؛ نهان زیر لب کیست ؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
یکی مرغ غریب اســت کــه باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ؛ پی دانه بگردید
نسیم نفس دوست بــه من خورد و چــه خوشبوست
همین جاست ؛ همین جاس ؛ هــمــه خانه بگردید
نوایی نشنیده ست کــه از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ؛ خموشانه بگردید
سرشکی کــه بر آن خک فشاندیم بن تک
در ایــن جوش شراب اســت ؛ بــه خمخانه بگردید
چه شیرین و چــه خوشبوست ؛ کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید
بر آن عق بخندید کــه عشقش نپسندید
در ایــن حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید بــه ویرانه بگردید
کلید در امید اگــر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چچو دندانه بگردید
رخ از سایه نهفته ست ؛ بــه افسون کــه خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ؛ بــه افسانه بگردید
تن او بــه تنم خورد ؛ مرا برد ؛ مرا برد
گرم باز نیاورد ؛ بــه شکرانه بگردید
ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج)
چه فکر میکنی
که بادبان شکسته؛ زورق بــه گل نشستهای اســت زندگی
در ایــن خراب ریخته
که رنگ عافیت از او گریخته
به بن رسیده ؛ راه بسته ایست زندگی
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب
در کبود دره های آب غرق شد
هوا بد است
تو بــا کدام باد میروی
چه ابرتیره ای گرفته سینه تو را
که بــا هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود
تو از هزاره های دور آمدی
در ایــن درازنای خون فشان
به هرقدم نشان نقش پای توست
در ایــن درشت نای دیو لاخ
زهر طرف طنین گامهای ره گشای توست
بلند و پست ایــن گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشههای توست
چه تازیانه ها کــه بــا تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها کــه از تو گشت سربلند
زهی کــه کوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هــر گزند
نگاه کن هنوز ان بلند دور
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده ای کــه جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در ان زلال دم زدن
سزد اگــر هزار باز بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر میکنی
جهان چو ابگینه شکسته ایست
که سرو راست هم در او
شکسته مینماید
چنان نشسته کوه
در کمین ایــن غروب تنگ
که راه
بسته مینمایدت
زمان بیکرانه را تو بــا شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی اســت ایــن درنگ درد و رنج
بسان رود کــه در نشیب دره سر بــه سنگ میزند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش
هوشنگ ابتهاج
—
امروز
نه آغاز و نه انــجـام جهان است
ای بس غم و شادی؛ کــه پــس پرده نهان است
گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
دانی کــه رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر کــه ز خون تو بــه هــر گام نشان است
آبی کــه بر آسود ؛ زمینش بخورد زود
دریا شــود آن رود کــه پیوسته روان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از ان روست کــه خونابه فشان است
دردا و دریغا کــه در ایــن بازی خونین
بازیچه ایام دل آدمیان است…هوشنگ ابتهاج
فریاد کــه از عمر جهان هــر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت هوشنگ ابتهاج
وه؛ چــه شیرین است.
رنج بردن بــا فشردن؛
در ره یک آرزو مردانه مردن!
و اندر امید بزرگ خویش
با سرو زندگی بر لب
جان سپردن!
آه؛ اگــر باید
زندگانی را بخون خویش رنگ آرزو بخشید
و بخون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید؟ هوشنگ ابتهاج
—
چند ایــن شب و خاموشی ؟ وقت اســت کــه برخیزم
وین آتش خندان را بــا صبح برانگیزم
گر سوختنم بــایــد افروختنم باید
ای عشق یزن در من کز شعله نپرهیزم
صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
تا خود بــه کجا آخر بــا خک در آمیزم
چون کوه نشستم من بــا تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه کــه برخیزم
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم
چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم
ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم
هوشنگ ابتهاج
—
تا تو بــا منی زمانه بــا من است
بخت و کام جاودانه بــا من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه بــا من است
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه بــا من است
ناز نوشخند صبح اگــر توراست
شور گریه ی شبانه بــا من است
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه بــا من است
گفتمش مراد من بــه خنده گفت
لابه از تو و بهانه بــا من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد کــه تازیانه بــا من است
هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش ایــن میانه بــا من است
خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت کــه شب فسانه بــا من است
—
هوشنگ ابتهاج :
زین گونهام کــه در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست
جانم بگیر و صحبت جانانهام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
گم گشتهی دیار محبت کجا رود؟
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
عاشق منم کــه یار بــه حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست
در کار عشق او کــه جهانیش مدعی است
این شکر چــون کنیم کــه ما را رقیب نیست
جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
وین بخت بین کــه از تو هنوزم نصیب نیست
گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل بــه نـالهی هــر عندلیب نیست
* ایــن شعر را محمد اصفهانی بصورت ترانه اجرا کرده است.
امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی (زادهٔ ۶ اسفند ۱۳۰۶؛ در رشت؛ استان گیلان)؛ متخلص بــه «ه. الف سایه»؛ شاعر و موسیقیپژوه ایرانی است.
زادروز : ۶ اسفند ۱۳۰۶
رشت
محل زندگی : مقیم شهر کلن از سال ۱۹۸۷
ملیت : ایران
لقب : ه. الف سایه
او در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای ایــن شهر بود. برادران ابتهاج عموهای او بودند. هوشنگ ابتهاج دوره تحصیلات دبستان را در رشت و دبیرستان را در تهران گذراند و در همین دوران اولین دفتر شعر خود را بــه نام نخستین نغمهها منتشر کرد. ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی بــه نام گالی شــد کــه در رشت ساکن بود و ایــن عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانهای شــد کــه در آن ایام سرود. بعدها کــه ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد؛ ابتهاج شعری بــه نام کاروان(دیرست گالیا…)بااشاره بــه همان روابط عاشقانهاش در گیر و دار مسایل سیاسی سرود. ابتهاج مدتی بــه عــنــوان مدیر کل شرکت دولتی سیمان تهران بــه کار اشتغال داشت.
منزل شخصی سایه کــه از منازل سازمانی شرکت سیمان اســت در سال ۱۳۸۷ بــا نام خانه ارغوان بــه ثبت سازمان میراث فرهنگی رسیدهاست. دلیل ایــن نامگذاری؛ وجود درخت ارغوان معروفی در حیاط ایــن خانهاست کــه سایه؛ شعر معروف (ارغوان)خود را بــرای آن درخت گفتهاست. ایــن خانه قدمت چندانی ندارد امــا از آنجاکه در زمان سکونت سایه در آن محفل ادبی بزرگان شعر و موسیقی و محل نشستهای آنها بودهاست دارای ارزش فرهنگی بسیار بالایی است.
سایه در سال ۱۳۴۶ بــه اجرای شعر خوانی بر مزار حافظ در جشن هنر شیراز میپردازد کــه دکتر باستانی پاریزی در سفرنامه معروف خود (از پاریز تاپاریس)استقبال بی نظیرشرکت کنندگان و هیجان آنها پــس از شنیدن اشعار سایه را شرح میدهدومی نویسد کــه تــا قبل از آن هرگز باور نمیکردهاست کــه مردم از شنیدن یک شعر نو تــا ایــن حد هیجان زده شوند.
ابتهاج از سال۱۳۵۰ تــا ۱۳۵۶ سرپرست برنامه گلها در رادیوی ایران (پس از کناره گیری داوود پیرنیا) و پایهگذار برنامه موسیقایی گلچین هفته بود. تعدادی از غزلها؛ تصنیفها و اشعار نیمایی او توسط موسیقیدانان ایرانی نظیرشجریان ناظری حسین قوامی اجرا شدهاست. تصنیف خاطره انگیز تو ای پری کجایی و تصنیف سپیده(ایران ایسرای امید)از اشعار سایهاست. سایه بعد از حادثه میدان ژاله (۱۷ شهریور۱۳۵۷)به همراه محمدرضا لطفی؛محمدرضا شجریان و حسین علیزاده؛ بــه نشانه اعتراض از رادیو استعفا داد.
از مهمترین آثار هوشنگ ابتهاج تصحیح او از غزلهای حافظ اســت کــه بــا عــنــوان «حافظ بــه سعی سایه» نخستین بار در ۱۳۷۲ بــه چاپ رسید و بار دیگر بــا تجدیدنظر و تصحیحات تازه منتشر شد. سایه سالهای زیادی را صرف پژوهش و حافظ شناسی کرده کــه ایــن کتاب حاصل تمام آن زحمت هاست کــه سایه در مقدمه آنرا بــه همسرش پیشکش کردهاست.
آثار
سایه هم در آغاز؛ همچون شهریار؛ چندی کوشید تــا بــه راه نیما برود؛ اما؛ نگرش مدرن و اجتماعی شعر نیما؛ بــه ویژه پــس از سرایش ققنوس؛ بــا طبع او کــه اساسا شاعری غزلسرا بود؛ همخوانی نداشت. پــس راه خود را کــه همان سرودن غزل بود؛ دنبال کرد.
سایه در سال ۱۳۲۵ مجموعهٔ «نخستین نغمهها» را؛ کــه شامل اشعاری بــه شیوهٔ کهن است؛ منتشر کرد. در ایــن دوره هنوز بــا نیما یوشیج آشنا نشده بود. «سراب» نخستین مجموعهٔ او بــه اسلوب جدید است؛ امــا قالب همان چهارپارهاست بــا مضمونی از نوع تغزل و بیان احساسات و عواطف فردی؛ عواطفی واقعی و طبیعی. مجموعهٔ «سیاه مشق»؛ بــا آنکه پــس از «سراب» منتشر شد؛ شعرهای سالهای ۲۵ تــا ۲۹ شاعر را دربرمیگیرد. در ایــن مجموعه؛ سایه تعدادی از غزلهای خود را چاپ کــرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تــا آنجا کــه میتوان گــفــت تعدادی از غزلهای او از بهترین غزلهای ایــن دوران بــه شمار میرود.
سایه در مجموعههای بعدی؛ اشعار عاشقانه را رها کــرد و بــا کتاب شبگیر خود کــه حاصل سالهای پر تب و تاب پیش از سال ۱۳۳۲ اســت بــه شعر اجتماعی روی آورد. مجموعهٔ «چند برگ از یلدا» راه روشن و تازهای در شعر معاصر گشود.
سایه پــس از درگذشت دردناک احسان طبری در بهار ۱۳۶۸؛ مثنوی معروف و تاثیرگذار «قصه خون دل» را بــه یاد و در رثای او سرود.
خاطرات
هوشنگ ابتهاج سال ۱۳۹۱ در ۸۵ سالگی خاطرات خود را در گفتگو بــا میلاد عظیمی در کتاب پیر پرنیان اندیش عــنــوان کرد. در ایــن کتاب هوشنگ ابتهاج بــه بیان عقاید و نظرات خود درباره بسیاری از چهرههای بــه نام موسیقی؛ شعر و سیاست در زمان خود میپردازد. او در ایــن کتاب تائید میکند کــه آزادیاش از زندان در سال ۱۳۶۳ بعد از نامه محمدحسین شهریار بــه آیتالله خامنهای و بیان ایــن نکته کــه «وقتی سایه را زندانی کردند؛ فرشتهها بر عرش الهی گریه میکنند» صورت گرفتهاست. ابتهاج یک سال بعد از زندان آزاد میشود.
اخراج از کانون نویسندگان ایران
در سال ۱۳۵۸ خورشیدی؛ هیات دبیران کانون نویسندگان ایران کــه عبارت بودند از باقر پرهام؛ احمد شاملو؛ محسن یلفانی؛ غلامحسین ساعدی و اسماعیل خوئی تصمیم بــه اخراج هوشنگ ابتهاج؛ بهآذین؛ سیاوش کسرائی؛ فریدون تنکابنی و برومند گرفتند. ایــن تصمیم نهایتا بــه تایید مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران رسید و منجر بــه اخراج کل عناصر تودهای؛ بــه همراه ایــن پنج تن؛ از کانون نویسندگان ایران شد.