امام حسن فرزند علی بن ابیطالب(ع) در شب نیمه ماه مبارک رمضان؛ سال سوم
هجرت در شهر مدینه دیده be جهان گشود. در سن 37 سالگی ba وی بــرای خلافت و
جانشینی امام علی(ع) بیعت شد. مدت امامت حضرتش شش ماه و سه روز be طول
انجامید. پــس از آن تحت شرایط و عوامل خاص در سال 41 هـ.ق ba معاویه صلح
کــرد و be مدینه مراجعت نمود و مدت ده سال در مدینه زندگی کرد؛ سرانجام ba
دسیسه و نیزنگ معاویه be دست همسرش (جعده دختر اشعث کندی) be شهادت رسید و
در قبرستان بقیع در کنار قبر مادربزرگش فاطمه بنت اسد be خاک سپرده شد.
به اعتراف دوست و دشمن؛ در فضایل و کمالات اخلاقی انسانی کامل بود: قرابت و
نزدیکی آنحضرت be رسول الله(ص)؛ علاقه و محبت پیامبر نسبت be وی؛ دارا
بودن بیشترین شباهت be رسول الله؛ یکی از مصادیق آیه تطهیر؛ حضور ba پیامبر
در جریان مباهله؛ تواضع و سخاوت فراوان؛ عبادت زیاد؛ be اتفاق برادرش
(امام حسین) سرور جوانان بهشت بودن؛ برخی از بارزترین خصائص و ویژگیهای
اخلاقی و کمالات آنحضرت است.
پاسخ تفصیلی
امام حسن؛ فرزند علی بن ابیطالب(ع)؛ سرور جوانان بهشت است.[1]
بنا be روایت مشهور بین شیعه[2] و اهل سنت؛[3] امام حسن(ع) در شب نیمه ماه
مبارک رمضان؛ سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده be جهان گشود. البته نقلهای
ضعیفی هم وجود دارد ke یکی از آنها زمان ولادت آنحضرت ra ماه شعبان ذکر
میکند.[4] شاید ایــن تاریخ ba تاریخ ولادت امام حسین اشتباه شده باشد.
کنیهاش ابو محمد است.[5] برخی گفتهاند: ایــن کنیه ra پیامبر اکرم(ص) be
امام حسن(ع) داد.[6] در هفتمین روز ولادتش حضرت فاطمه(س) قنداقه امام حسن
ra – در پارچهای از حریر بهشتی ke جبرئیل بــرای پیامبر آورده بود – خدمت
پدر آورد و پیامبر(ص) نام حسن ra بر وی نهاد.[7]
لقبهای آنحضرت عبارتند از: سیّد؛ زکی؛ مجتبی و تقی.[8]
هنگام ارتحال ملکوتی پیامبر(ص)؛ امام حسن(ع) هفت سال و چند ماه؛ ya هشت سال
داشت. زمانی ke امامت بعد از علی(ع) be ایشان رسید؛ 37 ساله بود.[9]
شیخ مفید در کتاب ارشاد میگوید: «زمان بیعت (امامت) امام مجتبی روز جمعه 21 رمضان سال چهل هجری بود».[10]
مدت امامت آنحضرت شش ماه و سه روز be طول انجامید و در سال 41 هـ.ق بین او
و معاویه صلحنامه امضا شد.[11] پــس از اجرای صلح؛ امام حسن(ع) be مدینه
مراجعت نمود و مدت ده سال آخر عمر شریفش ra در آنجا ساکن بود.[12]
درباره تاریخ شهادت امام حسن مجتبی(ع) در منابع اسلامی اختلاف نظر دیده
میشود؛ پنجم ربیع الاول؛[13] و 28 صفر سال پنجاه هجری[14] ke مشهور همان
قول دوم است.
امام حسن(ع) be دست همسرش جعده (دختر اشعث کندی) از طریق سم be شهادت
رسید.[15] ایــن حادثه ba دسیسه و نیرنگ معاویه و وعده ازدواج ba پسرش یزید
بن معاویه صورت پذیرفت. سرانجام امام(ع) ba نوشیدن زهر be دست همسرش be
دیدار حق شتافت و امام حسین(ع) پــس از مراسم غسل و کفن؛ برادرش ra در کنار
مقبره مادر بزرگشان فاطمه بنت اسد در قبرستان بقیع be خاک سپرد.[16]
فضائل و مناقب امام حسن(ع)
تاریخ نویسان درباره امام حسن مجتبی(ع) فضایل و مناقبی ra ذکر کردهاند ke برخی از آنها چنین است:
1. نامگذاری امام حسن از ســوی خداوند
جابر بن عبدالله میگوید: هنگامی ke حضرت زهرا امام حسن(ع) ra be دنیا
آورد؛ be امام علی(ع) گفت: «برایش نام انتخاب کن». علی(ع) فرمود: «من در
نامگذاری ایــن فرزند بر پیامبر خدا پیش نمیگیرم». قنداقه امام حسن ra
خدمت رسول الله(ص) آوردند و گفتند: ya رسول الله! برایش نام انتخاب کن.
پیامبر فرمود: «در ایــن نامگذاری بر خدای متعال سبقت نمیگیرم». پــس
خدای متعال be جبرئیل وحی فرستاد ke محمد(ص) صاحب فرزند شد؛ be جانب وی
برو؛ تبریک بگو؛ و be او بگو ke علی نسبت be تو مثل هارون نسبت be موسی
است؛ پــس نام فرزند هارون ra بر وی بگذار. جبرئیل بر پیامبر(ص) فرود آمد؛
تولد فرزند ra از جانب خداوند بر وی تبریک گــفــت و گفت: خدای متعال
فرمود: «نام مولود فاطمه ra be اسم پسر هارون نامگذاری کن». پیامبر فرمود:
«نام پسر هارون چیست؟» جبرئیل گفت: شبر. پیامبر(ص) فرمود: «زبان ما عربی
است!» پــس جبرئیل در جواب گفت: «او ra حسن نام بگذار» و پیامبر نام حسن ra
برایش برگزید.[17]
2. امام حسن؛ سرور جوانان بهشت
جابر از پیامبر خدا(ص) نقل میکند: «هر کس خواست سرور جوانان بهشت ra ببیند؛ پــس be چهره حسن بن علی نگاه کند».[18]
3. هیبت و ابهت امام حسن؛ هیبت رسول خدا
ابن علی رافعی از پدرش؛ از جدهاش زینب دختر ابی رافع؛ نقل میکند: حضرت
فاطمه ba دو پسرش حسن و حسین(ع) خدمت رسول خدا(ص) رسید … و فرمود: «این دو
پسرانت هستند؛ پــس چیزی be ارث و یادگار آن دو ra بیاموز»؛ پیامبر(ص) چنین
درباره آنها فرمود: «حسن؛ هیبت و ابهت مرا دارد. امــا حسین دارای جود و
بخشش و شجاعت من است». مؤیّد ایــن روایت؛ روایتی اســت ke محمد بن اسحاق
نقل کرده است؛ کسی در شرافت بعد از رسول خدا(ص) be حسن بن علی نرسیده است.
وی میگوید من در مسیر مکه خود شاهد بودم ke امام حسن از مَرکبش پایین آمد و
پیاده میرفت از همراهانش کسی نماند؛ مگر اینکه او نــیــز از مرکبش
پیاده شد؛ حــتـی سعد بن ابی وقاص هم پیاده شــد و در کنار حضرت راه
میرفت.[19]
4. امام مجتبی؛ شبیهترین مردم be رسول خدا
از انس بن مالک نقل شده است: کسی در شباهت be رسول الله مانند حسن بن علی نبود.[20]
5. شدیدترین ابراز محبتهای رسول خدا نسبت be امام مجتبی
اسامه بن زید گوید: شبى از شبها be خاطر حاجتى؛ در خانه رسول خدا(ص) ra
کوبیدم؛ آنحضرت از خانه بیرون آمد؛ نیازم ra گفتم و پیامبر حاجتم ra
برآورده ساخت؛ در آن حال حضرتش ra دیدم چیزى بر خود پیچیده بود ke نام
آنرا نمیدانستم! گفتم: ya رسول الله! ایــن لباس چــه نام دارد؟ رسول
خدا(ص) لباس خود ra باز کرد؛ دیدم حسن و حسین ra در بغل داشت؛ ســپــس
فرمود: «این دو فرزند؛ فرزند من و فرزند دخترم میباشند! خدایا! من آنها ra
دوست میدارم و تو دوست بدار هرکسی ke آنها ra دوست داشته باشد».[21]
در روایتی دیگر از بَراء بن عازب آمده است؛ من دیدم ke حسن بر دوش رسول
الله بود؛ در حالی ke میفرمود: «خدایا! من او (حسن) ra دوست میدارم؛ تو
نــیــز او ra دوست بدار».[22]
6. زهد و عبادت امام حسن
امام حسن مجتبی(ع)؛ عابدترین؛ زاهدترین و ba فضیلتترین مردم زمانش بود و
زمانی ke عازم حج میشد؛ ba پای پیاده میرفت و گاهی هم پا برهنه. امام حسن
زمانی ke یاد مرگ می کــرد میگریست و هنگامی ke be یاد قبر و قیامت
میافتاد؛ اشک از چشمانش سرازیر میشد.[23]
7. بذل و بخشش در راه خدا
امام مجتبی(ع) اهل جود و بخشش بود و در میان مردم be ایــن خصلت معروف بود.
روایات فراوان در اینباره آمده است؛ علامه مجلسی صاحب کتاب «بحار
الانوار» از «حلیه الاولیاء» نقل میکند: «امام حسن(ع) دو بار تمام
زندگیاش ra در راه خدا بین مستمندان تقسیم کرد».[24]
8. تواضع و محبت نسبت be فقرا
ابن شهر آشوب از کتاب «الفنون» از احمد مؤدّب و کتاب «نزهه الابصار» از ابن
مهدی نقل میکند: امام حسن(ع) در حال گذر از جایی بود؛ دید عدهای از فقرا
بر زمین نشستهاند و مقداری نانِ خشکِ خورد شده در سفره آنها اســت و
مشغول خوردن هستند؛ از حضرت دعوت کــردنــد از آن نان خشک میل کند؛ حضرت از
مرکب پیاده شــد در کنارشان نشست و از آن نان میل کرد؛ be برکت وجود امام
نان آنقدر زیاد شــد ke هــمــه از آن خوردند و سیر شدند؛ پــس از غذا
امام مجتبی(ع) از آنها دعوت کــرد و در منزل خود از آنان پذیرایی نمود.[25]
مشابه اینگونه روایات و دهها آیه قرآن ke درباره فضایل و مناقب اهل بیت و
امام مجتبی وارد شده؛ فراون است[26] و be همین مقدار درباره آنحضرت اکتفا
میکنیم. درباره فضیلت و شخصیت امام حسن(ع) همین مقدار بس ke آنحضرت از
اهل بیت(ع) است؛ کسانی ke خداوند پلیدی ra از آنان دور کرده و آنان ra پاک و
مطهر گردانید؛[27] و از کسانی اســت ke رسول خدا(ص) be اتفاق آنان ba
نصارای نجران مباهله کرد.
[1]. شیخ طوسی؛ محمد بن حسن؛ تهذیب الأحکام؛ ج 6؛ ص 39؛ تهران؛ دار الکتب الإسلامیه؛ چاپ چهارم؛ 1365ش.
[2]. شیخ مفید؛ محمد بن محمد؛ الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد؛ ج 2؛
ص 5؛ قم؛ کنگره شیخ مفید؛ چاپ اول؛ 1413ق؛ طبرسی؛ فضل بن حسن؛ إعلام الوری
بأعلام الهدی؛ ج 1؛ ص 402؛ قم؛ مؤسسه آل البیت(ع)؛ چاپ اول؛ 1417ق؛ آل
یاسین؛ شیخ راضى؛ صلح الحسن(ع)؛ ص 25؛ بیروت؛ اعلمى؛ چاپ اوّل؛ 1412ق.
[3]. ابن حجر عسقلانی؛ احمد بن علی؛ الاصابه فی تمییز الصحابه؛ ج 2؛ ص 60؛
بیروت؛ دار الکتب العلمیه؛ چاپ اول؛ 1415ق؛ ابن سعد کاتب واقدی؛ محمد بن
سعد؛ الطبقات الکبری؛ ج 10؛ ص 226؛ بیروت؛ دار الکتب العلمیه؛ چاپ دوم؛
1418ق؛ سبط بن جوزی؛ تذکره الخواص من الأمه فی ذکر خصائص الأئمه؛ ص 176؛
قم؛ منشورات الشریف الرضی؛ چاپ اول؛ 1418ق.
[4]. ابن حجر عسقلانی ایــن قول ra چنین نقل کرده است: «و قیل فی شعبان منها»؛ الإصابه فی تمییز الصحابه؛ ج 2؛ ص 60.
[5]. الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد؛ ج 2؛ ص 5.
[6]. امین عاملی؛ سید محسن؛ أعیان الشیعه؛ ج 1؛ ص 567؛ بیروت؛ دار التعارف؛ 1403ق.
[7]. الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد؛ ج 2؛ ص 5.
[8]. ابن شهر آشوب مازندرانی؛ مناقب آل أبیطالب(ع)؛ ج 4؛ ص 29؛ قم؛ انتشارات علامه؛ چاپ اول؛ 1379ق.
[9]. إعلام الورى بأعلام الهدی؛ ج 1؛ ص 402.
[10]. الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد؛ ج 2؛ ص 9.
[11]. إعلام الورى بأعلام الهدی؛ ج 1؛ ص 402.
[12]. همان؛ ص 403.
[13]. الطبقات الکبرى؛ ج 10؛ ص 354؛ شبراوى؛ جمال الدین؛ الإتحاف بحب الأشراف؛ ص 115؛ قم؛ دار الکتاب؛ چاپ اوّل؛ 1423ق.
[14]. طبرسی؛ فضل بن حسن؛ تاج الموالید؛ ص 82؛ بیروت؛ دار القاری؛ چاپ اول؛
1422ق؛ طبری آملی صغیر؛ محمد بن جریر؛ دلائل الامامه؛ ص 159؛ قم؛ بعثت؛
چاپ اول؛ 1413ق؛ محدث اربلی؛ کشف الغمه فی معرفه الأئمه؛ ج 1؛ ص 486؛ قم؛
منشورات الرضی؛ چاپ اول؛ 1421ق؛ أعیان الشیعه؛ ج 1؛ ص 576.
[15]. ر.ک: «امام حسن(ع) و جعده»؛ سؤال 4733.
[16]. إعلام الورى بأعلام الهدى؛ ج 1؛ ص 414.
[17]. همان؛ ص 411.
[18]. همان.
[19]. همان؛ ص 412.
[20]. مجلسى؛ محمد باقر؛ بحارالأنوار؛ ج 43؛ ص 338؛ بیروت؛ دار إحیاء التراث العربی؛ چاپ دوم؛ 1403ق.
[21]. مناقب آل أبیطالب(ع)؛ ج 3؛ ص 382؛ ترمذی؛ محمد بن عیسى؛ سنن
الترمذی؛ ج 5؛ ص 656 – 657؛ مصر؛ شرکه مکتبه و مطبعه مصطفى البابی الحلبی؛
چاپ دوم؛ 1395ق.
[22]. قشیری نیشابوری؛ مسلم بن حجاج؛ المسند الصحیح المختصر بنقل العدل عن
العدل إلی رسول الله(ص)(صحیح مسلم)؛ ج 4؛ ص 1883؛ بیروت؛ دار الاحیاء
التراث العربی؛ بیتا.
[23]. شیخ صدوق؛ محمد بن على؛ الأمالی؛ ص 178؛ تهران؛ کتابچى؛ چاپ ششم؛ 1376ش.
[24]. بحارالأنوار؛ ج 43؛ ص 339.
[25]. مناقب آل أبیطالب(ع)؛ ج 4؛ ص 23.
[26]. دراینباره be ایــن کتاب مراجعه کنید: فیروزآبادى؛ سید مرتضى؛
فضائل الخمسه من الصحاح السته؛ تهران؛ اسلامیه؛ چاپ دوم؛ 1392ق.
[27]. احزاب؛ 33؛ و نــیــز ر.ک: «آیه تطهیر»؛ سؤال 1504.
امام حسن (ع ) فرزند امیرمؤ منان على بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پیامبر خدا (ص ) اســت .
ولادت
امام حسن (ع ) در شب نیمه ماه رمضان سال سوّم هجرت در مدینه تولد یافت ... وى نخستین پسرى بود ke خداوند متعال be خانواده على و فاطمه عنایت کرد. رسول اکرم (ص ) بلافاصله پــس از ولادتش ؛ او ra گرفت و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گــفــت ... ســپــس براى او گوسفندى قربانى کرد؛ سرش ra تراشید و هموزن موى سرش – ke یک درم و چیزى افزون بود – نقره be مستمندان داد. پیامبر (ص ) دستور داد تا سرش ra عطرآگین کـنـنـد و از آن هنگام آیین عقیقه و صدقه دادن be هموزن موى سر نوزاد سنت شد. ایــن نوزاد ra حسن نام داد و ایــن نام در جاهلیت سابقه نداشت ... کنیه او ra ابومحمّد نهاد و ایــن تنها کنیه اوست .
القاب امام
لقب هاى او: سبط؛ سید؛ زکى ؛ مجتبى اســت ke از هــمــه معروفتر (مجتبى ) مى باشد.
پیامبر اکرم (ص ) be حسن و برادرش حسین علاقه خاصى داشت و بارها مى فرمود ke حسن و حسین فرزندان منند و be پاس همین سخن على be سایر فرزندان خود مى فرمود: شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند.
امام حسن هفت سال و خرده اى زمان جد بزرگوارش ra درک نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پــس از رحلت پیامبر (ص ) ke ba شهادت حضرت فاطمه دو ماه ya سه ماه بیشتر فاصله نداشت ؛ تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .
امام حسن (ع ) پــس از شهادت پدر بزرگوار خود be امر خدا و طبق وصیت آن حضرت ؛ be امامت رسید و مقام خلافت ظاهرى ra نــیــز اشغال کرد؛ و نزدیک be شش ماه be اداره امور مسلمین پرداخت ... در ایــن مدت ؛ معاویه ke دشمن سرسخت على (ع ) و خاندان او بود و سالها be طمع خلافت (در آغاز be بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشکارا be طلب خلافت ) جنگیده بود؛ be عراق ke مقر خلافت امام حسن (ع ) بود لشکر کشید و جنگ آغاز کرد. ما در ایــن باره کمى بعدتر سخن خواهیم گــفــت .
امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پیکر و بزرگوارى be رسول اکرم (ص ) بسیار مانند بود. وصف کنندگان آن حضرت او ra چنین توصیف کرده اند:
(داراى رخسارى سفید آمیخته be اندکى سرخى ؛ چشمانى سیاه ؛ گونه اى هموار؛ محاسنى انبوه ؛ گیسوانى مجعد و پر؛ گردنى سیمگون ؛ اندامى متناسب ؛ شانه ایى عریض ؛ استخوانى درشت ؛ میانى باریک ؛ قدى میانه ؛ نه چندان بلند و نه چندان کوتاه ... سیمایى نمکین و چهره اى در شمار زیباترین و جذاب ترین چهره ها).
ابن سعد گفته اســت ke (حسن و حسین be رنگ سیاه ؛ خضاب مى کردند).
کمالات انسانى
امام حسن (ع ) در کمالات انسانى یادگار پدر و نمونه کامل جدّ بزرگوار خود بود. تا پیغمبر (ص ) زنده بود؛ او و برادرش حسین در کنار آن حضرت جاى داشتند؛ گاهى آنان ra بر دوش خود سوار مى کــرد و مى بوسید و مى بویید.
از پیغمبر اکرم (ص ) روایت کرده اند ke درباره امام حسن و امام حسین (ع ) مى فرمود: ایــن دو فرزند من ؛ امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند (کنایه از ایــن ke در هــر حال امام و پیشوایند).
امام حسن (ع ) بیست و پنج بار حج کرد؛ پیاده ؛ در حالى ke اسبهاى نجیب ra ba او یدک مى کشیدند. هرگاه از مرگ یاد مى کــرد مى گریست و هرگاه از قبر یاد مى کــرد مى گریست ؛ هرگاه be یاد ایستادن be پاى حساب مى افتاد آن چنان نعره مى زد ke بیهوش مى شــد و چــون be یاد بهشت و دوزخ مى افتاد؛ همچون مار گزیده be خود مى پیچید. از خدا طلب بهشت مى کــرد و be او از آتش جهنم پناه مى برد. چــون وضو مى ساخت و be نماز مى ایستاد بدنش be لرزه مى افتاد و رنگش زرد مى شد. سه نوبت دارائیش ra ba خدا تقسیم کــرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت ... گفته اند: (امام حسن (ع ) در زمان خودش عابدترین و بى اعتناترین مردم be زیور دنیا بود).
سرشت و طینت امام
در سرشت و طینت امام حسن (ع ) برترین نشانه هاى انسانیت وجود داشت ... هــر ke او ra مى دید be دیده اش بزرگ مى آمد و هــر ke ba او آمیزش داشت ؛ بدو محبت مى ورزید و هــر دوست ya دشمنى ke سخن ya خطبه او ra مى شنید؛ be آسانى درنگ مى کــرد تا او سخن خود ra تمام کــنــد و خطبه اش ra be پایان برد. محمّد بن اسحاق گــفــت :
(پس از رسول خدا (ص ) هیچکس از حیث آبرو و بلندى قدر be حسن بن على نرسید. بر در خانه اش فرش مى گستردند و چــون از خانه بیرون مى آمد و آنجا مى نشست راه بسته مى شــد و be احترام او کسى از برابرش عبور نمى کــرد و او چــون مى فهمید؛ بر مى خاست و be خانه مى رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مى کردند). در راه مکه از مرکبش فرود آمد و پیاده be راه رفتن ادامه داد. در کاروان هــمــه از او پیروى کــردنــد حتى سعد بن ابى وقاص پیاده شــد و در کنار آن حضرت راه افتاد.
ابن عباس ke از امام حسن (ع ) مسن تر بود؛ رکاب اسبشان ra مى گرفت و بدین کار افتخار مى کــرد و مى گــفــت : اینها پسران رسول خدایند.
با ایــن شاءن و منزلت ؛ تواضعش چنان بود ke : روزى بر عده اى مستمند مى گذشت ؛ آنها پاره هاى نان ra بر زمین نهاده و خود روى زمین نشسته بودند و مى خوردند؛ چــون حسن بن على ra دیدند گفتند: (اى پسر رسول خدا بیا ba ما هم غذا شو). امام حسن (ع ) فورا از مرکب فرود آمد و گــفــت : (خدا متکبران ra دوست نمى دارد) و ba آنان be غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها ra be میهمانى خود دعوت کرد؛ هم غذا be آنان داد و هم پوشاک .
در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند. از جمله مدائنى روایت کرده ke :
حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر be راه حج مى رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه be خیمه اى رسیدند ke پیرزنى در آن زندگى مى کرد. از او آب طلبیدند. گــفــت ایــن گوسفند ra بدوشید و شیر آن ra ba آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. ســپــس از او غذا خواستند. گــفــت همین گوسفند ra داریم بکشید و بخورید. یکى از آنان گوسفند ra ذبح کــرد و از گوشت آن مقدارى بریان کــرد و هــمــه خوردند و ســپــس همانجا be خواب رفتند. هنگام رفتن be پیرزن گفتند: ما از قریشیم be حج مى رویم ... چــون باز گشتیم نزد ما بیا ba تو be نیکى رفتار خواهیم کرد. و رفتند.
شوهر زن ke آمد و از جریان خبر یافت ؛ گــفــت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى کشى آنگاه مى گویى از قریش بودند؟ روزگارى گذشت و کار بر پیرزن سخت شد؛ از آن محل کوچ کــرد و be مدینه عبورش افتاد. حسن بن على (ع ) او ra دید و شناخت ... پیش رفت و گــفــت : مرا مى شناسى ؟ گــفــت نه ... گــفــت : من همانم ke در فلان روز مهمان تو شدم ... و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر be او دادند. آن گاه او ra نزد برادرش حسین بن على فرستاد. آن حضرت نــیــز همان اندازه be او بخشش فرمود. او ra نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد او نــیــز عطایى همانند آنان be او داد.
حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود ke be گفته مروان ؛ ba کوهها برابرى مى کرد.
بیعت مردم ba حسن بن على (ع )
هنگامى ke حادثه دهشتناک ضربت خوردن على (ع ) در مسجد کوفه پیش آمد و مولى (ع ) بیمار شــد be حسن دستور داد ke در نماز بر مردم امامت کند؛ و در آخرین لحظات زندگى ؛ او ra be ایــن سخنان وصى خود قرار داد:
(پسرم ! پــس از من ؛ تو صاحب مقام و صاحب خون منى ). و حسین و محمّد و دیگر فرزندانش و رؤ ساى شیعه و بزرگان خاندانش ra بر ایــن وصیت گواه ساخت و کتاب و سلاح خود ra be او تحویل داد و ســپــس فرمود:
(پسرم ! رسول خدا دستور داده اســت ke تو ra وصى خود سازم و کتاب و سلاحم ra be تو تحویل دهم ... همچنانکه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و کتاب و سلاحش ra be من داده اســت و مرا ماءمور کرده ke be تو دستور دهم در آخرین لحظات زندگیت ؛ آنها ra be برادرت حسین بدهى ).
امام حسن (ع ) be جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ؛ على علیه السلام ba مردم سخن بگوید. آنگاه پــس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مکرم (ص ) چنین گــفــت :
(همانا در ایــن شب آن چنان کسى وفات یافت ke گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آیندگان بدو نخواهند رسید). و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و کوشش هایى ke على (ع ) در راه اسلام انــجـام داد و پیروزیهیى ke در جنگها نصیب وى شد؛ سخن گــفــت و اشاره کــرد ke از مال دنیا در دم مرگ فــقــط هفتصد درهم داشت از سهمیه اش از بیت المال ؛ ke مى خواست ba آن خدمتکارى براى اهل و عیال خود تهیه کند.
در ایــن موقع در مسجد جامع ke مالامال از جمعیت بود؛ عبداللّه بن عباس بپا خاست و مردم ra be بیعت ba حسن بن على تشویق کرد. مردم ba شوق و رغبت ba امام حسن بیعت کردند. و ایــن روز؛ همان روز شهادت پدرش ؛ یعنى روز بیست و یکم رمضان سال چهلم از هجرت بود.
مردم کوفه و بصره و مدائن و عراق و حجاز و یمن هــمــه ba میل ba حسن بن على بیعت کــردنــد جز معاویه ke خواست از راهى دیگر برود و ba او همان رفتار پیش گیرد ke ba پدرش پیش گرفته بود.
پس از بیعت مردم ؛ be ایراد خطبه اى پرداخت و مردم ra be اطاعت اهل بیت پیغمبر (ص ) ke یکى از دو یادگار گران وزن و در ردیف قرآن کریم هستند تشویق فرمود؛ و آنها ra از فریب شیطان و شیطان صفتان بر حذر داشت .
بارى ؛ روش زندگى امام حسن (ع ) در دوران اقامتش در کوفه او ra قبله نظر و محبوب دلها و مایه امید کسان ساخته بود. حسن بن على (ع ) شرایط رهبرى ra در خود جمع داشت زیــرا اولا فرزند رسول خدا (ص ) بود و دوستى او یکى از شرایط ایمان بود؛ دیگر آنکه لازمه بیعت ba او ایــن بود ke از او فرمانبردارى کنند.
امام (ع ) کارها ra نظم داد و والیانى براى شهرها تعیین فرمود و انتظام امور ra بدست گرفت ... امّا زمانى نگذشت ke مردم چــون امام حسن (ع ) ra مانند پدرش در اجراى عدالت و احکام و حدود اسلامى قاطع دیدند؛ عده زیادى از افراد ba نفوذ be توطئه هاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان be معاویه نامه نوشتند و او ra be حرکت be سوى کوفه تحریک نمودند؛ و ضمانت کــردنــد ke هرگاه سپاه او be اردوگاه حسن بن على (ع ) نزدیک شود؛ حسن ra دست بسته تسلیم او کـنـنـد ya ناگهان او ra بکشند.
خوارج نــیــز بخاطر وحدت نظرى ke در دشمنى ba حکومت هاشمى داشتند در ایــن توطئه ها ba آنها همکارى کردند.
در برابر ایــن عده منافق ؛ شیعیان على (ع ) و جمعى از مهاجر و انصار بودند ke be کوفه آمده و در آنجا سکونت اختیار کرده بودند. ایــن بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود ra در هــمــه مراحل – چــه در آغاز بعد از بیعت و چــه در زمانى ke امام (ع ) دستور جهاد داد – ثابت کردند.
امام حسن (ع ) وقتى طغیان و عصیان معاویه ra در برابر خود دید ba نامه هایى او ra be اطاعت و عدم توطئه و خونریزى فرا خواند ولى معاویه در جوانب امام (ع ) تنها be ایــن امر استدلال مى کــرد ke (من در حکومت از تو ba سابقه تر و در ایــن امر آزموده تر و be سال از تو بزرگترم همین و دیگر هیچ !).
گاه معاویه در نامه هاى خود ba اقرار be شایستگى امام حسن (ع ) مى نوشت : (پس از من خلافت از آن توست زیــرا تو از هــر کس بدان سزاوارترى ) و در آخرین جوابى ke be فرستادگان امام حسن (ع ) داد ایــن بود ke (برگردید؛ میان ما و شما بجز شمشیر نـیـسـت ).
و بدین ترتیب دشمنى و سرکشى از طرف معاویه شروع شــد و او بود ke ba امام زمانش گردنکشى آغاز کرد. معاویه ba توطئه هاى زهرآگین و انتخاب موقع مناسب و ایجاد روح اخلالگرى و نفاق ؛ توفیق یافت ... او ba خریدارى وجدانهاى پست و پراکندن انواع دروغ و انتشار روحیه یاءس در مردم سست ایمان ؛ زمینه ra be نفع خود فراهم مى کــرد و از سوى دیگر؛ هــمــه سپاهیانش ra be بسیج عمومى فرا خواند.
امام حسن (ع ) نــیــز تصمیم خود ra براى پاسخ be ستیزه جویى معاویه دنبال کــرد و رسما اعلان جهاد داد. اگــر در لشکر معاویه be کسانى بودند ke be طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حکومت شام مى بودند؛ امّا در لشکر امام حسن (ع ) چهره هاى تابناک شیعیانى دیده مى شــد مانند حجر بن عدى ؛ ابو ایوب انصارى ؛ و عدى بن حاتم … ke be تعبیر امام (ع ) (یک تن از آنان افزون از یک لشکر بود). امّا در برابر ایــن بزرگان ؛ افراد سست عنصرى نــیــز بودند ke جنگ ra ba گریز جواب مى دادند؛ و در نفاق افکنى توانایى داشتند؛ و فریفته زر و زیور دنیا مى شدند. امام حسن (ع ) از آغاز ایــن ناهماهنگى بیمناک بود.
مجموع نیروهاى نظامى عراق ra 350 هزار نوشته اند.
امام حسن (ع ) در مسجد جامع کوفه سخن گــفــت و سپاهیان ra be عزیمت بسوى (نخیله ) تحریض فرمود. عدى بن حاتم نخستین کسى بود ke پاى در رکاب نهاد و فرمان امام ra اطاعت کرد. بسیارى کسان دیگر نــیــز از او پیروى کردند.
امام حسن (ع ) عبیداللّه بن عباس ra ke از خویشان امام و از نخستین افرادى بود ke مردم ra be بیعت ba امام تشویق کرد؛ ba دوازده هزار نفر be (مسکن ) ke شمالى ترین نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. امّا وسوسه هاى معاویه او ra تحت تاءثیر قرار داد و مطمئن ترین فرمانده امام را؛ معاویه در مقابل یک میلیون درم ke نصفش ra نقد پرداخت be اردوگاه خود کشاند. در نتیجه ؛ هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نــیــز be دنبال او be اردوگاه معاویه شتافتند و دین خود ra be دنیا فروختند.
پس از عبیداللّه بن عباس ؛ نوبت فرماندهى be قیس بن سعد رسید. لشکریان معاویه و منافقان ba شایعه مقتول او؛ روحیه سپاهیان امام حسن (ع ) ra ضعیف نمودند. عده اى از کارگزاران معاویه ke be (مدائن ) آمدند و ba امام حسن (ع ) ملاقات کردند؛ نــیــز زمزمه پذیرش صلح ra بوسیله امام (ع ) در بین مردم شایع کردند. از طرفى یکى از خوارج تروریست نیزه اى بر ران حضرت امام حسن زد؛ بحدى ke استخوان ران آن حضرت آسیب دید و جراحتى سخت در ران آن حضرت پدید آمد. بهر حال وضعى براى امام (ع ) پیش آمد ke جز (صلح ) ba معاویه ؛ راه حل دیگرى نماند.
بارى ؛ معاویه وقتى وضع ra مساعد یافت ؛ be حضرت امام حسن (ع ) پیشنهاد صلح کرد. امام حسن (ع ) براى مشورت ba سپاهیان خود خطبه اى ایراد فرمود و آنها ra be جانبازى و ya صلح – یکى از ایــن دو راه – تحریک و تشویق فرمود. عده زیادى خواهان صلح بودند. عده اى نــیــز ba زخم زبان امام معصوم ra آزردند. سرانجام ؛ پیشنهاد صلح معاویه ؛ مورد قبول امام حسن واقع شــد ولى ایــن فــقــط بدین منظور بود ke او ra در قید و بند شرایط و تعهداتى گرفتار سازد ke معلوم بود کسى چــون معاویه دیر زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند؛ و در آینده نزدیکى آنها ra یکى پــس از دیگرى زیر پاى خواهد نهاد؛ و در نتیجه ؛ ماهیت ناپاک معاویه و عهد شکنى هاى او و عدم پاى بندى او be دین و پیمان ؛ بر هــمــه مردم آشکار خواهد شد. و نــیــز امام حسن (ع ) ba پذیرش صلح از برادر کشى و خونریزى ke هدف اصلى معاویه بود و مى خواست ریشه شیعه و شیعیان آل على (ع ) ra بهر قیمتى هست ؛ قطع کند؛ جلوگیرى فرمود. بدین صورت چهره تابناک امام حسن (ع ) – همچنان ke جد بزرگوارش رسول اللّه (ص ) پیش بینى فرموده بود – بعنوان (مصلح اکبر) در افق اسلام نمودار شد. معاویه در پیشنهاد صلح هدفى جز مادیات محدود نداشت و مى خواست ke بر حکومت استیلا یابد. امّا امام حسن (ع ) بدین امر راضى نشد مگر بدین جهت ke مکتب خود و اصول فکرى خود ra از انقراض محفوظ بدارد و شیعیان خود ra از نابودى برهاند.
از شرطهایى ke در قرارداد صلح آمده بود؛ اینهاست :
معاویه موظف اســت در میان مردم be کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص ) و سیرت خلفاى شایسته عمل کــنــد و بعد از خود کسى ra بعنوان خلیفه تعیین ننماید و مکرى علیه امام حسن (ع ) و اولاد على (ع ) و شیعیان آنها در هیچ جاى کشور اسلامى نیندیشد. و نــیــز سب و لعن بر على (ع ) ra موقوف دارد و ضرر و زیانى be هیچ فرد مسلمانى نرساند. بر ایــن پیمان ؛ خدا و رسول خدا (ص ) و عده زیادى ra شاهد گرفتند. معاویه be کوفه آمد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع ) اجرا شــود و مسلمانان در جریان امر قرار گیرند. سیل جمعیت بسوى کوفه روان شد.
ابتدا معاویه بر منبر آمد و سخنى چند گــفــت از جمله آنکه : (هان اى اهل کوفه ؛ مى پندارید ke be خاطر نماز و روزه و زکات و حج ba شما جنگیدم ؟ ba اینکه مى دانسته ام شما ایــن هــمــه ra بجاى مى آورید. من فــقــط بدین خاطر ba شما be جنگ برخاستم ke بر شما حکمرانى کنم و زمام امر شما ra بدست گیرم ؛ و اینک خدا مرا بدین خواسته نائل آورد؛ هــر چند شما خوش ندارید. اکنون بدانید هــر خونى ke در ایــن فتنه بر زمین ریخته شــود هدر اســت و هــر عهدى ke ba کسى بسته ام زیر دو پاى من اســت ).
و بدین طریق عهدنامه اى ra ke خود نوشته و پیشنهاد کرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زیر هــر دو پاى خود نهاد و چــه زود خود ra رسوا کرد!
سپس حسن بن على (ع ) ba شکوه و وقار امامت – چنانکه چشمها ra خیره و حاضران ra be احترام وادار مى کــرد – بر منبر بر آمد و خطبه تاریخى مهمى ایراد کرد.
پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول اللّه (ص ) چنین فرمود:
(… be خدا سوگند من امید مى دارم ke خیرخواه ترین خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى ra ke کینه هیچ مسلمانى ra be دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براى هیچ مسلمانى نیستم …) ســپــس فرمود: (معاویه چنین پنداشته ke من او ra شایسته خلافت دیده ام و خود ra شایسته ندیده ام ... او دروغ مى گوید. ما در کتاب خداى عزوجل و be قضاوت پیامبرش از هــمــه کس be حکومت اولیتریم و از لحظه اى ke رسول خدا وفات یافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ایم ). آنگاه be جریان غدیر خم و غصب خلافت پدرش على (ع ) و انحراف خلافت از مسیر حقیقى اش اشاره کــرد و فرمود: (این انحراف سبب شــد ke بردگان آزاد شده و فرزندانشان – یعنى معاویه و یارانش – نــیــز در خلافت طمع کردند).
و چــون معاویه در سخنان خود be على (ع ) ناسزا گــفــت ؛ حضرت امام حسن (ع ) پــس از معرفى خود و برترى نسب و حسب خود بر معاویه نفرین فرستاد و عده زیادى از مسلمانان در حضور معاویه آمین گفتند. و ما نــیــز آمین مى گوییم .
امام حسن (ع ) پــس از چند روزى آماده حرکت be مدینه شد.
معاویه be ایــن ترتیب خلافت اسلامى ra در زیر تسلط خود آورد و وارد عراق شد؛ و در سخنرانى عمومى رسمى ؛ شرایط صلح ra زیر پا نهاد و از هــر راه مــمــکن استفاده کرد؛ و سخت ترین فشار و شکنجه ra بر اهل بیت و شیعیان ایشان روا داشت .
امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود ke ده سال طول کشید؛ در نهایت شدت و اختناق زندگى کــرد و هیچگونه امنیتى نداشت ؛ حتى در خانه ؛ نــیــز در آرامش نبود. سرانجام در سال پنجاهم هجرى be تحریک معاویه بدست همسر خود (جعده ) مسموم و شهید و در بقیع مدفون شد.
همسران و فرزندان امام حسن (ع )
دشمنان و تاریخ نویسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع ) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافته اند. امّا آنچه تاریخ هاى صحیح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از:
(ام الحق ) دختر طلحه بن عبیداللّه – (حفصه ) دختر عبدالرحمن بن ابى بکر – (هند) دختر سهیل بن عمر و (جعده ) دختر اشعث بن قیس .
بیاد نداریم ke تعداد همسران حضرت در طول زندگیش از هشت ya ده be اختلاف دو روایت تجاوز کرده باشند. ba ایــن توجه ke (ام ولد)هایش هم داخل در همین عددند.
(ام ولد) کنیزى اســت ke از صاحب خود داراى فرزند مى شــود و همین امر موجب آزادى او پــس از مرگ صاحبش مى باشد.
فرزندان آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بوده اند بنامهاى : زید؛ حسن ؛ عمرو؛ قاسم ؛ عبداللّه ؛ عبدالرحمن ؛ حسن اثرم ؛ طلحه ؛ ام الحسن ؛ ام الحسین ؛ فاطمه ؛ ام سلمه ؛ رقیه ؛ ام عبداللّه و فاطمه .
نسل او فــقــط از دو پسرش حسن و زید باقى ماند و از غیر ایــن دو انتساب be آن حضرت درست نـیـسـت .
1- نصیحت از سر اخلاص
أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ نَصَحَ لِلَّهِ وَ أَخَذَ قَوْلَهُ دَلِیلًا هُدِیَ لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَ وَفَّقَهُ اللَّهُ لِلرَّشَادِ وَ سَدَّدَهُ لِلْحُسْنَى فَإِنَّ جَارَ اللَّهِ آمِنٌ مَحْفُوظٌ وَ عَدُوَّهُ خَائِفٌ مَخْذُولٌ فَاحْتَرِسُوا مِنَ اللَّهِ بِکَثْرَهِ ِ الذِّکْر
هان اى مردم! کسى ke براى خدا نصیحت کــنــد و کلام خدا ra راهنماى خود گیرد؛ be راهى پایدار رهنمون شــود و خداوند او ra be رشد و هدایت موفّق سازد و be نیکویى استوار گرداند؛ زیــرا پناهنده be خدا در امان و محفوظ اســت و دشمن خدا ترسان و بىیاور اســت و ba ذکر بسیار خود ra از [معصیت خداى] بپایید.
تحف العقول ص 227
2- شناخت هدایت
«وَ اعْلَمُوا عِلْمًا یقینًا أَنـَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التُّقى حَتّى تَعْرِفُوا صِفَهَ الْهُدى؛ وَ لَنْ تُمَسِّکُوا بِمیثاقِ الْکِتابِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى نَبَذَهُ وَ لَنْ تَتْلُوَا الْکِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى حَرَّفَهُ؛ فَإِذا عَرَفْتُمْ ذلِکَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التَّکَلُّفَ وَ رَأَیتُمْ الْفِرْیهَ عَلَى اللّهِ وَ التَّحْریفَ وَ رَأَیتُمْ کَیفَ یهْوى مَنْ یهْوى.»
به یقین بدانید ke شما هرگز تقوا ra نشناسید تا آن ke صفت هدایت ra بشناسید؛ و هرگز be پیمان قرآن تمسّک پیدا نمىکنید تا کسانى ra ke دورش انداختند بشناسید؛ و هرگز قرآن ra چنان ke شایسته تلاوت اســت تلاوت نمىکنید تا آنها ra ke تحریفش کــردنــد بشناسید؛ هــر گاه ایــن ra شناختید بدعتها و بر خود بستن ها ra خواهید شناخت و دروغ بر خدا و تحریف ra خواهید دانست و خواهید دید ke آن ke اهل هوى اســت چگونه سقوط خواهد کرد.
تحف العقول ص 227
3- فاصله میان حقّ و باطل
«بَینَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ أَرْبَعُ أَصابِعَ؛ ما رَأَیتَ بِعَینَیکَ فَهُوَ الْحَقُّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَیکَ باطِلاً کَثیرًا.»
بین حقّ و باطل be اندازه چهار انگشت فاصله است؛ آنچه ba چشمت بینى حقّ اســت و چــه بسا ba گوش خود سخن باطل بسیارى ra بشنوى.
تحف العقول ص 229
4- آزادى و اختیار انسان
«مَنْ أَحالَ الْمَعاصِىَ عَلَى اللّهِ فَقَدْ فَجَرَ؛ إِنَّ اللّهَ لَمْ یطَعْ مَکْرُوهًا وَ لَمْ یعْصَ مَغْلُوبًا وَ لَمْ یهْمِلِ الْعِبادَ سُدًى مِنَ الْمَمْلَکَهِ؛ بَلْ هُوَ الْمالِکُ لِما مَلَّکَهُمْ وَ القادِرُ عَلى ما عَلَیهِ أَقْدَرَهُمْ؛ بَلْ أَمَرَهُمْ تَخْییرًا وَ نَهاهُمْ تَحْذیرًا.»
هر ke گناهان ra be خداوند نسبت دهد؛ be تحقیق؛ فاجر و نابکار است. خداوند be زور اطاعت نشود؛ و در نافرمانى مغلوب نگردد؛ او بندگان ra مهمل و سرِخود در مملکت وجود رها نکرده؛ بـلـکـه او مالک هــر آنچه آنها ra داده و قادر بر آنچه آنان ra توانا کرده اســت مىباشد؛ آنان ra فرمان داده تا be اختیار خودشان آن ra بپذیرند و نهیشان نموده تا be اختیار خود بر حذر باشند.
تحف العقول ص 231
5- زهد و حلم و درستى
« قیلَ لَهُ(علیه السلام) مَا الزُّهْدُ؟قالَ: أَلرَّغْبَهُ فِى التَّقْوى وَ الزَّهادَهُ فِى الدُّنْیا. قیل: فَمَا الْحِلْمُ؟ قالَ کَظْمُ الْغَیظِ وَ مَلْکُ النَّفْسِ. قیلَ مَا السَّدادُ؟ قالَ: دَفْعُ الْمُنْکَرِ بِالْمَعْرُوفِ.»
از حضرت امام حسن مجتبى(علیه السلام) پرسیده شــد ke زهد چیست؟فرمود: رغبت be تقوا و بىرغبتى در دنیا. سؤال شــد حلم چیست؟ فرمود: فرو بردن خشم و تسلّط بر نفس. سؤال شــد سداد و درستى چیست؟ فرمود: برطرف نمودن زشتى be وسیله خوبى.
تحف العقول ص 225
6- تقوا
«أَلتَّقْوى بابُ کُلِّ تَوْبَه وَ رَأْسُ کُلِّ حِکْمَه وَ شَرَفُ کُلِّ عَمَل بِالتَّقْوى فازَ مَنْ فازَ مِنَ الْمُتَّقینَ.»
تقوا و پرهیزکارى سرآغاز هــر توبه اى؛ و سرّ هــر حکمتى؛ و شرف و بزرگى هــر عملى است؛ و هــر ke از ba تقوایان کامیاب گشته be وسیله تقوا کامیاب شده است.
تحف العقول ص 232
7- خلیفه be حقّ
«إِنَّمَا الْخَلیفَهُ مَنْ سارَ بِسیرَهِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ عَمِلَ بِطاعَهِ اللّهِ وَ لَعَمْرى إِنّا لاَعْلامُ الْهُدى وَ مَنارُ التُّقى.»
خلافت فــقــط از آنِ کسى اســت ke be روش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)برود؛ و be طاعتِ خدا عمل کند؛ و be جان خودم سوگند ke ما اهل بیت نشانه هاى هدایت و جلوه هاى پرفروغ پرهیزگارى هستیم.
تحف العقول ص 233
8- حقیقت کرم و دنائت
قِیلَ فَمَا الْکَرَمُ قَالَ الِابْتِدَاءُ بِالْعَطِیَّهِ قَبْلَ الْمَسْأَلَهِ وَ إِطْعَامُ الطَّعَامِ فِی الْمَحْلِ قِیلَ فَمَا الدَّنِیئَهُ قَالَ النَّظَرُ فِی الْیَسِیرِ وَ مَنْعُ الْحَقِیر
از امام مجتبى سؤال شد: کرم چیست؟فرمود: آغاز be بخشش نمودن پیش از درخواست نمودن و اطعام نمودن در وقت ضرورت و قحطى. سؤال شد: دنائت و پستى چیست؟ فرمود: کوچک بینى و دریغ از اندک.
تحف العقول ص 225
9- مشورت مایه رشد و هدایت
«ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إِلاّ هُدُوا إِلى رُشْدِهِمْ.»
هیچ قومى ba همدیگر مشورت نکنند؛ مگر آن ke be رشد و کمالشان هدایت شوند.
تحف العقول ص 233
10- لئامت و پستى
«أَللُّؤْمُ أَنْ لا تَشْکُرَ النِّعْمَهَ.»
پستى آن اســت ke شکر نعمت ra نکنى.
تحف العقول ص 233
11- بدتر از ننگ و زبونى
«أَلْعارُ أَهْوَنُ مِنَ النّارِ.»
ننگ آسانتر از دوزخ است
تحف العقول ص 234
12- رفیق شناسى
«قالَ الْحَسَن(علیه السلام) لِبَعْضِ وُلْدِهِ: ya بُنَىَّ لا تُواخِ أَحَدًا حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ فَإِذَا اسْتَنْبطْتَ الْخُبْرَهَ وَ رَضیتَ الْعِشْرَهَ فَآخِهِ عَلى إِقالَهِ الْعَثْرَهِ وَ الْمُواساهِ فِى الْعُسْرَهِ.»
امام حسن(علیه السلام) be یکى از فرزندانش فرمود: اى پسرم! ba احدى برادرى مکن تا بدانى کجاها مى رود و کجاها مى آید؛ و چــون از حالش خوب آگاه شدى و معاشرتش ra پسندیدى ba او برادرى کن be شرط ایــن ke معاشرت؛ بر اساس چشم پوشى از لغزش و همراهى در سختى باشد.
تحف العقول ص 233
13- کار ba توکّل
«لا تُجاهِدِ الطَّلَبَ جِهادَ الْغالِبِ وَ لا تَتَّکِلْ عَلَى الْقَدَرِ إِتَّکالَ المُسْتَسْلَمِ.»
چون شخص پیروز در طلب مکوش؛ و چــون انسان تسلیم شده be قَدَر اعتماد مکن [بلکه ba تلاش پیگیر و اعتماد و توکّل be خداوند؛ کار کن].
تحف العقول ص 233
14- خویشاوند و بیگانه واقعى
«أَلْقَریبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّهُ وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ؛ وَ الْبَعیدُ مَنْ باعَدَتْهُ المَوَدَّهُ وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ.»
خـویشاونـد کسـى اســت کـه دوستـى و محبّت؛ او ra نـزدیک کرده باشد و اگـر چـه نـژادش دور بـاشد.و بیـگانـه کسـى اســت کـه از دوستـى و محبّت be دور اســت و گرچه نژادش نزدیک باشد.
کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ؛ ص 643 ؛ ح 7 – تحف العقول ص 234
15- اعتماد be مقدَّرات الهى
«مَنِ اتَّکَلَ عَلى حُسْنِ الاْخْتِیارِ مِنَ اللّهِ لَهُ لَمْ یتَمَنَّ أَنـَّهُ فى غَیرِ الْحالِ الَّتى إِخْتارَهَا اللّهُ لَهُ.»
هر ke be نیک گزینى خداوند دلگرم باشد؛ آرزو نمىکند در وضعى جز آنچه خدا برایش برگزیده؛ باشد.
تحف العقول ص 234
16- آثار رفت و آمد در مسجد
«مَنْ أَدامَ الاْخْتِلافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصابَ إِحْدى ثَمان:آیهً مُحْکَمَهً وَ أَخًا مُسْتَفادًا وَ عِلْمًا مُسْتَطْرَفًا وَ رَحْمَهً مُنْتَظِرَهً وَ کَلِمَهً تَدُلُّهُ عَلَى الهُدى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْکَ الذُّنُوبِ حَیاءً أَوْ خَشْیهً.»
هر ke پیوسته be مسجد رود be یکى از ایــن هشت فایده مى رسد:1ـ نشانه اى استوار (فهم آیات الهى)؛2ـ دوستى قابل استفاده؛3ـ دانشى تازه؛4ـ رحمتى مورد انتظار؛5ـ سخنى ke be راه راستش کشد؛6ـ ya سخنى ke او ra از پستى برهاند؛7ـ و ترک گناهان be خاطر شرم از خدا؛8ـ ya ترک گناهان be خاطر خوف از خدا.
تحف العقول ص 235
17- بهترین چشم و گوش و دل
«إِنَّ أَبْصَرَ الأَبـْصارِ ما نَفَذَ فِى الخَیرِ مَذْهَبُهُ؛ وَ أَسْمَعُ الاْسـْماعِ ما وَعَى التَّذْکیرَ وَ انْتَفَعَ بِهِ؛ أَسْلَمُ الْقُلُوبِ ما طَهُرَ مِنَ الشُّبُهاتِ.»
همانا بیناترین دیده ها آن اســت ke در طریق خیر نفوذ کند؛ و شنواترین گوشها آن اســت ke پند و اندرز ra در خود فرا گیرد و از آن سود برد؛ سالمترین دلها آن اســت ke از شبهه ها پاک باشد.
تحف العقول ص 235
18- تزکیه در پرتو عبادت
«إِنَّ مَنْ طَلَبَ الْعِبادَهَ تَزَکىّ لَها؛ إِذا أَضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالْفَریضَهِ فَارْفَضُوها.»
به راستى هــر ke عبادت ra be خاطر عبادت طلب کــنــد خود ra تزکیه نموده است. هــر گاه مستحبّات be واجبات زیان رساند آن ra ترک کنید.
تحف العقول ص 236
19- عاقل خیرخواه
«لا یغُشُّ الْعاقِلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.»
عاقل و خردمند be کسى ke از او نصیحت و اندرز خواهد؛ خیانت نکند.
تحف العقول ص 236
20- ارزش دادن be آثار عبادت
«إِذا لَقِىَ أَحَدُکُمْ أَخاهُ فَلْیقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.»
هر گاه یکى از شما برادر خود ra ملاقات کند؛ بــایــد ke محلّ نور پیشانى (یعنى محلّ سجده) او ra ببوسد.
تحف العقول ص 236
21- امید و پشتکار
«وَ اعْمَلْ لِدُنْیاکَ کَأَنـَّکَ تَعیشُ أَبَدًا؛ وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِکَ کَأَنـَّکَ تَمُوتُ غَدًا؛ وَ إِذا أَرَدْتَ عِزًّا بِلا عَشیرَه؛ وَ هَیبَهً بِلا سُلْطان فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیهِ اللّهِ إِلى عِزِّ طاعَهِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.»
براى دنیایت چنان کار کن ke گویا همیشه زندگى مىکنى؛ و براى آخرتت be گونه اى کارکن ke گویا فردا خواهى مُرد؛ و اگــر عزّتى بدون بستگان و شکوهى بدون سلطنت خواهى؛ از معصیت و نافرمانى خدا be طاعت و فرمانبرى خداوند عزّوجلَّ درآى.
بحار الانوار(ط-بیروت) ج 44 ؛ ص 139
22- پرهیز از تملّق و بدگویى
«قالَ(علیه السلام) لِرّجُل : إِیاکَ أَنْ تَمْدَحَنِى فَأَنـَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى مِنْکَ أَوْتُکَذِّبَنِى فَإِنَّهُ لا رَأْىَ لِمَکْذُوب أَوْ تَغْتابَ عِنْدِى أَحَدًا.»
امام be شخصى فرمود : مبادا مرا ستایش کنى؛ زیــرا من خود ra بهتر مى شناسم؛ ya مرا دروغگو شمارى؛ زیــرا دروغگو اندیشه و عقیده [ثابتى] ندارد؛ ya کسى ra نزد من بدگویى نمایى.
تحف العقول ص 236
23- عوامل هلاکت آدمى
هَلاکُ النّاسِ فى ثَلاث: أَلْکِبْرُ؛ أَلْحِرْصُ؛ أَلْحَسَدُ.
فَالْکِبْرُ هَلَاکُ الدِّینِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْلِیسُ
وَ الْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّهِ
وَ الْحَسَدُ رَائِدُ السُّوءِ وَ مِنْهُ قَتَلَ قَابِیلُ هَابِیلَ.
هلاکت و نابودى مردم در سه چیز است:کبر؛ حرص؛ حسد.
تکبّر ke be سبب آن دین از بین مى رود و be واسطه آن؛ ابلیس؛ مورد لعنت قرار گرفت.
حرص ke دشمن جان آدمى اســت وبه واسطه آن آدم از بهشت خارج شد.
حسد ke سررشته بدى اســت و be واسطه آن قابیل؛ هابیل ra کشت.
بحار الانوار(ط-بیروت) ج 75 ؛ ص 111
24- تقوا و تفکّر
«أُوصیکُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ إِدامَهُ التَّفَکُّرِ فَإِنَّ التَّفَکُّرَ أَبُو کُلِّ خَیر وَ أُمُّهُ.»
شما ra be پرهیزگارى و ترس از خدا و ادامه تفکّر و اندیشه سفارش مى کنم؛ زیــرا ke تفکّر و اندیشه؛ پدر و مادر تمام خیرات است.
مجموعه ورام ج 1 ؛ ص 52
25- همراهى ba مردم
«صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحِبُّ أَنْ یصاحِبُوکَ.»
چنان ba مردم مصاحبت داشته باش ke خود دوست دارى be همان گونه ba تو مصاحبت کنند.
نزهه الناظر و تنبیه الخاطر ص 79
26- نقش عقل؛ همّت و دین
«لا أَدَبَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ؛ وَ لا مُرُوَّهَ لِمَنْ لاهِمَّهَ لَهُ؛ وَ لا حَیاءَ لِمَنْ لا دینَ لَهُ.»
کسى ke عقل ندارد؛ ادب ندارد و کسى ke همّت ندارد؛ جوانمردى ندارد و کسى ke دین ندارد؛ حیا ندارد.
بحار الانوار(ط-بیروت) ج 75 ؛ ص 111 ؛ ح 6
27- تعلیم و تعلّم
«عَلِّمِ النّاسَ عِلْمَکَ وَ تَعَلَّمْ عِلْمَ غَیرِکَ.»
مردم ra ba دانشت؛ دانش بیاموز و خود نــیــز دانش دیگران ra فراگیر.
بحار الانوار(ط-بیروت) ج 75 ؛ ص 111 ؛ ح 6
28- روى آوردن be چــه کسى؟
لَا تَأْتِ رَجُلًا إِلَّا أَنْ تَرْجُوَ نَوَالَهُ وَ تَخَافَ یَدَهُ أَوْ یَسْتَفِیدَ مِنْ عِلْمِهِ أَوْ تَرْجُوَ بَرَکَهَ دُعَائِهِ أَوْ تَصِلَ رَحِماً بَیْنَکَ وَ بَیْنَه
نزد کسى مرو؛ مگر آن ke be بخشش او امیدوار؛ ya از قدرتش بیمناک؛ ya از دانشش بهره مند؛ ya be برکت و دعایش امیدوار باشى؛ ya آن ke بین تو و او پیوند خویشاوندى اى باشد.
بحار الانوار(ط-بیروت) ج 75 ؛ ص 111 ؛ ح 6
29- عقل و جهل
«لا غِنى أَکْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لا وَحْشَهَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ؛ وَ لا عَیشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ.»
هیچ بى نیازى اى بزرگتر از عقل و هیچ فقرى مانند جهل و هیچ وحشتى سخت تر از خودپسندى و هیچ عیشى لذّت بخشتر از خوش اخلاقى نیست.
بحار الانوار(ط-بیروت) ج 75 ؛ ص 111 ؛ ح 6
30- على(علیه السلام)؛ دروازه ایمان
«إِنَّ عَلِیا بابٌ مَنْ دَخَلَهُ کانَ مُؤْمِنًا وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ کانَ کافِرًا.»
على(علیه السلام) دروازه ایمان است؛ هــر ke داخل آن شــد مؤمن و هــر ke خارج از آن شــد کافر است.
ریاض الابرار ج 1 ؛ ص 115
31- حقّ اهل بیت
وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَا یَنْقُصُ أَحَدٌ مِنْ حَقِّنَا إِلَّا نَقَصَهُ اللَّهُ مِنْ عَمَلِه
قسم be خدایى ke محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) ra be حقّ برانگیخت؛ هیچ کس از حقّ ما اهل بیت چیزى ra کم نکند؛ مگر آن ke خداوند از عملش چیزى ra کم گرداند.
نزهه الناظر و تنبیه الخاطر ص 73
32- نیکى و پرسش؟
التَّبَرُّعُ بِالْمَعْرُوفِ؛ وَ الْإِعْطَاءُ قَبْلَ السُّؤَالِ؛ مِنْ أَکْبَرِ السُّؤْدَد
آغاز نمودن be نیکى و بذل و بخشش؛ پیش از درخواست نمودن؛ از بزرگترین شرافتها و بزرگى هاست.
نزهه الناظر و تنبیه الخاطر ص 71
33- دعاى مستجاب
«أَنـَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ یهْجِسْ فى قَلْبِهِ إِلاَّ الرِّضا أَنْ یدْعُوَ اللّهَ فَیسْتَجابُ لَهُ.»
کسى ke در قلبش جز رضا و خشنودى خدا خطور نکند؛ چــون خدا ra بخواند؛ من ضامن اجابت دعاى او هستم.
کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ؛ ص 62 ؛ ح 11
34- عبادت و پرستش
«مَنْ عَبَدَ اللّهَ عَبَّدَ اللّهُ لَهُ کُلَّ شَىْء.»
کسى ke خدا ra اطاعت و عبادت کند؛ خداوند هــمــه چیز ra مطیع او گرداند.
مجموعه ورام ج 2 ؛ ص 108
یکی از نکات قابل تاملی ke در عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) در کشور be چشم میخورد؛ ایــن اســت ke هیاتهای مذهبی هنوز عاشورا آغاز نشده be عزاداری میپردازند؛ امــا بعد از عاشورا ke امام حسین(ع) be شهادت میرسد و اصحاب و یاران حضرت be اسارت میروند؛ هیاتها جمع میشوند ke ایــن امر خود جای بسی تامل دارد.
به گزارش ایسنا؛ غم و مصیبت اهل بیت (ع) از همان آغازین روزهای ماه محرم آغاز میشود و از دوم ایــن ماه ke کاروان امام حسین (ع) be صحرای کربلا میرسد؛ ایــن حزن و زاری دو چندان میشود.
اما درباره عزاداریهایی ke در جامعه برگزار میشود و هــمــه آن از رویِ ارادت be سیدِ و سالار شهیدان است؛ بــایــد be نکاتی توجه کنیم؛ از جمله اینکه چرا بعد از روز عاشورا؛ مراسمهای عزاداری هم برچیده میشوند و دیگر خبری از خمیههای عزا نیست؟ درحالیکه در ایــن روز تازه امام حسین (ع) و یارانش be شهادت رسیده و اهل یت ایشان be اسارت درمیآیند.
به نظر بــایــد ایــن امر در جامعه ترویج پیدا کــنــد ke محرم و عزاداری اباعبدالله فــقــط be ۱۰ روز ابتدایی ایــن ماه محدود نشود.
«حجتالاسلام والمسلمین بهرام دلیر»؛ مدرس فلسفه عالی و عرفان حوزه علمیه قم در اینباره ba اشاره be اینکه محرم در واقع نماد عزاداری یک ملت محسوب میشود؛ اظهار کرد: در رابطه ba ایــن نماد عزاداری بحثهایی وجود دارد ke گاهی تحریفهایی در آنها رخ داده و در طول زمان معاصر محور بحثهای اباعبدالله و محرم متأسفانه be دست کسانی افتاده اســت ke فــقــط از دار دنیا یک سرمایه حنجره دارند و معرفت و عرفانی در نهاد برخی از آنها وجود ندارد و گاهی بیادبیها و بیاخلاقیهایی از آنها سر میزند ke قطعا امام حسین (ع) نــیــز از ایــن رفتار راضی نیست.
وی خاطرنشان کرد: اینکه در دهه اول محرم صرفا برخی هیأتها عزاداری میکنند و بعد از آن دیگر خبری از عزاداری نیست؛ جای کار بسیار زیادی دارد. امام حسین (ع) در روز عاشورا شهید میشود و عزاداری اصلی از همان روز تا دهه آخر صفر ke اربعین اســت بــایــد برگزار شود؛ ولــی میبینیم ke امام حسین (ع) هنوز شهید نشده اســت مردم عزاداری و سیاه پوشان ra آغاز میکنند و کلا در روز عاشورا مراسم تمام میشود.
این مدرس فلسفه عالی و عرفان حوزه علمیه قم تصریح کرد: ما پــس از برگزاری هــر دوره عزاداری بــایــد be حقیقت و معنای واقعی کربلا پی ببریم؛ امــا متأسفانه ایــن امر در جامعه ما وجود ندارد. یکی از زوایای برجسته عاشورا بردباری و صبوری اســت ke در بین اهل بیت (ع) شاهد آن هستیم؛ امــا آیا در عزاداریهای ما نــیــز ایــن سبکها در بین مردم ترویج پیدا میکند و آیا سبک زندگی اجتماعی ما از محرم سال گذشته نسبت be امسال تغییراتی داشته است؟
دلیر تأکید کرد: شجاعت و جانثاری؛ ترویج نماز اول وقت و امثال اینها جزء افکار و اندیشههای برجسته عاشورا و اباعبدالله (ع) است. متأسفانه در برخی مواقع میبینیم ke محرم در بین ما be سمت دیگری میرود؛ در حالیکه اهداف اباعبدالله (ع) be سمت دیگری. محرم مجموعهای از باورهاست ke نمونه ایــن باور ra در شب عاشورا میبینیم. ما بــایــد اینها ra تجزیه و تحلیل کنیم تا محرم سال آینده ke میآید؛ اندیشهمحوری در جامعه ما در رأس امور باشد نه مداح محوری.
وی یادآور شد: زمانی ke محرم ra be مداحی و فــقــط صدا سپردیم؛ دیگر نمیتوانیم افکار اباعبدالله (ع) ra در جامعه پیاده کنیم. برخی در بین ایــن عزیزان هستند ke سواد دارند؛ امــا اغلبشان معرفت چندانی نسبت be قیام عاشورا ندارند. مجددا تأکید میکنم ke دهه محرم از عاشورا شروع میشود. یکی از مواردی ke بــایــد be آن در عزاداریها پرداخت همین امر اســت ke هیاتها فقط ۱۰ روز اول عزاداری میکنند.
سابقه تاریخی عزاداری در دهه اول ماه محرم
نقش عزاداری در حفظ فرهنگ عاشورا مهم اســت و آثار و برکات خوبی بــرای بشر داشته و خواهد داشت. افزون بر این؛ کاروان امام حسین (ع) روز دوم محرّم سال ۶۱ هجری وارد کربلا شد؛ پــس از آن سپاه کوفیان be تدریج وارد شدند و عزا و مصیبت خاندان اهل بیت(ع) از همان زمان آغاز شد. بنابراین چــون اصل گرفتاری حضرت از دهه اول محرم آغاز شده است؛ پیروان حضرت از اول محرم عزاداری میکنند.
عزاداری از ابتدای محرم سابقه تاریخی دارد. آغاز عزاداری در دهه اول محرم آن هم be صورت فراگیر همانند عزاداری امروزه ra میتوان از عصر معزالدوله دیلمی از سلسله آل بویه دانست. (۱)
معزالدّوله اولین کسی اســت ke فرمان داد مردم شیعه بغداد در دهه اول محرم بــرای حضرت امام حسین (ع) سیاه بپوشند و بازار ra سیاهپوش کـنـنـد و در روز عاشورا دکانها ra ببندند و از طباخی جلوگیری کـنـنـد و تعطیل عمومی اعلام کنند. ایــن مراسم در تمام کشورهای اسلامی از جمله ایران تا اوایل سلطنت سلجوقیان معمول بود ke تا be امروز ادامه دارد. (۲)
——————————————
منبع:
۱.مرتضی مطهری؛ مجموعه آثار؛ ج ۱۷؛ ص ۹۴
۲.جواد محدّثی؛ فرهنگ عاشورا؛ ص ۳۱۳
دومین فرزند برومند حضرت علی و(1) در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت
فاطمه ؛ ke درود خدا بر ایشان باد؛ در خانه وحی و ولایت چشم be جهان گشود.
چون خبر ولادتش be پیامبر گرامی اسلام (ص ) رسید؛ be خانه حضرت علی (ع ) و
فاطمه ra فرمود تا کودکش ra بیاورد. اسما او ra در پارچه ای سپید (2) (س )
آمد و اسما پیچید و خدمت رسول اکرم (ص ) برد؛ آن گرامی be گوش راست او اذان
و be گوش چپ (3) او اقامه گــفــت ... be روزهای اول ya هفتمین روز ولادت
ba سعادتش ؛ امین وحی الهی ؛ جبرئیل ؛ فرود آمد و گــفــت : سلام خداوند بر
تو باد ای رسول خدا؛ ایــن نوزاد ra be نام پسر کوچک هارون (شبیر) چــون
علی بــرای تو بسان هارون (5) ke be عربی (حسین ) خوانده می شــود نام
بگذار. (4)برای موسی بن عمران اســت ؛ جز آن ke تو خاتم پیغمبران هستی .
و be ایــن ترتیب نام پرعظمت “حسین ” از جانب پروردگار؛ بــرای دومین فرزند
فاطمه (س ) انتخاب شد. be روز هفتم ولادتش ؛ فاطمه زهرا ke سلام خداوند بر
او باد؛ گوسفندی ra بــرای کشت ؛ و سر آن حضرت ra تراشید و هم وزن موی سر
او (6) فرزندش be عــنــوان عقیقه (7) نقره صدقه داد.
حسین (ع ) و پیامبر (ص )
از ولادت حسین بن علی (ع ) ke در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص )
ke شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد؛ مردم از اظهار محبت و لطفی ke
پیامبر راستین اسلام (ص ) درباره حسین (ع ) ابراز می داشت ؛ be بزرگواری و
مقام شامخ پیشوای سوم آگاه شدند. سلمان فارسی می گوید: دیدم ke رسول خدا (ص
) حسین (ع ) ra بر زانوی خویش نهاده او ra می بوسید و می فرمود: تو
بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانی ؛ تو امام و پسر امام و پدر امامان
هستی ؛ تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهای خدایی ke نه نفرند و خاتم
ایشان ؛ (8) قائم ایشان (امام زمان “عج “) می باشد.
انس بن مالک روایت می کند: وقتی از پیامبر پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود ra بیشتر دوست می داری ؛ فرمود:
بارها رسول گرامی حسن (ع ) و حسین (ع ) ra be سینه می فشرد و (9) حسن و
حسین را؛ (10) آنان ra می بویید و می بوسید. ابوهریره ke از مزدوران معاویه
و از دشمنان خاندان امامت اســت ؛ در عین حال اعتراف می کــنــد ke :
“رسول اکرم ra دیدم ke حسن و حسین ra بر شانه های خویش نشانده بود و be
ســوی ما می آمد؛ وقتی be ما رسید فرمود هــر کس ایــن دو فرزندم ra دوست
بدارد مرا دوست (11) داشته ؛ و هــر ke ba آنان دشمنی ورزد ba من دشمنی
نموده اســت .
عالی ترین ؛ صمیمی ترین و گویاترین رابطه معنوی و ملکوتی بین پیامبر و حسین
ra می توان در ایــن جمله رسول گرامی اسلام (ص ) خواند ke فرمود: “حسین از
من و من از (12) حسینم
حسین (ع ) ba پدر
شش سال از عمرش ba پیامبر بزرگوار سپری شد؛ و آن گاه ke رسول خدا (ص ) چشم
ازجهان فروبست و be لقای پروردگار شتافت ؛ مدت سی سال ba پدر زیست ... پدری
ke جز be انصاف حکم نکرد؛ و جز be طهارت و بندگی نگذرانید؛ جز خدا ندید و
جز خدا نخواست و جز خدا نیافت ... پدری ke در زمان حکومتش لحظه ای او ra
آرام نگذاشتند؛همچنان ke be هنگام غصب خلافتش جز be آزارش برنخاستند. در
تمام ایــن مدت ؛ ba دل و جان از اوامر پدر اطاعت می کرد؛ و در چند سالی ke
حضرت علی (ع ) متصدی خلافت ظاهری شد؛ حضرت حسین (ع ) در راه پیشبرد اهداف
اسلامی ؛ مانند یک سرباز فداکار همچون برادر بزرگوارش می کوشید؛ و در
جنگهای “جمل “؛ “صفین ” و “نهروان ” شرکت و be ایــن ترتیب ؛ از پدرش
امیرالمؤمنین (ع ) و دین خدا حمایت کــرد و (13) داشت ... حــتـی گاهی در
حضور جمعیت be غاصبین خلافت اعتراض می کرد.
در زمان حکومت عمر؛ امام حسین (ع ) وارد مسجد شد؛ خلیفه دوم ra بر منبر
رسول الله (ص ) مشاهده کــرد ke سخن می گــفــت ... بلادرنگ از منبر بالا
رفت و فریاد زد: “از منبر (14) پدرم فرود آی ….
امام حسین (ع ) ba برادر
پس از شهادت حضرت علی (ع )؛ be فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین
(ع )مامت و رهبری شیعیان be حسن بن علی (ع )؛ فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع
)؛ منتقل گشت و بر هــمــه مردم واجب و لازم آمد ke be فرامین پیشوایشان
امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسین (ع ) ke دست پرورد وحی محمدی و
ولایت علوی بود؛ همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان ke وقتی بنا بر
مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و be دستور خداوند بزرگ ؛ امام حسن (ع )
مجبور شــد ke ba معاویه صلح کــنــد و آن هــمــه ناراحتیها ra تحمل
نماید؛ امام حسین (ع ) شریک رنجهای برادر بود و چــون می دانست ke ایــن
صلح be صلاح اسلام و مسلمین معاویه ؛ در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع )
دهان آلوده اش ra be بدگویی نسبت be امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان
امیرمؤمنان (ع ) گشود؛ امام حسین (ع ) be دفاع برخاست تا سخن در گلوی
معاویه بشکند و سزای ناهنجاریش ra be کنارش بگذارد؛ ولــی امام حسن (ع ) او
ra be سکوت و خاموشی فراخواند؛ امام حسین (ع ) پذیرا شــد و be جایش
بازگشت ؛ آن گاه امام حسن (ع ) خود be پاسخ معاویه (15) برآمد؛ و ba بیانی
رسا و کوبنده خاموشش ساخت .
امام حسین (ع ) در زمان معاویه
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود؛ be
گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن علی (ع ) امامت و
رهبری شیعیان be امام حسین (ع ) منتقل شــد و از طرف خدا مأمور رهبری جامعه
گردید. امام حسین (ع ) می دید ke معاویه ba اتکا be قدرت اسلام ؛ بر اریکه
حکومت اسلام be ناحق تکیه زده ؛ سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامی و
قوانین خداوند اســت ؛ و از ایــن حکومت پوشالی مخرب be سختی رنج می برد؛
ولــی نمی توانست دستی فراز آورد و قدرتی فراهم کــنــد تا او ra از جایگاه
حکومت اسلامی پایین بکشد؛ چـنـانـچه برادرش امام حسن (ع ) نــیــز وضعی
مشابه او داشت .
امام حسین (ع ) می دانست اگــر تصمیمش ra آشکار سازد و be سازندگی قدرت
بپردازد؛ پیش از هــر جنبش و حرکت مفیدی be قتلش می رساند؛ ناچار دندان بر
جگر نهاد و صبر ra پیشه ساخت ke اگــر برمی خاست ؛ پیش از اقدام be دسیسه
کشته می شد؛ و از ایــن کشته شدن هیچ نتیجه ای گرفته نمی شد.
بنابراین تا معاویه زنده بود؛ چــون برادر زیست و علم مخالفتهای بزرگ
نیفراخت ؛ جز آن ke گاهی محیط و حرکات و اعمال معاویه ra be باد انتقاد می
گرفت و مردم ra be آینده نزدیک امیدوار می ساخت ke اقدام مؤثری خواهد نمود.
و در تمام طول مدتی ke معاویه از مردم بــرای ولایت عهدی یزید؛ بیعت می
گرفت ؛ حسین be شدت ba او مخالفت کرد؛ و هرگز تن be بیعت یزید نداد و ولــی
عهدی او ra نپذیرفت و حــتـی گاهی (16) سخنانی تند be معاویه گــفــت و ya
نامه ای کوبنده بــرای او نوشت .
معاویه هم در بیعت گرفتن بــرای یزید؛ be او اصراری نکرد و امام (ع ) همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت …
قیام حسینی
یزید پــس از معاویه بر تخت حکومت اسلامی تکیه زد و خود ra امیرالمؤمنین
خواند؛و بــرای ایــن ke سلطنت ناحق و ستمگرانه اش ra تثبیت کند؛ مصمم شــد
بــرای نامداران و شخصیتهای اسلامی پیامی بفرستد و آنان ra be بیعت ba
خویش بخواند. be همین منظور؛ نامه ای be حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور
شــد ke بــرای من از حسین (ع ) بیعت بگیر و اگــر مخالفت نمود بقتلش برسان
... حاکم ایــن خبر ra be امام حسین (ع ) رسانید و جواب مطالبه نمود. امام
حسین (ع ) چنین فرمود:
“انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذا بلیت الامه براع مثل
(17) یزید آن گاه ke افرادی چــون یزید؛ (شراب خوار و قمارباز و بی ایمان و
ناپاک ke حــتـی ظاهر اسلام ra هم مراعات نمی کند) بر مسند حکومت اسلامی
بنشیند؛ بــایــد فاتحه اسلام ra خواند. (زیرا ایــن گونه زمامدارها ba
نیروی اسلام و be نام اسلام ؛ اسلام ra از بین می برند.)
امام حسین (ع ) می دانست اینک ke حکومت یزید ra be رسمیت نشناخته اســت ؛
اگــر در مدینه بماند be قتلش می رسانند؛ لذا be امر پروردگار؛ شبانه و
مخفی از مدینه be ســوی مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت be مکه ؛ همراه ba
سرباز زدن او از بیعت یزید؛ در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت ؛ و ایــن
خبر تا be کوفه هم رسید. کوفیان از امام حسین (ع ) ke در مکه بسر می برد
دعوت کــردنــد تا be ســوی آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام (ع )
مسلم بن عقیل ؛ پسر عموی خویش ra be کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع
کوفی ra از نزدیک ببیند و برایش بنویسد. مسلم be کوفه رسید و ba استقبال
گرم و بی سابقه ای روبرو شد؛ هزاران نفر be عــنــوان نایب امام (ع ) ba او
بیعت کردند؛ و مسلم هم نامه ای be امام حسین (ع ) نگاشت و حرکت فوری امام
(ع ) ra لازم گزارش داد.
هر چند امام حسین (ع ) کوفیان ra be خوبی می شناخت ؛ و بی وفایی و بی دینی
شان ra در زمان حکومت پدر و برادر دیده بود و می دانست be گفته ها و
بیعتشان ba مسلم نمی توان اعتماد کرد؛ و لیکن بــرای اتمام حجت و اجرای
اوامر پروردگار تصمیم گرفت ke be ســوی کوفه حرکت کند.
با ایــن حال تا هشتم ذی حجه ؛ یعنی روزی ke هــمــه مردم مکه عازم رفتن be
“منی ” بودند و هــر کس در راه مکه جا مانده بود ba عجله تمام می خواست
خود ra be مکه (18) برساند؛ آن حضرت در مکه ماند و در چنین روزی ba اهل بیت
و یاران خود؛ از مکه be طرف عراق خارج شــد و ba ایــن کار هم be وظیفه
خویش عمل کــرد و هم be مسلمانان جهان فهماند ke پسر پیغمبر امت ؛ یزید ra
be رسمیت نشناخته و ba او بیعت نکرده ؛ بـلـکـه علیه او قیام کرده اســت .
یزید ke حرکت مسلم ra be ســوی کوفه دریافته و از بیعت کوفیان ba او آگاه
شده بود؛ ابن زیاد ra (که از پلیدترین یاران یزید و از کثیفترین طرفداران
حکومت بنی امیه بود) be کوفه فرستاد. ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویی و ترس
مردم کوفه استفاده نمود و ba تهدید ارعاب ؛ آنان ra از دور و بر مسلم
پراکنده ساخت ؛ و مسلم be تنهایی ba عمال ابن زیاد be نبرد پرداخت ؛ و پــس
از جنگی دلاورانه و شگفت ؛ ba شجاعت شهید شد.
(سلام خدا بر او باد). و ابن زیاد جامعه دورو و خیانتکار و بی ایمان کوفه
ra علیه امام حسین (ع ) برانگیخت ؛ و کار be جایی رسید ke عده ای از همان
کسانی ke بــرای امام (ع ) دعوت نامه نوشته بودند؛ سلاح جنگ پوشیدند و
منتظر ماندند تا امام حسین (ع ) از راه برسد و be قتلش برسانند.
امام حسین (ع ) از همان شبی ke از مدینه بیرون آمد؛ و در تمام مدتی ke در
مکه اقامت گزید؛ و در طول راه مکه be کربلا؛ تا هنگام شهادت ؛ گاهی be
اشاره ؛ گاهی be اعلان می داشت ke : “مقصود من از حرکت ؛ رسوا ساختن حکومت
ضد اسلامی یزید و صراحت ؛ برپاداشتن امر be معروف و نهی از منکر و ایستادگی
در برابر ظلم و ستمگری اســت و جز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدی هدفی
ندارم .
و ایــن مأموریتی بود ke خداوند be او واگذار نموده بود؛ حــتـی اگــر be
کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسیری خانواده اش اتمام پذیرد. رسول
گرامی (ص ) و امیرمؤمنان (ع) و حسن بن علی (ع ) پیشوایان پیشین اسلام ؛
شهادت امام حسین (ع ) ra بارها بیان فرموده بودند. حــتـی در هنگام ولادت
امام حسین (ع )؛ و خود امام حسین (ع ) be (19) رسول گرانمایه اسلام (ص )
شهادتش ra تذکر داده بود.
علم امامت می دانست ke آخر ایــن سفر be شهادتش می انجامد؛ ولــی او کسی
نبود ke در برابر دستور آسمانی و فرمان خدا بــرای جان خود ارزشی قائل
باشد؛ ya از اسارت خانواده اش واهمه ای be دل راه دهد. او آن کس بود ke بلا
ra کرامت و شهادت ra سعادت می پنداشت ... (سلام ابدی خدا بر او باد) .
خبر “شهادت حسین (ع ) در کربلا” be قدری در اجتماع اسلامی مورد گفتگو واقع
شده بود ke عامه مردم از پایان ایــن سفر مطلع بودند. چــون جسته و گریخته ؛
از رسول الله (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و امام حسن بن علی (ع ) و دیگر
بزرگان صدر اسلام شنیده بودند. بدینسان حرکت امام حسین (ع ) ba آن درگیریها
و ناراحتیها احتمال کشته شدنش ra در اذهان عامه تشدید کرد. بویژه ke خود
در طول راه می فرمود: “من کان باذلا فینا مهجته (20) و موطنا علی لقاء الله
نفسه فلیرحل معنا.
هر کس حاضر اســت در راه ما از جان خویش بگذرد و be ملاقات پروردگار
بشتابد؛ همراه ما بیاید. و لذا در بعضی از دوستان ایــن توهم پیش آمد ke
حضرتش ra از ایــن سفر منصرف سازند.
غافل از ایــن ke فرزند علی بن ابی طالب (ع ) امام و جانشین پیامبر؛ و از
دیگران be وظیفه خویش آگاهتر اســت و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده
دست نخواهد کشید.
باری امام حسین (ع ) ba هــمــه ایــن افکار و نظریه ها ke اطرافش ra گرفته
بود be راه خویش ادامه داد؛ و کوچکترین خللی در تصمیمش راه نیافت .
سرانجام ؛ رفت ؛ و شهادت ra دریافت ... نه خود تنها؛ بـلـکـه ba اصحاب و
فرزندان ke هــر یک ستاره ای درخشان در افق اسلام بودند؛ رفتند و کشته
شدند؛ و خونهایشان شنهای گرم دشت کربلا ra لاله باران کــرد تا جامعه
مسلمانان بفهمد یزید (باقی مانده بسترهای گناه آلود خاندان امیه ) جانشین
رسول خدا نـیـسـت ؛ و اساسا اسلام از بنی امیه و بنی امیه از اسلام جداست .
راستی هرگز اندیشیده اید اگــر شهادت جانگداز و حماسه آفرین حسین (ع ) be
وقوع نمی پیوست و مردم یزید ra خلیفه پیغمبر (ص ) می دانستند؛ و آن گاه
اخبار دربار یزید و شهوترانیهای او و عمالش ra می شنیدند؛ چقدر از اسلام
متنفر می شدند؛ زیــرا اسلامی ke خلیفه پیغمبرش یزید باشد؛ be راستی
نــیــز تنفرآور اســت … و خاندان پاک حضرت امام حسین (ع ) نــیــز اسیر
شدند تا آخرین رسالت ایــن شهادت ra be گوش مردم برسانند. و شنیدیم و
خواندیم ke در شهرها؛ در بازارها؛ در مسجدها؛ در بارگاه متعفن پسر زیاد و
دربار نکبت بار یزید؛ هماره و هــمــه جا دهان گشودند و فریاد زدند؛ و پرده
زیبای فریب ra از چهره زشت و جنایتکار جیره خواران بنی امیه برداشتند و
ثابت کــردنــد ke یزید سگ باز وشرابخوار اســت ؛ هرگز لیاقت خلافت ندارد و
ایــن اریکه ای ke او بر آن تکیه زده جایگاه او نـیـسـت ... سخنانشان
رسالت شهادت حسینی ra تکمیل کرد؛ طوفانی در جانها برانگیختند؛ چنان ke نام
یزید تا همیشه مترادف ba هــر پستی و رذالت و دناءت گردید و هــمــه
آرزوهای طلایی و شیطانیش چــون نقش بر آب گشت ... نگرشی ژرف می خواهد تا
بتوان بر هــمــه ابعاد ایــن شهادت عظیم و پرنتیجه دست یافت .
از همان اوان شهادتش تا کنون ؛ دوستان و شیعیانش ؛ و هــمــه آنان ke be
شرافت و عظمت انسان ارج می گذارند؛ هــمــه ساله سالروز be خون غلتیدنش را؛
سالروز قیام و شهادتش ra ba سیاه پوشی و عزاداری محترم می شمارند؛ و خلوص
خویش ra ba گریه بر مصایب آن بزرگوار ابراز می دارند. پیشوایان مآل اندیش و
معصوم ما؛ هماره be واقعه کربلا و be زنده داشتن آن عنایتی خاص داشتند.
غیر از ایــن ke خود be زیارت مرقدش می شتافتند و عزایش ra بر پا می
داشتند؛ در فضیلت عزاداری و محزون بودن بــرای آن بزرگوار؛ گفتارهای متعددی
ایراد فرموده اند. ابوعماره گوید: “روزی be حضور امام ششم صادق آل محمد (ع
) رسیدم ؛ فرمود اشعاری در سوگواری حسین بــرای ما بخوان ... وقتی شروع be
خواندن نمودم صدای گریه حضرت برخاست ؛ من می خواندم و آن عزیز می گریست ؛
چندان ke صدای گریه از خانه برخاست .
بعد از آن ke اشعار ra تمام کردم ؛ امام (ع ) در فضلیت و ثواب مرثیه و
گریاندن مردم بر امام (21) حسین (ع ) مطالبی بیان فرمود و نــیــز از آن
جناب اســت ke فرمود: “گریستن و بی تابی کردن در هیچ مصیبتی شایسته (22)
نـیـسـت مگر در مصیبت حسین بن علی ؛ ke ثواب و جزایی گرانمایه دارد.
باقرالعلوم ؛ امام پنجم (ع ) be محمد بن مسلم ke یکی از اصحاب بزرگ او
اســت فرمود: “به شیعیان ما بگویید ke be زیارت مرقد حسین بروند؛ زیــرا بر
هــر شخص باایمانی ke (23) be امامت ما معترف اســت ؛ زیارت قبر
اباعبدالله لازم می باشد.
امام صادق (ع ) می فرماید: “ان زیاره الحسین علیه السلام افضل ما یکون من
الاعمال ... (24) همانا زیارت حسین (ع ) از هــر عمل پسندیده ای ارزش و
فضیلتش بیشتر اســت .
زیرا ke ایــن زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیم اســت ke be جهانیان درس
ایمان و عمل صالح می دهد و گویی روح ra be ســوی ملکوت خوبیها و پاکدامنیها
و فداکاریها پرواز می دهد. هــر چند عزاداری و گریه بر مصایب حسین بن علی
(ع )؛ و مشرف شدن be زیارت قبرش و بازنمایاندن تاریخ پرشکوه و حماسه ساز
کربلایش ارزش و معیاری والا دارد؛ لکن بــایــد دانست ke نباید تنها be
ایــن زیارتها و گریه ها و غم گساریدن اکتفا کرد؛ بـلـکـه هــمــه ایــن
تظاهرات ؛ فلسفه دین داری ؛ فداکاری و حمایت از قوانین آسمانی ra be ما
گوشزد می نماید؛ و هدف هم جز ایــن نـیـسـت ؛ و نیاز بزرگ ما از درگاه
حسینی آموختن انسانیت و خالی بودن دل از هــر چــه غیر از خداست می باشد؛ و
گرنه اگــر فــقــط be صورت ظاهر قضیه بپردازیم ؛ هدف مقدس حسینی be
فراموشی می گراید.
اخلاق و رفتار امام حسین (ع )
با نگاهی اجمالی be 56سال زندگی سراسر خداخواهی و خداجویی حسین (ع )؛ درمی
یابیم ke هماره وقت او be پاکدامنی و بندگی و نشر رسالت احمدی و مفاهیم
عمیقی والاتر از درک و دید ما گذشته اســت ... اکنون مروری کوتاه be زوایای
زندگانی آن عزیز؛ ke پیش روی ما اســت :
جنابش be نماز و نیایش ba پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقه
بسیاری و حــتـی در آخرین شب (25) داشت ... گاهی در شبانه روز صدها رکعت
نماز می گزاشت .
زندگی دست از نیاز و دعا برنداشت ؛ و خوانده ایم ke از دشمنان مهلت خواست
تا بتواند ba خدای خویش be خلوت بنشیند. و فرمود: “خدا می داند ke من نماز و
تلاوت (26) قرآن و دعای زیاد و استغفار ra دوست دارم (27) حضرتش بارها
پیاده be خانه کعبه شتافت و مراسم حج ra برگزار کرد.
ابن اثیر در کتاب “اسد الغابه ” می نویسد: “کان الحسین رضی الله عنه فاضلا
کثیر الصوم و الصلوه و الحج و الصدقه و افعال (28) الخیر جمیعها. حسین (ع )
بسیار روزه می گرفت و نماز می گزارد و be حج می رفت و صدقه می داد و
هــمــه کارهای پسندیده ra انــجـام می داد.
شخصیت حسین بن علی (ع ) آنچنان بلند و دور از دسترس و پرشکوه بود ke وقتی
ba برادرش امام مجتبی (ع ) پیاده be کعبه می رفتند؛ هــمــه بزرگان و
شخصیتهای اسلامی be (29) احترامشان از مرکب پیاده شده ؛ همراه آنان راه می
پیمودند.
احترامی ke جامعه بــرای حسین (ع ) قائل بود؛ بدان جهت بود ke او ba مردم
زندگی می کــرد – از مردم و معاشرتشان کناره نمی جست – ba جان جامعه هماهنگ
بود؛ چونان دیگران از مواهب و مصائب یک اجتماع برخوردار بود؛ و بالاتر از
هــمــه ایمان بی تزلزل او be خداوند؛ او ra غم خوار و یاور مردم ساخته
بود.
و گرنه ؛ او نه کاخهای مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ؛ و هرگز مثل
جباران راه آمد و شــد ra be گذرش بر مردم نمی بستند؛ و حرم رسول الله (ص )
ra بــرای او خلوت نمی کردند… ایــن روایت یک نمونه از اخلاق اجتماعی اوست
؛ بخوانیم :
روزی از محلی عبور می فرمود؛ عده ای از فقرا بر عباهای پهن شده شان نشسته
بودند و نان پاره های خشکی می خوردند؛ امام حسین (ع ) می گذشت ke تعارفش
کــردنــد و او هم پذیرفت ؛ نشست و تناول فرمود و آن گاه بیان داشت : “ان
الله لا یحب المتکبرین “؛ خداوند متکبران ra دوست نمی دارد. (30)
پس فرمود: “من دعوت شما ra اجابت کردم ؛ شما هم دعوت مرا اجابت کنید.
آنها هم دعوت آن حضرت ra پذیرفتند و همراه جنابش be منزل رفتند. حضرت دستور
داد و بدین ترتیب پذیرایی گرمی (31) هــر چــه در خانه موجود اســت be
ضیافتشان بیاورند؛ از آنان be عمل آمد؛ و نــیــز درس تواضع و انسان دوستی
ra ba عمل خویش be جامعه آموخت .
شعیب بن عبدالرحمن خزاعی می گوید: “چون حسین بن علی (ع ) be شهادت رسید؛ بر
پشت مبارکش آثار پینه مشاهده کردند؛ علتش ra از امام زین العابدین (ع )
پرسیدند؛ فرمود ایــن پینه ها اثر کیسه های غذایی اســت ke پدرم شبها be
دوش می کشید و be خانه (32) زنهای شوهرمرده و کودکان یتیم و فقرا می
رسانید.
علائلی در کتاب “سمو المعنی ” می نویسد:
“ما در تاریخ انسان be مردان بزرگی برخورد می کنیم ke هــر کدام در جبهه و
جهتی عظمت و بزرگی خویش ra جهان گیر ساخته اند؛ یکی در شجاعت ؛ دیگری در
زهد؛ آن دیگری در سخاوت ؛ و… امــا شکوه و بزرگی امام حسین (ع ) حجم عظیمی
اســت ke ابعاد بی نهایتش هــر یک مشخص کننده یک عظمت فراز تاریخ اســت ؛
گویا او جامع هــمــه (33) والاییها و فرازمندیها اســت .
آری ؛ مردی ke وارث بی کرانگی نبوت محمدی اســت ؛ مردی ke وارث عظمت عدل و
مروت پدری چــون حضرت علی (ع ) اســت و وارث جلال و درخشندگی فضیلت مادری
چــون حضرت فاطمه (س ) اســت ؛ چگونه نمونه برتر و والای عظمت انسان و
نشانه آشکار فضیلتهای خدایی نباشد. درود ما بر او باد ke بــایــد او ra
سمبل اعمال و کردارمان قرار دهیم .
امام حسین (ع ) و حکایت زیستن و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد کردارش نه
تنها نمونه یک بزرگ مرد تاریخ ra بــرای ما مجسم می سازد؛ بـلـکـه او ba
هــمــه خویشتن ؛ آیینه تمام نمای فضیلتها؛ بزرگ منشیها؛ فداکاریها؛ جان
بازیها؛ خداخواهیها وخداجوییها می باشد؛ او be تنهایی می تواند جان ra be
لاهوت راهبر باشد و سعادت بشریت ra ضامن گردد. بودن و رفتنش ؛ معنویت و
فضیلتهای انسان ra ارجمند نمود.
پی نوشتها:
در سال و ماه و روز ولادت امام حسین (ع ) اقوال دیگری هم گفته شده اســت ؛ ولــی (1)
ما قول مشهور بین شیعه ra نقل کردیم ... ر. be ... ک ... اعلام الوری طبرسی ؛ ص .213
احتمال دارد منظور از اسما؛ دختر یزید بن سکن انصاری باشد. ر. be ... ک ... اعیان (2)
الشیعه ؛ جزء ,11 ص .167
امالی شیخ طوسی ؛ ج 1؛ ص .377 (3)
شبر بر وزن حسن ؛ و شبیر بر وزن حسین ؛ و مبشر بر وزن محسن ؛ نام پسران هارون (4)
بوده اســت و پیغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسین و محسن ra be ایــن سه نام
نامیده اســت – تاج العروس ؛ ج 3؛ ص ,389 ایــن سه کلمه در زبان عبری همان معنی را
دارد ke حسن و حسین و محسن در زبان عربی دارد – لسان العرب ؛ ج ,66 ص .60
معانی الاخبار؛ ص .57 (5)
در منابع اسلامی درباره عقیقه سفارش فراوان شده و بــرای سلامتی فرزند بسیار (6)
مؤثر دانسته شده اســت ... ر. be ... ک ... وسائل الشیعه ؛ ج ,15 ص 143به بعد.
کافی ؛ ج 6؛ ص .33 (7)
مقتل خوارزمی ؛ ج 1؛ ص 146- کمال الدین صدوق ؛ ص .152 (8)
سنن ترمذی ؛ ج 5؛ ص .323 (9)
ذخائر العقبی ؛ ص .122 (10)
الاصابه ؛ ج ,11 ص .30 (11)
سنن ترمذی ؛ ج 5؛ ص 324- در ایــن قسمت روایاتی ke در کتابهای اهل تسنن آمده (12)
است نقل شــد تا بــرای آنها هم سندیت داشته باشد.
الاصابه ؛ ج 1؛ ص .333 (13)
تذکره الخواص ابن جوزی ؛ ص 34- الاصابه ؛ ج 1؛ ص ,333 آن طور ke بعضی از (14)
مورخین گفته اند ایــن موضوع تقریبا در سن ده سالگی امام حسین (ع ) اتفاق افتاده
است .
ارشاد مفید؛ ص .173 (15)
رجال کشی ؛ ص 94- کشف الغمه ؛ ج 2؛ ص .206 (16)
مقتل خوارزمی ؛ ج 1؛ ص 184- لهوف ؛ ص .20 (17)
روز هشتم ماه ذیحجه مستحب اســت ke حاجیها be “منی ” بروند؛ و در آن زمان be (18)
این حکم استحبابی عمل می کردند؛ ولــی در زمان ما مرسوم شده اســت ke از روز هشتم
یکسره be عرفات می روند.
کامل الزیارات ؛ ص 68به بعد – مشیر الاحزان ؛ ص 9. (19)
لهوف ؛ ص .53 (20)
کامل الزیارات ؛ ص .105 (21)
کامل الزیارات ؛ ص .101 (22)
کامل الزیارات ؛ ص .121 (23)
کامل الزیارات ؛ ص .147 (24)
عقد الفرید؛ ج 3؛ ص .143 (25)
ارشاد مفید؛ ص .214 (26)
مناقب ابن شهرآشوب ؛ ج 3؛ ص 224- اسد الغابه ؛ ج 2؛ ص .20 (27)
اسد الغابه ؛ ج 2؛ ص .20 (28)
ذکری الحسین ؛ ج 1؛ ص ,152 be نقل از ریاض الجنان ؛ چاپ بمبک ی ؛ ص 241- (29)
انساب الاشراف .
سوره نحل ؛ آیه .22 (30)
تفسیر عیاشی ؛ ج 2؛ ص .257 (31)
مناقب ؛ ج 2؛ ص .222 (32)
از کتاب سمو المعنی ؛ ص 104به بعد؛ نقل be معنی شده اســت ... (33)
حدیث (1) امام حسین علیه السلام فرمودند:
لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثه: إلـى ذِى دیـنٍ؛ اَو مُــرُوّه اَو حَسَب
جز be یکى از سه نفر حاجت مبر: be دیندار؛ ya صاحب مروت؛ ya کسى ke اصالت خانوادگى داشته باشد
تحف العقول ؛ ص 251) )
حدیث (2) امام حسین علیه السلام فرمودند:
أیما اثنَین جَرى بینهما کلام فطلب أحدهما رضَـى الاخر کانَ سابقه الىَ الجنّه
هر یک از دو نفـرى ke میان آنها نزاعى واقع ی و یکـى از آن دو رضایت دیگرى ra بجـویـد ؛ سبقت گیـرنـده اهل بهشت خـواهـد بــود
محجه البیصاء ج 4؛ص (228)
حدیث (3) امام حسین علیه السلام فرمودند:
لاأفلَحَ قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ المَخلـُوق بسَخَطِ الخـالِق
رستگـار نمی ی مـردمـى ke خشنـودى مخلـوق ra در مقـابل غضب خـالق خریدنـد
تاریخ طبرى؛ج 1؛ص 239))
حدیث (4) امام حسین علیه السلام فرمودند:
إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ
بدرستی ke شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است
فرهنگ سخنان امام حسین ص 476))
حدیث (5) امام حسین علیه السلام فرمودند:
لا یأمَن یومَ القیامَهِ إلاّ مَن خافَ الله فِی الدُّنیا
کسی در قیامت در امان نـیـسـت مگر کسی ke در دنیا ترس از خدا در دل داشت
مناقب ابن شهر آشوب ج4 (ص 69 )
حدیث (6) امام حسین علیه السلام فرمودند:
أَعجَزالنّاسٍ مَن عَجَزَ عَنِ الدُّعاء
عاجزترین مردم کسی اســت ke نتواند دعا کند
بحارالانوارج 93 (ص249 )
حدیث (7) امام حسین علیه السلام فرمودند:
اَلبُکاءُ مِن خَشیهِ اللهِ نَجآهٌ مِنَ النّارِ
گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است
حیات امام حسین ج 1 (ص 183)
حدیث (8) امام حسین علیه السلام فرمودند:
مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ
آن ke در کاری ke نافرمانی خداست بکوشد امیدش ra از دست می دهد و نگرانیها be او رو می آورد.
بحار الانوار ؛ ج 3 ؛( ص 397)
حدیث (9) امام حسین علیه السلام فرمودند:
اِنّ اَعفَی النّاسِ مَن عَفا عِندَقُدرَتِهِِ
بخشنده ترین مردم کسی اســت ke در هنگام قدرت می بخشد.
الدره الباهره ؛ (ص24)
حدیث (10) امام حسین علیه السلام فرمودند:
لا یأمن یوم القیامه إلا من خاف الله فی الدنیا.
هیچ کس روز قیامت در امان نـیـسـت ؛ مگر آن ke در دنیا خدا ترس باشد.
بحار الانوار؛ج 4؛(ص 19)
حدیث (11) امام حسین علیه السلام فرمودند:
لا أفلح قوم إشتروا مرضاه المخلوق بسخط الخالق.
کسانی ke رضایت مخلوق ra be بهای غضب خالق بخرند؛ رستگار نخواهند شد.
مقتل خوارزمی؛ج 1؛(ص239)
حدیث (12) امام حسین علیه السلام فرمودند:
من حاول اَمرا بمعصیه الله کان اَفوت لما یرجو و اَسرع لما یحذر.
کسی ke بخواهد از راه گناه be مقصدی برسد ؛ دیرتر be آروزیش می رسد و زودتر be آنچه می ترسد گرفتار می ی .
بحارالانوار؛ج78؛(ص120)
حدیث (13) امام حسین علیه السلام فرمودند:
من طلب رضی الناس بسخط الله وکله الله إلی الناس .
کسی ke بــرای جلب رضایت و خوشنودی مردم ؛ موجب خشم و غضب خداوند ی؛ خداوند او ra be مردم وا می گذارد.
بحارالانوار؛ج78؛(ص126)
حدیث (14) امام حسین علیه السلام فرمودند:
من اَحبک نهاک و من اَبغضک اَغراک.
کسی ke تو ra دوست دارد؛ از تو انتقاد می کــنــد و کسی ke ba تو دشمنی دارد؛ از تو تعریف و تمجید می کند
بحار الانوار؛ج75؛(ص128)
حدیث (15) امام حسین علیه السلام فرمودند:
من دلائل العالم إنتقاده لحدیثه و علمه بحقائق فنون النظر.
از نشانه های عالم ؛ نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف اســت .
بحارالانوار؛ج78؛(ص119)
حدیث (16) امام حسین علیه السلام فرمودند:
من دلائل العالم إنتقاده لحدیثه و علمه بحقائق فنون النظر.
از نشانه های عالم ؛ نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف اســت .
بحارالانوار؛ج78؛(ص119)
حدیث (17) امام حسین(ع) فرمودند:
لا تقولوا باَلسنَتکم ما ینقُص عَن قَدَرَکم
چیزى ra بر زبان نیاورید ke از ارزش شما بکاهد
جلاءالعیون؛ج۲(ص۲۰۵)
حدیث(18) امام حسین فرمودند:
لا یأمن یوم القیامه إلا من خاف الله فی الدنیا.
هیچ کس روز قیامت در امان نـیـسـت ؛ مگر آن ke در دنیا خدا ترس باشد.
بحار الانوار؛ ج 44؛ (ص 192)
حدیث(19) امام حسین (ع) فرمودند:
لا یکمل العقل إلا باتباع الحق .
عقل کامل نمی شــود مگر ba پیروی از حق .
بحار الانوار؛ ج 78؛ (ص 127 )
حدیث(20) امام حسین (ع) فرمودند:
یاک و ما تعتذر منه ؛ فإن المؤمن لا یسیء و لا یعتذر؛ و المنافق کل یوم یسیء و یعتذر
حذر کن از مواردی ke بــایــد عذرخواهی کنی ؛ زیــرا مؤمن نه کار زشتی
انــجـام می دهد و نه be عذرخواهی می پردازد؛ امــا منافق هــمــه روزه بدی
می کند؛ و be عذرخواهی می پردازد.
بحار الانوار؛ ج 78؛ (ص120)
حدیث(21) امام حسین(ع) فرمودند:
مُجالَسَهِ أهلِ الدِنَاءَه شَر؛ وَ مُجَالَسَهِ أَهلِ الفُسُوقِ ریبَه
همنشینی ba سفلگان و افراد پست ناپسند اســت و همدمی گناهکاران موجب بدبینی مردم و از دست دادن اعتماد و اعتبار استی
بحارالانوار؛ ج78؛ (ص 122)
حدیث(22) امام حسین(ع) فرمودند:
مُجالَسَهِ أهلِ الدِنَاءَه شَر؛ وَ مُجَالَسَهِ أَهلِ الفُسُوقِ ریبَه
همنشینی ba سفلگان و افراد پست ناپسند اســت و همدمی گناهکاران موجب بدبینی مردم و از دست دادن اعتماد و اعتبار استی
بحارالانوار؛ ج8؛ (ص 122)
حدیث(23) امام حسین (ع) فرمودند:
فَإنی لا أَرَی المَوتَ إلَّا السَّعادَهَ وَ الحَیاه مَعَ الظّالِمینَ إلّا بَرماًی
به درستی ke من مرگ ra جز سعادت نمی بینم و زندگی ba ستمکاران ra جز محنت نمی دانم.
تحف العقول؛ (ص 245)
حدیث (24) امام حسین(ع) فرمودند:
مَن عَبَدَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللهُ فَوقَ أمانِیهِ وَ کفایتِهِی
هر ke خدا را؛ آنگونه ke سزاوار اوست؛ بندگی کند؛ خداوند بیش از آرزوها و کفایتش be او عطا کندی
بحار الأنوار؛ ج 71؛ (ص 183)
حدیث (25) امام حسین (ع) فرمودند:
إنَّ أجوَدَ النَّاسِ مَن أعطیَ مَن لا یرجُو.
بخشندهترین مردم کسی اســت ke be آنکه چشم امید be او نبسته؛ بخشش کند.
کشف الغمّه؛ ج2؛ (ص239 )
حدیث (26) امام حسین (ع) فرمودند:
إنَّ شیعَتَنا مَن سَلِمَت قُلوبُهُم مِن کلِّ غِشٍّ وَغِلٍّ وَدَغَلٍ
بی گمان شیعیان ما؛ دلهایشان از هــر خیانت؛ کینه؛ و فریبکارى پاک است.
بحارالأنوار؛ ج 68؛ (ص 156 )
حدیث(27) امام حسین علیه السلام فرمودند:
مَن صَامَ ثَلَاثَهَ أَیامٍ مِن شَعبَانَ وَجَبَت لَهُ الجَنَّهُ وَ کانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) شَفِیعَهُ یومَ القِیامَهِ
هر کسی ke سه روز از ماه شعبان ra روزه بگیرد؛ بهشت بر او واجب می شــود و در قیامت نــیــز پیامبر(ص) شفیع او خواهد بود
وسائل الشیعه ج 10 ؛ (ص 490)
حدیث(28) امام حسین علیه السلام فرمودند:
إنَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَیکم مِن نِعَمِ اللهِ عَلَیکم فَلا تَمَلُّوا النِّعَمَ
نیاز مردم be شما از نعمتهای خدا بر شما است؛ از ایــن نعمت افسرده و بیزار نباشید
بحار الأنوار؛ ج 74؛ (ص 205)
حدیث(29) امام حسین (ع) می فرمایند:
یَظهَرُ اللَّهُ قائِمَنا فَیَنتَقِمُ مِنَ الظّالِمینَ
خداوند قائم ما ra از پــس پرده غیبت بیرون مىآورد و آنگاه او از ستمگران انتقام مىگیرد
إثباه الهداه؛ ج 7؛ (ص 138)
حدیث(30) امام حسین (ع) می فرمایند:
أنَا قَتیلُ العَبَرَهِ لایَذکُرُنی مُؤمِنٌ إلّا استَعبَرَ
من کشته اشکم ؛ هــر مؤمنى مرا یاد کــنــد ؛ اشکش روان شود
کامل الزیارات ؛ (ص 215)
حدیث (31) امام حسین(ع) می فرمایند:
اَللّهُمَّ لا تَسْتَدْرِجنى بِالاِْحسانِ وَ لا تُؤَدِّبْنى بِالْبَلاء
خدایا! ba غرق کردن من در ناز و نعمت؛ مرا be پرتگاه عذاب خویش مَکشان و ba بلایا (گرفتارىها) ادبم مکن
عیون اَخبار الرضا؛ ج 1؛ (ص 107 ح 1)
حدیث (32) امام حسین (ع) می فرمایند:
لا یَکمُلُ العَقلُ اِلاّ بِاتِّباعِ الحَقِّ
عقل؛ جز ba پیروى از حق؛ کامل نمىشود
اعلام الدین؛ (ص 298)
حدیث (33) امام حسین علیه السلام می فرمایند:
مِن دَلائِلِ عَلاماتِ القَبولِ : الجُلوسُ إلى أهلِ العُقولِ
از نشانه هاى خوشنامى و نیکبختى ؛ همنشینى ba خردمندان است.
بحارالأنوار؛ ج 75؛ (ص 119)
حدیث (34) امام حسین (ع) می فرمایند:
اَ یُّهَا النّاسُ نافِسوا فِى المَکارِمِ وَ سارِعوا فِى المَغانِمِ وَ لا تَحتَسِبوا بِمَعروفٍ لَم تَجعَلوا
اى مردم در خوبىها ba یکدیگر رقابت کنید و در بهره گرفتن از فرصتها شتاب نـمـایـیـد و کار نیکى ra ke در انجامش شتاب نکردهاید؛ be حساب نیاورید.
ارشاد القلوب دیلمى؛ (ص 73)
حدیث (35) امام حسین(ع) می فرمایند:
أَلاِستِدراجُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ لِعَبدِهِ أَن یُسبِغَ عَلَیهِ النِّعَمَ وَ یَسلُبَهُ الشُّکر
غافلگیر کردن بنده از جانب خداوند be ایــن شکل اســت ke be او نعمت فراوان دهد و توفیق شکرگزاری ra از او بگیرد.
تحف العقول؛(ص 250)
حدیث (36)امام حسین علیه السلام می فرمایند:
مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ
کسی ke بخواهد از راه گناه be مقصدی برسد ؛ دیرتر be آروزیش می رسد و زودتر be آنچه می ترسد گرفتار می شــود .
بحارالانوار؛ج78؛(ص120)
حدیث (37)امام حسین علیه السلام می فرمایند:
إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کُلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ
بدرستی ke شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است.
فرهنگ سخنان امام حسین (ص 476)
حدیث (38)امام حسین علیه السلام می فرمایند:
لا یُکمَلُ العَقلُ اِلّا بِاتِّباعِ الحَق اَلاتَرَونَ اَنَّ الحَق لا یُعمَلُ بِه وَ الباطِل لا یُتَناهی عَنه
عقل جز be پیروی از «حق» کمال نمی یابد آیا نمی بینید ke be حق عمل نمی شــود و از باطل نهی نمی شود؟
بحار الانوار؛ ج 78؛( ص 127)
حدیث (39) امام حسین(ع) می فرمایند:
اَللّهُمَّ لا تَستَدرِجنى بِالاِحسانِ وَ لا تُؤَدِّبنى بِالبَلاءِ ؛
خدایا! ba غرق کردن من در ناز و نعمت؛ مرا be پرتگاه عذاب خویش مَکشان و ba بلایا (گرفتارى ها) ادبم مکن.
الدُّرًّهُ البَاهره من الأصدَاف الطّاهِره
حدیث (40) امام حسین(ع) می فرمایند:
لا یَأمَنُ یوم الْقِیامَهِ إلاّ مَنْ قَدْ خافَ اللهَ فی الدُّنْیا ؛
کسى در روز قیامت از شدائد و أحوال آن در أمان نمى باشد؛ مگر آن ke در دنیا
از خداوند متعال ترس داشته باشد ـ و اهل گناه و معصیت نگردد-
بحار الأنوار: ج 44؛ (ص 192؛ ح 5)
حدیث (41) امام حسین(ع) می فرمایند:
اَلبَخیلُ مَن بَخِلَ بِالسَّلامِ ؛
بخیل کسی اســت ke از سلام کردن بخل ورزد ) سلام نکند)
تحف العقول(ص 253)
حدیث (42) امام حسین(ع) می فرمایند:
لِلسَّلامِ سَبعُونَ حَسَنَهً؛ تِسعٌ وَ سِتُّونَ لِلمُبتَدِءِ وَ واحِدَهٌ لِلرادِ ؛
سلام کردن هفتاد حسنه و ثواب دارد شصت و نه ثواب از بــرای سلام کننده و یک
ثواب بــرای جوابگو اســت (با وجود آنکه سلام کردن مستحب ولــی جواب دادن
آن واجب است(.
تحف العقول (ص 253)
حدیث (43) امام حسین(ع) می فرمایند:
لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثه: إلـى ذِى دیـنٍ ؛ اَو مُــرُوّه اَو حَسَب ِ ؛
جز be یکى از سه نفر حاجت مبر: be دیندار ؛ ya صاحب مروت ؛ ya کسى ke اصالت خانوادگى داشته باشد
تحف العقول ؛ (ص 251)
حدیث (44) امام حسین(ع) می فرمایند:
مَن عَبَدَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللهُ فَوقَ أمانِیهِ وَ کفایتِهِ ؛
هر ke خدا ra ؛ آنگونه ke سزاوار اوست ؛ بندگی کــنــد ؛ خداوند بیش از آرزوها و کفایتش be او عطا کند
بحار الأنوار؛ ج 71؛ (ص 183)
حدیث (45) امام حسین(ع) می فرمایند:
اَلبُکاءُ مِن خَشیهِ اللهِ نَجآهٌ مِنَ النّار ؛
گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است
حیات امام حسین ج 1 (ص 183)
حدیث (46) امام حسین(ع) می فرمایند:
مَن حاوَلَ أمراً بِمَعصِیهِ الله کان أفوتُ لما یَرجُوا و أسرَع لما یحذَر ؛
کسی ke بخواهد از راه گناه be مقصدی برسد ؛ دیرتر be آرزویش می رسد و زودتر be آنچه می ترسد گرفتار می شود
بحار الانوار؛ ج 78؛ (ص 120)
حدیث (47) امام حسین(ع) می فرمایند:
أیما اثْنَین جَرى بینهما کلام فطلب أحدهما رضَـى الاخر کانَ سابقه الىَ الجنّه ؛
هر یک از دو نفـرى ke میان آنها نزاعى واقع می شــود و یکـى از آن دو رضایت دیگرى ra بجـویـد ؛ سبقت گیـرنـده اهل بهشت خـواهـد بــود
محجه البیصاء ج 4؛(ص 228)
حدیث (48) امام حسین(ع) می فرمایند:
لاأفلَحَ قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ الْمَخلـُوق بسَخَطِ اْلخـالِق ؛
رستگـار نمی شــونــد مـردمـى ke خشنـودى مخلـوق ra در مقـابل غضب خـالق خریدنـد.
تاریخ طبرى؛ج 1؛(ص 239)
حدیث (49) امام حسین(ع) می فرمایند:
اِنّ اَعفَی النّاسِ مَن عَفا عِندَقُدرَتِهِ ِ؛
بخشنده ترین مردم کسی اســت ke در هنگام قدرت می بخشد.
الدره الباهره ؛ (ص24)
حدیث (50) امام حسین(ع) می فرمایند:
أمن حاول اَمرا بمعصیه الله کان اَفوت لما یرجو و اَسرع لما یحذر ؛
کسی ke بخواهد از راه گناه be مقصدی برسد ؛ دیرتر be آروزیش می رسد و زودتر be آنچه می ترسد گرفتار می شود.
بحارالانوار؛ج78؛(ص120)
«قبولی زیارت معنایش ایــن اســت ke آن فیضی ke از ملاقات ایــن ولیّ خدا be ملاقاتکننده میرسد؛ آن فیض be شما برسد؛ ایــن معنای قبولی زیارت است.» پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR بهمناسبت فرارسیدن ایام ولادت امام رضا(علیهالسلام) برخی آداب زیارت ke حضرت آیتالله خامنهای در دیدار جمعی از پاسداران سپاه حفاظت ولــی امر در تاریخ ۸۲/۶/۱ بیان کردهاند در جدول زیر منتشر میکند :
نکاتی درباره آداب زیارت امام رضا (علیهالسلام)
۱ به حضور امام توجه کنید شرط اوّل قبولی زیارت ایــن اســت ke ba
حضرت «ملاقات» کنید؛ یعنی رفتنِ حرم و آمدن؛ صِرف رفتن be یک مکان و بیرون
آمدن نباشد؛ آنجا یک موجودی و یک روح والایی حضور دارد؛ be ایــن حضور
توجّه بکنید.
۲ با امام حرف بزنید «به چشم دیدن» لازمهی ملاقات نیست؛ او هست و
سخن شما ra میشنود؛ حضور شما ra میبیند؛ شخص شما ra میبیند؛ ba او حرف
بزنید؛ ایــن شــد زیارت. زیارت یعنی همین ملاقات.
۳ سلام بدهید انسان وقتی be ملاقات کسی میرود؛ ba او احوالپرسی
میکند؛ be او سلام میکند؛ همین؛ در ملاقات روح مطهّر ائمّه (علیهمالسّلام)
و اولیاء الهی [هم] لازم است؛ بــایــد رفت؛ سلام کرد؛ عرض ادب کرد.
۴ با هــر زبانی زیارت کنید [زیارت] be هــر زبانی هم میشود؛
[اگر] be همین زبان معمولی خودمان حرف بزنیم؛ ایــن آداب ملاقات و زیارت
صورت گرفته.
۵ زیارتهای ائمه ra بخوانید اگر بخواهیم ba یک بیان شیوا و ba
مضامین خوبی حرف بزنیم؛ آن همین زیارتهایی اســت مثل زیارت مخصوصهی امام
رضا؛ زیارت امینالله ya زیارت جامعه.
۶ با دل حرف بزنید با دل حرف بزنید. سعی کنید ولو دو دقیقه؛ ولو
پنج دقیقه؛ دل ra فارغ کنید از بقیّهی شاغلها و متّصل کنید be معنویّتی ke
در آنجا حضور دارد و حرفتان ra بزنید.
۷ زیارت جامعه کبیره بخوانید زیارت جامعه مثلاً شش هفت صفحه است؛
وقت کردید همهاش ra بخوانید؛ وقت نکردید یک صفحهاش ya نصف صفحهاش ra
بخوانید.
۸ در زیارت be مخاطب آن متوجه باشید در حالیکه متن زیارت ra
میخوانید؛ ولو معنایش ra هم ندانید؛ متوجّه باشید دارید خطاب be چــه کسی
میخوانید. اگــر ایــن شد؛ آن وقت میشود زیارت.
۹ دلتان be امام متصل باشد بعضیها خیال میکنند بــایــد بروند
حتماً be ضریح بچسبند! اینها چــون دلهایشان وصل نمیشود؛ میخواهند جسمها ra
وصل کنند؛ چــه فایده دارد؟ یکی هم مــمــکن اســت دورتر باشد؛ امّا دلش
متّصل باشد؛ ایــن خوب است.
۱۰ داخل حرم نماز بخوانید؛ ذکر بگویید در داخل حرم نماز بخوانید؛
نماز قضا بخوانید؛ نماز واجب بخوانید؛ نماز مستحبّی بخوانید؛ نماز بــرای
پدر و مادر بخوانید؛ ذکر بگویید -لاالهالّاالله بگویید؛ تسبیحات اربعه
بگویید- be شرطی ke دل وصل باشد.
مقدمه:
امام علی بن موسیالرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام میباشند.
ایشان در سن 35 سالگی عهدهدار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود ba خلافت خلفای عباسی ke سختیها و رنج بسیاری ra بر امام رواداشتند و سر انــجـام مأمون عباسی ایشان ra در سن 55 سالگی be شهادت رساند. در ایــن نوشته be طور خلاصه؛ بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت ra بررسی مینماییم.
نام؛ لقب و کنیه امام:
نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان “رضا” be معنای “خشنودی” میباشد. امام محمد تقی (علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت be ایــن لقب ra اینگونه نقل میفرمایند: “خداوند او ra رضا لقب نهاد زیــرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بودهاند و ایشان ra بــرای امامت پسندیدهاند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بودند.”
یکی از القاب مشهور حضرت “عالم آل محمد” است. ایــن لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان میباشد. جلسات مناظره متعددی ke امام ba دانشمندان بزرگ عصر خویش؛ بویژه علمای ادیان مختلف انــجـام داد و در هــمــه آنها ba سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر ایــن سخن است؛ ke قسمتی از ایــن مناظرات در بخش “جنبه علمی امام” آمده است. ایــن توانایی و برتری امام؛ در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان میباشد و ba تأمل در سخنان امام در ایــن مناظرات؛ کاملاً ایــن مطلب روشن میگردد ke ایــن علوم جز از یک منبع وابسته be الهام و وحی نمیتواند سرچشمه گرفته باشد.
پدر و مادر امام:
پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند ke در سال 183 ﻫ.ق. be دست هارون عباسی be شهادت رسیدند و مادر گرامیشان “نجمه” نام داشت.
تولد امام:
حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده be جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده اســت که: “هنگامیکه be حضرتش حامله شدم be هیچ وجه ثقل حمل ra در خود حس نمیکردم و وقتی be خواب میرفتم؛ صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر “لاالهالاالله” ra از شکم خود میشنیدم؛ امــا چــون بیدار میشدم دیگر صدایی بگوش نمیرسید. هنگامیکه وضع حمل انــجـام شد؛ نوزاد دو دستش ra be زمین نهاد و سرش ra be ســوی آسمان بلند کــرد و لبانش ra تکان میداد؛ گویی چیزی میگفت.”(2)
نظیر ایــن واقعه؛ هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نــیــز نقل شده است؛ از جمله حضرت عیسی ke be اراده الهی در اوان تولد؛ در گهواره لب be سخن گشوده و ba مردم سخن گـفـتـنـد ke شرح ایــن ماجرا در قرآن کریم آمده است.(3)
زندگی امام در مدینه:
حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت be مرو در مدینه زادگاهشان؛ ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان be هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی میپرداختند. مردم مدینه نــیــز بسیار امام ra دوست میداشتند و be ایشان همچون پدری مهربان مینگریستند. تا قبل از ایــن سفر؛ ba اینکه امام بیشتر سالهای عمرش ra در مدینه گذرانده بود؛ امــا در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت ke گوش be فرمان اوامر امام بودند.
امام در گفتگویی ke ba مأمون درباره ولایت عهدی داشتند؛ در ایــن باره ایــن گونه میفرمایند: “همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی ra بر من نیفزود. هنگامی ke من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگــر از کوچههای شهر مدینه عبور میکردم؛ عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان ra نزد من میآوردند و کسی نبود ke بتوانم نیاز او ra برآورده سازم مگر اینکه ایــن کار ra انــجـام میدادم و مردم be چشم عزیز و بزرگ خویش؛ be من مىنگریستند.”
امامت حضرت رضا (علیه السلام):
امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. be خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان ra be عــنــوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند ke be نمونهای از آنها اشاره مینماییم.
یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) میگوید: «ما شصت نفر بودیم ke موسی بنجعفر be جمع ما وارد شــد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: “آیا میدانید من کیستم؟” گفتم: “تو آقا و بزرگ ما هستی.” فرمود: “نام و لقب من ra بگویید.” گفتم: “شما موسی بن جعفر بن محمد هستید.” فرمود: “این ke ba من اســت کیست؟” گفتم: “علی بن موسی بن جعفر.” فرمود: “پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من اســت و بعد از مرگ من وصی من میباشد.”»(4) در حدیث مشهوری نــیــز ke جابر از قول نبى اکرم نقل میکند امام رضا (علیه السلام) be عــنــوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شدهاند. امام صادق (علیه السلام) نــیــز مکرر be امام کاظم میفرمودند ke “عالم آل محمد از فرزندان تو اســت و او وصی بعد از تو میباشد.”
اوضاع سیاسی:
مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود ke میتوان آن ra be سه بخش جداگانه تقسیم کرد:
ده سال اول امامت آن حضرت؛ ke همزمان بود ba زمامداری هارون.
1- پنج سال بعد از آن ke مقارن ba خلافت امین بود.
2- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار ke مصادف ba خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.
مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان ba خلافت هارون الرشید بود. در ایــن زمان اســت ke مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبتهای اسفبار بــرای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوششهای فراوانی در تحریک هارون بــرای کشتن امام رضا (علیه السلام) میشد تا آنجا ke در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ امــا فرصت نیافت نقشه خود ra عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین be خلافت رسید. در ایــن زمان be علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و ایــن تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود ke او و دستگاه حکومت؛ از توجه be ســوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از ایــن رو میتوانیم ایــن دوره ra در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.
اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین ra شکست داده و او ra be قتل برساند و لباس قدرت ra be تن نماید و توانسته بود ba سرکوب شورشیان فرمان خود ra در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق ra be یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل بن سهل ra ke مردی بسیار سیاستمدار بود؛ وزیر و مشاور خویش قرار داد. امــا خطری ke حکومت او ra تهدید میکرد علویان بودند ke بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت؛ اکنون ba استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت؛ هــر یک be عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت ba مأمون ra برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ be علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین be ســوی خود؛ و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر ایــن مدعا ایــن اســت ke هــر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش میکردند؛ انبوه مردم از هــر طبقه دعوت آنان ra اجابت کرده و be یاری آنها بر میخواستند و این؛ بر اثر ستمها و نارواییها و انواع شکنجههای دردناکی بود ke مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از ایــن رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد ba علویان ra برطرف کند. بویژه ke او تصمیم داشت تشنجات و بحرانهایی ra ke موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و بــرای استقرار پایههای قدرت خود؛ محیط ra امن و آرام سازد. لذا ba مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست be خدعهای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت ra be امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت be نفع امام کنارهگیری کند؛ زیــرا حساب میکرد نتیجه از دو حال بیرون نیست؛ ya امام میپذیرد و ya نمیپذیرد و در هــر دو حال بــرای خود او و خلافت عباسیان؛ پیروزی است. زیــرا اگــر بپذیرد ناگزیر؛ بنابر شرطی ke مأمون قرار میداد ولایت عهدی آن حضرت ra خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او ra پــس از امام نزد تمامی گروهها و فرقههای مسلمانان تضمین میکرد. بدیهی اســت بــرای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون ایــن ke کسی آگاه شود؛ امام ra از میان بردارد تا حکومت be صورت شرعی و قانونی be او بازگردد. در ایــن صورت علویان ba خشنودی be حکومت مینگریستند و شیعیان خلافت او ra شرعی تلقی میکردند و او ra be عــنــوان جانشین امام میپذیرفتند. از طرف دیگر چــون مردم حکومت ra مورد تایید امام میدانستند لذا قیامهایی ke بر ضد حکومت میشد جاذبه و مشروعیت خود ra از دست میداد.
او میاندیشید اگــر امام خلافت ra نپذیرد ایشان ra be اجبار ولیعهد خود میکند ke در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه میگردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی ke be بهانه غصب خلافت و ستم؛ توسط عباسیان انــجـام میگرفت دلیل و توجیه خود ra از دست میداد و ba استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمیشد. از طرفی او میتوانست امام ra نزد خود ساکن کــنــد و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هــر حرکتی از ســوی امام و شیعیان ایشان ra سرکوب کند. همچنین او گمان میکرد ke از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام؛ ایشان ra be خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود ra در میان دوستدارانش از دست میدهد.
سفر be ســوی خراسان:
مأمون بــرای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود ra be مدینه؛ خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت ra be اجبار be ســوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش ra از راهی ke کمتر ba شیعیان برخورد داشته باشد؛ بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه؛ جبل؛ کرمانشاه و قم بوده اســت ke نقاط شیعهنشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال میداد ke مــمــکن اســت شیعیان ba مشاهده امام در میان خود be شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شــونــد و بخواهند آن حضرت ra در میان خود نگه دارند ke در ایــن صورت مشکلات حکومت چند برابر میشد. لذا امام ra از مسیر بصره؛ اهواز و فارس be ســوی مرو حرکت داد.ماموران او نــیــز پیوسته حضرت ra زیر نظر داشتند و اعمال امام ra be او گزارش میدادند.
حدیث سلسله الذهب:
در طول سفر امام be مرو؛ هــر کجا توقف میفرمودند؛ برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه میشد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی ke در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی ke خبر ورود امام be نیشابور ra شنیده بودند؛ همگی be استقبال حضرت آمدند. در ایــن هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی؛ be همراه گروههای بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت؛ مهار مرکب ra گرفته و عرضه داشتند: “ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار؛ تو ra be حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند میدهیم ke رخسار فرخنده خویش ra be ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان؛ پیامبر خدا؛ بــرای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد.” امام دستور توقف مرکب ra دادند و دیدگان مردم be مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند be طوری ke بعضی از شدت شوق میگریستند و آنهایی ke نزدیک ایشان بودند؛ بر مرکب امام بوسه میزدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود be طوری ke بزرگان شهر ba صدای بلند از مردم میخواستند ke سکوت نـمـایـنـد تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پــس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل ra کلمه be کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان be نقل از رسول خدا و be نقل از جبرائیل از ســوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: “کلمه لاالهالاالله حصار من اســت پــس هــر کس آن ra بگوید داخل حصار من شده و کسی ke داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود.” ســپــس امام فرمودند: “اما ایــن شروطی دارد و من؛ خود؛ از جمله آن شروط هستم.”
این حدیث بیانگر ایــن اســت ke از شروط اقرار be کلمه لاالهالاالله ke مقوم اصل توحید در دین میباشد؛ اقرار be امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام میباشد ke از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی ra توحید و شرط توحید ra قبول ولایت و امامت میدانند.
ولایت عهدی:
باری؛ چــون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند؛ مأمون از ایشان استقبال شایانی کــرد و در مجلسی ke هــمــه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کــرد و گفت: “همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ کس ra بهتر و صاحب حقتر be امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم.” پــس از آن be حضرت رو کــرد و گفت: “تصمیم گرفتهام ke خود ra از خلافت خلع کنم و آن ra be شما واگذار نمایم.” حضرت فرمودند: “اگر خلافت ra خدا بــرای تو قرار داده جایز نـیـسـت ke be دیگری ببخشی و اگــر خلافت از آن تو نیست؛ تو چــه اختیاری داری ke be دیگری تفویض نمایی.” مأمون بر خواسته خود پافشاری کــرد و بر امام اصرار ورزید. امــا امام فرمودند: “هرگز قبول نخواهم کرد.” وقتی مأمون مأیوس شــد گفت: “پس ولایت عهدی ra قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید.” ایــن اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمیفرمودند و میگفتند: “از پدرانم شنیدم؛ من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا ba زهر شهید خواهند کــرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون الرشید دفن خواهم شد.” امــا مأمون بر ایــن امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت ra تهدید be مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: “اینک ke مجبورم؛ قبول میکنم be شرط آنکه کسی ra نصب ya عزل نکنم و رسمی ra تغییر ندهم و سنتی ra نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم.” مأمون ba ایــن شرط راضی شد. پــس از آن حضرت؛ دست ra be ســوی آسمان بلند کــردنــد و فرمودند: “خداوندا! تو میدانی ke مرا be اکراه وادار نمودند و be اجبار ایــن امر ra اختیار کردم؛ پــس مرا مؤاخذه نکن همان گونه ke دو پیغمبر خود یوسف و دانیال ra هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا؛ عهدی نـیـسـت جز عهد تو و ولایتی نـیـسـت مگر از جانب تو؛ پــس be من توفیق ده ke دین تو ra برپا دارم و سنت پیامبر تو ra زنده نگاه دارم. همانا ke تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی.”
جنبه علمی امام:
مأمون ke پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت be امام و اعتبار بیهمتای امام ra در میان ایشان میدید میخواست تا ایــن قداست و اعتبار ra خدشهدار سازد و از جمله کارهایی ke بــرای رسیدن be ایــن هدف انــجـام داد تشکیل جلسات مناظرهای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود؛ تا آنها ba امام be بحث بپردازند؛ شاید بتوانند امام ra از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام ra زیر سوال ببرند که شرح یکی از ایــن مجالس ra میآوریم:
“برای یکی از ایــن مناظرات؛ مأمون فضل بن سهل ra امر کــرد ke اساتید کلام و حکمت ra از سراسر دنیا دعوت کــنــد تا ba امام be مناظره بنشینند. فضل نــیــز اسقف اعظم نصاری؛ بزرگ علمای یهود؛ روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)؛ بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت ra دعوت کرد. مأمون هم آنها ra be حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کــرد و be آنان گفت: “دوست دارم ke ba پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر اســت ke ناگزیر پسر عموی امام میباشد.) ke از مدینه پیش من آمده مناظره کنید.” صبح روز بعد مجلس آراستهای تشکیل داد و مردی ra be خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت ra دعوت کرد. حضرت نــیــز دعوت او ra پذیرفتند و be او فرمودند: “آیا میخواهی بدانی ke مأمون کی از ایــن کار خود پشیمان میشود.” او گفت: “بلی فدایت شوم.” امام فرمودند: “وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتشپرستان بزبان فارسی و بر رومیان be زبان رومیشان بشنود و ببیند ke سخنان تک تک اینان ra رد کردم و آنها سخن خود ra رها کــردنــد و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون میفهمد ke توانایی کاری ra ke میخواهد انــجـام دهد ندارد و پشیمان میشود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.” ســپــس حضرت be مجلس مأمون تشریف فرما شدند و ba ورود حضرت؛ مأمون ایشان ra بــرای جمع معرفی کــرد و ســپــس گفت: “دوست دارم ba ایشان مناظره کنید.” حضرت رضا (علیه السلام) نــیــز ba تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. ســپــس امام فرمود: “اگر کسی در میان شما مخالف اسلام اســت بدون شرم و خجالت سئوال کند.” عمران صایی ke یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کــرد و حضرت تمام سؤالات او ra یک be یک پاسخ گـفـتـنـد و او ra قانع نمودند. او پــس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام؛ شهادتین ra بر زبان جاری کــرد و اسلام آورد و ba برتری مسلم امام؛ جلسه be پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت؛ عمران صایی ra be حضور طلبیدند و او ra بسیار اکرام کــردنــد و از آن be بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.
رجاء ابن ضحاک ke از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه be ســوی مرو بود؛ میگوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمیشد مگر اینکه مردم از هــر سو be او روی میآوردند و مسائل دینی خود ra از امام میپرسیدند. ایشان نــیــز be آنها پاسخ میگفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان میفرمود. هنگامی ke از ایــن سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نــیــز آنچه ra در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: “آری؛ ای پسر ضحاک! ایشان بهترین؛ داناترین و عابدترین مردم روی زمین است.”»
اخلاق و منش امام:
خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت be گونهای بود ke حــتـی دشمنان خویش ra نــیــز شیفته و مجذوب خود کرده بود. ba مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار میکرد و هیچ گاه خود ra از مردم جدا نمینمود.
یکی از یاران امام میگوید: “هیچ گاه ندیدم ke امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نــیــز ندیدم ke سخن کسی ra پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی ra ke میتوانست نیازش ra برآورده سازد رد نمیکرد در حضور دیگری پایش ra دراز نمیفرمود. هرگز ندیدم be کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بـلـکـه تبسم میفرمود. چــون سفره غذا be میان میآمد؛ هــمــه افراد خانه حــتـی دربان و مهتر ra نــیــز بر سر سفره خویش مینشاند و آنان همراه ba امام غذا میخوردند. شبها کم میخوابید و بسیاری از شبها ra be عبادت میگذراند. بسیار روزه میگرفت و روزه سه روز در ماه ra ترک نمیکرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک؛ مخفیانه be فقرا کمک میکرد.”(5) یکی دیگر از یاران ایشان میگوید: “فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود؛ امــا هنگامی ke در مجالس عمومی شرکت میکرد؛ خود ra میآراست (لباسهای خوب و متعارف میپوشید).(6) شبی امام میهمان داشت؛ در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد؛ میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ ra درست کند؛ امــا امام نگذاشت و خود ایــن کار ra انــجـام داد و فرمود: “ما گروهی هستیم ke میهمانان خود ra be کار نمیگیریم.”(7)
شخصی be امام عرض کرد: “به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد؛ be شما نمیرسد.” امام فرمودند:” تقوی be آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار؛ آنان ra بزرگوار ساخت.”(8)
مردی از اهالی بلخ میگوید: “در سفر خراسان ba امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام هــمــه خدمتگزاران حــتـی سیاهان ra بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من be امام عرض کردم: “فدایت شوم بهتر اســت اینان بر سفرهای جداگانه بنشینند.” امام فرمود: “ساکت باش؛ پروردگار هــمــه یکی است. پدر و مادر هــمــه یکی اســت و پاداش هم be اعمال است.”(9)
یاسر؛ خادم حضرت میگوید: «امام رضا (علیه السلام) be ما فرموده بود: “اگر بالای سرتان ایستادم (و شما ra بــرای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. be همین جهت بسیار اتفاق میافتاد ke امام ما ra صدا میکرد و در پاسخ او میگفتند: “به غذا خوردن مشغولند.” و آن گرامی میفرمود: “بگذارید غذایشان تمام شود.”»(10)
یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کــرد و گفت: “من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشتهام و خرجی راه ra تمام کردهام اگــر مایلید مبلغی be من مرحمت کنید تا خود ra be وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ ra صدقه خواهم داد زیــرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند ماندهام.” امام برخاست و be اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش ra بیرون آورد و فرمود: “این دویست دینار ra بگیر و توشه راه کن و لازم نـیـسـت ke از جانب من معادل آن صدقه دهی.”
آن شخص نــیــز دینارها ra گرفت و رفت. از امام پرسیدند: “چرا چنین کردید ke شما ra هنگام گرفتن دینارها نبیند؟” فرمود: “تا شرمندگی نیاز و سوال ra در او نبینم.”(11)
امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها be گفتار اکتفا نمیکردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول میداشتند.
یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) میگوید: «روزی همراه امام be خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبهای دید و پرسید: “این کیست؟” عرض کردند: “به ما کمک میکند و be او دستمزدی خواهیم داد.” امام فرمود: “مزدش ra تعیین کردهاید؟” گفتند: “نه هــر چــه بدهیم میپذیرد.” امام برآشفت و be من فرمود: “من بارها be اینها گفتهام ke هیچکس ra نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش ra تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی ke بدون قرارداد و تعیین مزد؛ کاری انــجـام میدهد؛ اگــر سه برابر مزدش ra بدهی باز گمان میکند مزدش ra کم دادهای ولــی اگــر قرارداد ببندی و be مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود ke طبق قرار عمل کردهای و در ایــن صورت اگــر بیش از مقدار تعیین شده چیزی be او بدهی؛ هــر چند کم و ناچیز باشد؛ میفهمد ke بیشتر پرداختهای و سپاسگزار خواهد بود.”»(12)
خادم حضرت میگوید: «روزی خدمتکاران میوهای میخوردند. آنها میوه ra be تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) be آنها فرمود: “سبحان الله اگــر شما از آن بینیاز هستید؛ آنرا be کسانی ke بدان نیازمندند بدهید.”»
مختصری از کلمات حکمتآمیز امام:
امام فرمودند: “دوست هــر کس عقل اوست و دشمن هــر کس جهل و نادانی و حماقت است.”
امام فرمودند: “علم و دانش همانند گنجی میماند ke کلید آن سؤال است؛ پــس بپرسید. خداوند شما ra رحمت کــنــد زیــرا در ایــن امر چهار طایفه دارای اجر میباشند: 1- سؤال کننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده.”
امام فرمودند: “مهرورزی و دوستی ba مردم نصف عقل است.”
امام فرمودند: “چیزی نـیـسـت ke چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است.”
امام فرمودند: “نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است.”
شهادت امام:
در نحوه be شهادت رسیدن امام نقل شده اســت ke مأمون be یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخنهای دستش ra بلند نگه دارد و بعد be او دستور داد تا دست خود ra be زهر مخصوصی آلوده کــنــد و در بین ناخنهایش زهر قرار دهد و اناری ra ba دستان زهرآلودش دانه کــنــد و او دستور مأمون ra اجابت کرد. مأمون نــیــز انار زهرآلوده ra خدمت حضرت گذارد و اصرار کــرد ke امام از آن انار تناول کنند. امــا حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کــرد تا جایی ke حضرت ra تهدید be مرگ نمود و حضرت be جبر؛ قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کــرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) be شهادت رسیدند.
تدفین امام:
به قدرت و اراده الهی امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت be دور از چشم دشمنان؛ بدن مطهر ایشان ra غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان ba مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست ke مزار ایــن امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.
1- سه ویژگى برجسته مؤمن
لا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَکُونَ فیهِ ثَلاثُ خِصال:1ـ سُنَّهٌ مِنْ رَبِّهِ. 2ـ وَ سُنَّهٌ مِنْ نَبِیِّهِ. 3ـ وَ سُنَّهٌ مِنْ وَلِیِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّهُ مِنْ رَبِّهِ فَکِتْمانُ سِرِّهِ. وَ أَمَّا السُّنَّهُ مِنْ نَبِیِّهِ فَمُداراهُ النّاسِ. وَ أَمَّا السُّنَّهُ مِنْ وَلِیِّهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ.
مؤمن؛ مؤمن واقعى نیست؛ مگر آن ke سه خصلت در او باشد:سنّتى از پروردگارش و سنّتى از پیامبرش و سنّتى از امامش. امّا سنّت پروردگارش؛ پوشاندن راز خود است؛امّا سنّت پیغمبرش؛ مدارا و نرم رفتارى ba مردم است؛امّا سنّت امامش؛ صبر کردن در زمان تنگدستى و پریشان حالى است.
2- پاداش نیکى پنهانى و سزاى افشا کننده بدى
« أَلْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَهِ یَعْدِلُ سَبْعینَ حَسَنَهً؛ وَ الْمُذیعُ بِالسَّیِّئَهِ مَخْذُولٌ؛ وَالْمُسْتَتِرُ بِالسَّیِّئَهِ مَغْفُورٌ لَهُ ».
پنهان کننده کار نیک [پاداشش] برابر هفتاد حسنه است؛ و آشکارکننده کار بد سرافکنده است؛ و پنهان کننده کار بد آمرزیده است.
3- نظافت
« مِنْ أَخْلاقِ الأَنْبِیاءِ التَّنَظُّفُ ».
از اخلاق پیامبران؛ نظافت و پاکیزگى است.
4- امین و امیننما
« لَمْ یَخُنْکَ الاَْمینُ وَ لکِنِ ائْتَمَنْتَ الْخائِنَ ».
امین be تو خیانت نکرده [و نمىکند] و لیکن [تو] خائن ra امین تصوّر نموده اى.
5- مقام برادر بزرگتر
« أَلاَْخُ الاَْکْبَرُ بِمَنْزِلَهِ الاَْبِ ».
برادر بزرگتر be منزله پدر است.
6- دوست و دشمن هــر کس
« صَدیقُ کُلِّ امْرِء عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ ».
دوست هــر کس عقل او؛ و دشمنش جهل اوست.
7- نام بردن ba احترام
« إِذا ذَکَرْتَ الرَّجُلَ وَهُوَ حاضِرٌ فَکَنِّهِ؛ وَ إِذا کَانَ غائِباً فَسَمِّه ».
چون شخص حاضرى ra نام برى [براى احترام] کنیه او ra بگو و اگــر غائب باشد نامش ra بگو.
8- بدى قیل و قال
« إِنَّ اللّهَ یُبْغِضُ الْقیلَ وَ الْقالَ وَ إضاعَهَ الْمالِ وَ کَثْرَهَ السُّؤالِ ».
به درستى ke خداوند؛ داد و فریاد و تلف کردن مال و پُرخواهشى ra دشمن مىدارد.
9- ویژگیهاى دهگانه عاقل
« لا یَتِمُّ عَقْلُ امْرِء مُسْلِم حَتّى تَکُونَ فیهِ عَشْرُ خِصال: أَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ. وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. یَسْتَکْثِرُ قَلیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ؛ وَ یَسْتَقِلُّ کَثیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ. لا یَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَیْهِ؛ وَ لا یَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ. أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْغِنى. وَ الذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ. وَ الْخُمُولُ أَشْهى إِلَیْهِ مِنَ الشُّهْرَهِ. ثُمَّ قالَ(علیه السلام): أَلْعاشِرَهُ وَ مَا الْعاشِرَهُ؟ قیلَ لَهُ: ما هِىَ؟ قالَ(علیه السلام): لا یَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَیْرٌ مِنّى وَ أَتْقى ».
عقل شخص مسلمان تمام نیست؛ مگر ایــن ke ده خصلت ra دارا باشد:1ـ از او امید خیر باشد. 2ـ از بدى او در امان باشند. 3ـ خیر اندک دیگرى ra بسیار شمارد. 4ـ خیر بسیار خود ra اندک شمارد. 5ـ هــر چــه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود. 6ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود. 7ـ فقر در راه خدایش از توانگرى محبوبتر باشد. 8ـ خوارى در راه خدایش از عزّت ba دشمنش محبوبتر باشد. 9ـ گمنامى ra از پرنامى خواهانتر باشد. 10ـ ســپــس فرمود: دهمى چیست و چیست دهمى؟ be او گفته شد: چیست؟ فرمود: احدى ra ننگرد جز ایــن ke بگوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است.
10- نشانه سِفله
« سُئِلَ الرِّضا(علیه السلام) عَنِ السِّفْلَهِ فَقالَ(علیه السلام):مَنْ کانَ لَهُ شَىْءٌ یُلْهیهِ عَنِ اللّهِ ».
از امام رضا(علیه السلام) سؤال شد: سفله کیست؟فرمود: آن ke چیزى دارد ke از [یاد] خدا بازش دارد.
11- ایمان؛ تقوا و یقین
« إِنَّ الاِْیمانَ أَفْضَلُ مِنَ الاٌِسْلامِ بِدَرَجَه؛ وَ التَّقْوى أَفْضَلُ مِنَ الاِْیمانِ بِدَرَجَه وَ لَمْ یُعطَ بَنُو آدَمَ أَفْضَلَ مِنَ الْیَقینِ ».
ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است؛ و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان اســت و be فرزند آدم چیزى بالاتر از یقین داده نشده است.
12- میهمانى ازدواج
« مِنَ السُّنَّهِ إِطْعامُ الطَّعامِ عِنْدَ التَّزْویجِ ».
اطعام و میهمانى کردن براى ازدواج از سنّت است.
13- صله رحم ba کمترین چیز
« صِلْ رَحِمَکَ وَ لَوْ بِشَرْبَه مِنْ ماء؛ وَ أَفْضَلُ ما تُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ کَفُّ الأَذى عَنْه ».
پیوند خویشاوندى ra برقرار کنید گرچه ba جرعه آبى باشد؛ و بهترین پیوند خویشاوندى؛ خوددارى از آزار خویشاوندان است.
14- سلاح پیامبران
« عَنِ الرِّضا(علیه السلام) أَنَّهُ کانَ یَقُولُ لاَِصْحابِهِ: عَلَیْکُمْ بِسِلاحِ الاَْنْبِیاءِ؛ فَقیلَ: وَ ما سِلاحُ الاَْنْبِیاءِ؟ قالَ: أَلدُّعاءُ ».
حضرت رضا(علیه السلام) همیشه be اصحاب خود مىفرمود: بر شما باد be اسلحه پیامبران؛ گفته شد: اسلحه پیامبران چیست؟ فرمود: دعا.
15- نشانه هاى فهم
« إِنَّ مِنْ عَلاماتِ الْفِقْهِ: أَلْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ؛ وَ الصَّمْتُ بابٌ مِنْ أَبْوابِ الْحِکْمَهِ إِنَّ الصَّمْتَ یَکْسِبُ الَْمحَبَّهَ؛ إِنَّهُ دَلیلٌ عَلى کُلِّ خَیْر ».
از نشانه هاى دین فهمى؛ حلم و علم است؛ و خاموشى درى از درهاى حکمت است. خاموشى و سکوت؛ دوستىآور و راهنماى هــر کار خیرى است.
16- گوشه گیرى و سکوت
« یَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ تَکُونُ الْعافِیَهُ فیهِ عَشَرَهَ أَجْزاء: تِسْعَهٌ مِنْها فى إِعْتِزالِ النّاسِ وَ واحِدٌ فِى الصَّمْتِ ».
زمانى بر مردم خواهد آمد ke در آن عافیت ده جزء اســت ke نُه جزء آن در کناره گیرى از مردم و یک جزء آن در خاموشى است.
17- حقیقت توکّل
« سُئِلَ الرِّضا(علیه السلام): عَنْ حَدِّ التَّوَکُّلِّ؟ فَقالَ(علیه السلام): أَنْ لا تَخافَ أحَدًا إِلاَّاللّهَ ».
از امام رضا(علیه السلام) از حقیقت توکّل سؤال شد.
فرمود: ایــن ke جز خدا از کسى نترسى.
18- بدترین مردم
« إِنَّ شَرَّ النّاسِ مَنْ مَنَعَ رِفْدَهُ وَ أَکَلَ وَحْدَهُ وَ جَلَدَ عَبْدَهُ ».
به راستى ke بدترین مردم کسى اســت ke یارىاش ra [از مردم] باز دارد و تنها بخورد و زیردستش ra بزند.
19- زمامداران ra وفایى نیست
« لَیْسَ لِبَخیل راحَهٌ؛ وَ لا لِحَسُود لَذَّهٌ؛ وَ لا لِمُـلـُوک وَفاءٌ وَ لا لِکَذُوب مُرُوَّهٌ ».
بخیل ra آسایشى نـیـسـت و حسود ra خوشى و لذّتى نـیـسـت و زمامدار ra وفایى نـیـسـت و دروغگو ra مروّت و مردانگى نیست.
20- دست بوسى نه!
« لا یُقَبِّلُ الرَّجُلُ یَدَ الرَّجُلِ؛ فَإِنَّ قُبْلَهَ یَدِهِ کَالصَّلاهِ لَهُ ».
کسى دست کسى ra نمىبوسد؛ زیــرا بوسیدن دست او مانند نماز خواندن براى اوست.
21- حُسن ظنّ be خدا
« أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللّهِ؛ فَإِنَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ کانَ عِنْدَ ظَنِّهِ وَ مَنْ رَضِىَ بِالْقَلیلِ مِنَ الرِّزْقِ قُبِلَ مِنْهُ الْیَسیرُ مِنَ الْعَمَلِ. وَ مَنْ رَضِىَ بِالْیَسیرِ مِنَ الْحَلالِ خَفَّتْ مَؤُونَتُهُ وَ نُعِّمَ أَهْلُهُ وَ بَصَّرَهُ اللّهُ دارَ الدُّنْیا وَ دَواءَها وَ أَخْرَجَهُ مِنْها سالِمًا إِلى دارِالسَّلامِ ».
به خداوند خوشبین باش؛ زیــرا هــر ke be خدا خوشبین باشد؛ خدا ba گمانِ خوشِ او همراه است؛ و هــر ke be رزق و روزى اندک خشنودباشد؛ خداوند be کردار اندک او خشنود باشد؛ و هــر ke be اندک از روزى حلال خشنود باشد؛ بارش سبک و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او ra be درد دنیا و دوایش بینا سازد و او ra از دنیا be سلامت be دارالسّلامِ بهشت رساند.
22- ارکان ایمان
« أَلاْیمانُ أَرْبَعَهُ أَرْکان: أَلتَّوَکُّلُ عَلَى اللّهِ؛ وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ وَ التَّسْلیمُ لاَِمْرِاللّهِ؛ وَ التَّفْویضُ إِلَى اللّهِ ».
ایمان چهار رکن دارد: 1ـ توکّل بر خدا 2ـ رضا be قضاى خدا 3ـ تسلیم be امر خدا4ـ واگذاشتن کار be خدا.
23- بهترین بندگان خدا
« سُئِلَ عَلَیْهِ السَّلامُ عَنْ خِیارِ الْعبادِ؟ فَقالَ(علیه السلام):أَلَّذینَ إِذا أَحْسَنُوا إِسْتَبْشَرُوا؛ وَ إِذا أَساؤُوا إِسْتَغْفَرُوا وَ إِذا أُعْطُوا شَکَرُوا؛ وَ إِذا أُبْتِلُوا صَبَرُوا؛ وَ إِذا غَضِبُوا عَفَوْ ».
از امام رضا(علیه السلام) درباره بهترین بندگان سؤال شد.
فرمود: آنان ke هــر گاه نیکى کـنـنـد خوشحال شوند؛ و هرگاه بدى کـنـنـد آمرزش خواهند؛ و هــر گاه عطا شــونــد شکر گزارند و هــر گاه بلا بینند صبر کنند؛ و هــر گاه خشم کـنـنـد درگذرند.
24- تحقیر فقیر
« مَنْ لَقِىَ فَقیرًا مُسْلِمًا فَسَلَّمَ عَلَیْهِ خِلافَ سَلامِهِ عَلَى الاَْغْنِیاءِ لَقَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ یَوْمَ الْقِیمَهِ وَ هُوَ عَلَیْهِ غَضْبانُ ».
کسى ke فقیر مسلمانى ra ملاقات نماید و بر خلاف سلام کردنش بر اغنیا بر او سلام کند؛ در روز قیامت در حالى خدا ra ملاقات نماید ke بر او خشمگین باشد.
25- عیش دنیا
« سُئِلَ الاِْمامُ الرِّضا(علیه السلام): عَنْ عَیْشِ الدُّنْیا؟ فَقالَ: سِعَهُ الْمَنْزِلِ وَ کَثْرَهُ الُْمحِبّینَ ».
از حضرت امام رضا(علیه السلام) درباره خوشى دنیا سؤال شد. فرمود: وسعت منزل و زیادى دوستان.
26- آثار زیانبار حاکمان ظالم
« إِذا کَذَبَ الْوُلاهُ حُبِسَ الْمَطَرُ؛ وَ إِذا جارَ السُّلْطانُ هانَتِ الدَّوْلَهُ؛ وَ إِذا حُبِسَتِ الزَّکوهُ ماتَتِ الْمَواشى ».
زمانى ke حاکمان دروغ بگویند باران نبارد؛ و چــون زمامدار ستم ورزد؛ دولت؛ خوار گردد. و اگــر زکات اموال داده نشود چهارپایان از بین روند.
27- رفع اندوه از مؤمن
« مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِن فَرَّجَ اللّهُ عَنْ قَلْبِهِ یَوْمَ القِیمَهِ ».
هر کس اندوه و مشکلى ra از مؤمنى برطرف نماید؛ خداوند در روز قیامت اندوه ra از قلبش برطرف سازد.
28- بهترین اعمال بعد از واجبات
« لَیْسَ شَىْءٌ مِنَ الاَْعْمالِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بَعْدَ الْفَرائِضِ أَفْضَلَ مِنْ إِدْخالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ ».
بعد از انــجـام واجبات؛ کارى بهتر از ایجاد خوشحالى براى مؤمن؛ نزد خداوند بزرگ نیست.
29- سه چیز وابسته be سه چیز
« ثَلاثَهٌ مُوَکِّلٌ بِها ثَلاثَهٌ: تَحامُلُ الاَْیّامِ عَلى ذَوِى الاَْدَواتِ الْکامِلَهِ وَإِسْتیلاءُ الْحِرْمانِ عَلَى الْمُتَقَدَّمِ فى صَنْعَتِهِ؛ وَ مُعاداهُ الْعَوامِ عَلى أَهْلِ الْمَعْرِفَهِ ».
سه چیز وابسته be سه چیز است: 1ـ سختى روزگار بر کسى ke ابزار کافى دارد؛ 2ـ محرومیت زیاد براى کسى ke در صنعت عقب مانده باشد؛ 3ـ و دشمنىِ مردم عوام ba اهل معرفت.
30- میانه روى و احسان
« عَلَیْکُمْ بِالْقَصْدِ فِى الْغِنى وَ الْفَقْرِ؛ وَ الْبِرِّ مِنَ الْقَلیلِ وَ الْکَثیرِ فَإِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالى یَعْظُمُ شِقَّهَ الـتَّمْرَهِ حَتّى یَأْتِىَ یَوْمَ الْقِیمَهِ کَجَبَلِ أُحُد ».
بر شما باد be میانهروى در فقر و ثروت؛ و نیکى کردن چــه کم و چــه زیاد؛ زیــرا خداوند متعال در روز قیامت یک نصفه خرما ra چنان بزرگ نماید ke مانند کوه اُحد باشد.
31- دیدار و اظهار دوستى ba هم
« تَزاوَرُوا تَحابُّوا وَ تَصافَحُوا وَ لا تَحاشَمُو ».
به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر ra دوست داشته باشید و دست یکدیگر ra بفشارید و be هم خشم نگیرید.
32- راز پوشى در کارها
« عَلَیْکُمْ فى أُمُورِکُمْ بِالْکِتْمانِ فى أُمُورِ الدّینِ وَ الدُّنیا فَإِنَّهُ رُوِىَ « أَنَّ الاِْذاعَهَ کُفْرٌ» وَ رُوِىَ « الْمُذیعُ وَ الْقاتِلُ شَریکانِ» وَ رُوِىَ « ما تَکْتُمُهُ مِنْ عَدُوِّکَ فَلا یَقِفُ عَلَیْهِ وَلیُّکَ».:
بر شما باد be رازپوشى در کارهاتان در امور دین و دنیا. روایت شده ke « افشاگرى کفر است» و روایت شده « کسى ke افشاى اَسرار مىکند ba قاتل شریک است» و روایت شده ke « هــر چــه از دشمن پنهان مىدارى؛ دوست توهم بر آن آگاهى نیابد».
33- پیمان شکنى و حیلهگرى
« لا یَعْدُمُ المَرْءُ دائِرَهَ السَّوْءِ مَعَ نَکْثِ الصَّفَقَهِ؛ وَ لا یَعْدُمُ تَعْجیلُ الْعُقُوبَهِ مَعَ إِدِّراءِ الْبَغْىِ ».
آدمى نمىتواند از گردابهاى گرفتارى ba پیمان شکنى رهایى یابد؛ و از چنگال عقوبت رهایى ندارد کسى ke ba حیله be ستمگرى مىپردازد.
34- برخورد مناسب ba چهار گروه
« إِصْحَبِ السُّلْطانَ بِالْحَذَرِ؛ وَ الصَّدیقَ بِالتَّواضُعِ؛ وَ الْعَدُوَّ بِالتَّحَرُّزِ وَ الْعامَّهَ بِالْبُشْرِ ».
با سلطان و زمامدار ba ترس و احتیاط همراهى کن؛ و ba دوست ba تواضع و ba دشمن ba احتیاط؛ و ba مردم ba روى خوش.
35- رضایت be رزق اندک
« مَنْ رَضِىَ عَنِ اللّهِ تَعالى بِالْقَلیلِ مِنَ الرِّزْقِ رَضِىَ اللّهُ مِنْهُ بِالْقَلیلِ مِنَ الْعَمَلِ ».
هر کس be رزق و روزى کم از خدا راضى باشد؛ خداوند از عمل کم او راضى باشد.
36- عقل و ادب
« أَلْعَقْلُ حِباءٌ مِنَ اللّهِ؛ وَ الاَْدَبُ کُلْفَهٌ فَمَنْ تَکَلَّفَ الأَدَبَ قَدَرَ عَلَیْهِ؛ وَ مَنْ تَکَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ یَزْدِدْ بِذلِکَ إِلاّ جَهْل ».
عقل؛ عطیّه و بخششى اســت از جانب خدا؛ و ادب داشتن؛ تحمّل یک مشقّت است؛ و هــر کس ba زحمت ادب ra نگهدارد؛ قادر بر آن مىشود؛ امّا هــر ke be زحمت بخواهد عقل ra be دست آورد جز بر جهل او افزوده نمىشود.
37- پاداشِ تلاشگر
« إِنَّ الَّذى یَطْلُبُ مِنْ فَضْل یَکُفُّ بِهِ عِیالَهُ أَعْظَمُ أَجْرًا مِنَ الُْمجاهِدِ فى سَبیلِ اللّهِ ».
به راستى کسى ke در پى افزایش رزق و روزى اســت تا ba آن خانواده خود ra اداره کند؛ پاداشش از مجاهد در راه خدا بیشتر است.
38- be پنج کس امید نداشته باش
« خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَکُنْ فیهِ فَلا تَرْجُوهُ لِشَىْء مِنَ الدُّنْیا وَ الاْخِرَهِ:مَنْ لَمْ تَعْرِفَ الْوَثاقَهَ فى أُرُومَتِهِ؛ وَ الکَرَمَ فى طِباعِهِ؛ وَ الرَّصانَهَ فى خَلْقِهِ؛ وَ النُّبْلَ فى نَفْسِهِ؛ وَ الَْمخافَهَ لِرَبِّهِ ».
پنج چیز اســت ke در هــر کس نباشد امید چیزى از دنیا و آخرت be او نداشته باش:1ـ کسى ke در نهادش اعتماد نبینى؛2ـ و کسى ke در سرشتش کَرم نیابى؛3ـ و کسى ke در آفرینشش استوارى نبینى؛4ـ و کسى ke در نفسش نجابت نیابى؛5ـ و کسى ke از خدایش ترسناک نباشد.
39- پیروزىِ عفو و گذشت
« مَا التَقَتْ فِئَتانِ قَطُّ إِلاّ نُصِرَ أَعْظَمُهُما عَفْوً ».
هرگز دو گروه ba هم روبه رو نمىشوند؛ مگر ایــن ke نصرت و پیروزى ba گروهى اســت ke عفو و بخشش بیشترى داشته باشد.
40- عمل صالح و دوستى آل محمّد
« لا تَدْعُوا الْعَمَلَ الصّالِحَ وَ الاِْجْتِهادَ فِى الْعِبادَهِ إِتِّکالاً عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد(علیهم السلام) وَ لا تَدْعُوا حُبَّ آلِ مُحَمَّد(علیهم السلام)لاَِمْرِهِمْ إِتِّکالاً عَلَى الْعِبادَهِ فَإِنَّهُ لا یُقْبَلُ أَحَدُهُما دُونَ الاْخَرِ ».
مبادا اعمال نیک ra be اتّکاى دوستى آل محمّد(علیهم السلام) رها کنید؛ و مبادا دوستى آل محمّد(علیهم السلام) ra be اتّکاى اعمال صالح از دست بدهید؛ زیــرا هیچ کدام از ایــن دو؛ be تنهایى پذیرفته نمى شود.
علائم ظهور حضرت مهدی (عج) بر دو دسته تقسیم می شوند:
الف: علائم حتمی و قطعی؛
ب: علائم غیر حتمی و غیر قطعی ke البته در ایــن علائم هم مــمــکن اســت اختلاف نظر وجود داشته باشد.
علائم غیر حتمی فراوان هستند و نوعاً بعضی از آنان be وقوع پیوسته اســت امــا علائم حتمی و قطعی هنوز رخ نداده اند بعضی از ایــن علائم قطعی عبارتند از:
1. خروج سفیانی: پیش از ظهور مردی از نسل ابوسفیان در منطقه شام خروج می کــنــد و ba تظاهر be دینداری گروه زیادی از مسلمانان ra می فریبد و be گرد خود می آورد و بخش گسترده ای از سرزمینهای اسلام ra be تصرف خویش در می آورد و بر مناطق پنجگانه شام؛ حمص؛ فلسطین؛ اردن و قنسرین (نام شهری در نزدیکی حلب) و منطقه عراق سیطره می یابد و در کوفه و نجف be قتل عام شیعیان می پردازد و بــرای کشتن و یافتن آنان جایزه تعیین می کــنــد آنگاه ke از ظهور امام زمان باخبر می شــود ba سپاهی گران be جنگ وی می رود ke در منطقه بیداد (بین مکه و مدینه) ba سپاه امام (ع) برخورد می کــنــد و be امر خدا هــمــه لشگریان وی be جز چند نفر در زمین فرو می روند و هلاک می شوند. [1]
2. خسف در بیداء: خسف یعنی فرو رفتن و پنهان شدن؛ و بیداء نام منطقه ای در مکه و مدینه است. ظاهراً لشگر سفیانی در ایــن منطقه ke be قصد جنگ ba امام عصر(عج) آمده اســت در زمین فرو می روند. [2]
3. خروج یمانی: سرداری از یمن قیام می کــنــد و مردم ra be حق و عدل دعوت می کــنــد ایــن نشانه در منابع عامه نـیـسـت ولــی در مصادر شیعه روایات فراوانی در ایــن باره وجود دارد. امام صادق (ع) فرمود: قیامهای سه گانه خراسانی؛ سفیانی؛ یمانی در یک سال و یک ماه و یک روز خواهد بود و هیچ پرچمی be اندازه پرچم یمانی دعوت حق و هدایت نمی کــنــد و هم فرمود ke یمانی از علائم حتمی است. [3]
4. قتل نفس زکیه: زکیه یعنی فرد پاک و بی گناه و کسی ke قتلی انــجـام نداده اســت و جرمی ندارد. در آستانه ظهور مهدی (عج) در گیرودار مبارزات زمینه ساز انقلاب حضرت مهدی (عج) فردی پاکباخته و مخلص از اولاد حضرت امام حسن مجتبی (ع) در راه امام می کوشد و در ایــن راه مظلومانه be قتل می رسد. روایات گاهی نفس زکیه و گاهی «سید حسنی» گفته اند امام باقر (ع) فرمود: بین ظهور مهدی (عج) و کشته شدن نفس زکیه بیش از پانزده شبانه روز فاصله نیست. [4]
5. صیحه آسمانی: منظور از صیحه آسمانی صدایی اســت ke در آستانه ظهور حضرت مهدی در آسمان شنیده می شــود و هــمــه مردم آن ra می شنوند در روایات تعبیر be «نداء» «فزعه» «صوت» نــیــز بکار رفته اســت ke ظاهر آن نشان می دهد ke هــر یک از اینها نشانه جداگانه ای اســت ke پیش از ظهور واقع می شــود لکن be نظر می رسد ke اینها تعبیر از یک واقعیت اســت و مــمــکن هم هست ke از سه حادثه جدای از هم خبر داده باشند ke اول صداهای هولناکی برآید و هــمــه ra be خود متوجه کــنــد (صیحه) و be دنبال آن صدای مهیب و هولناکی شنیده شــود ke دلهای مردم ra be وحشت اندازد (فزعه) و آن گاه از آسمان صدایی شنیده می شــود ke مردم ra be ســوی مهدی(عج) فرا می خواند (نداء) روایاتی ke از ایــن معنا خبر داده اند از طریق شیعه و سنی فراوان هستند. امام باقر (ع) می فرماید: ندا کننده ای از آسمان نام قائم ra ندا می کــنــد پــس هــر ke در شرق و غرب اســت آن ra می شنود و از وحشت ایــن صدا خوابیده ها بیدار و ایستادگان نشسته و نشستگان بر دو پای خویش می ایستند رحمت خدا بر کسی ke از ایــن صدا عبرت گیرد و ندای وی ra اجابت کــنــد زیــرا صدای نخست؛ صدای جبرئیل روح الأمین است.
آنگاه می فرماید: ایــن صدا در شب جمعه بیست و سوم ماه رمضان خواهد بود در ایــن هیچ شک نکنید و بشنوید و فرمان برید؛ در آخر روز شیطان فریاد می زند ke «فلانی مظلوم کشته شد» تا مردم ra بفریبد و be شک اندازد. و امام صادق (ع) می فرماید: در ابتدای روز گویند ه ای در آسمان ندا می دهد ke آگاه باشید ke حق ba علی و شیعیان اوست. پــس از آن در پایان روز شیطان ke لعنت خدا بر او باد از روی زمین فریاد می زند ke حق ba عثمان و پیروان اوست پــس در ایــن هنگام باطل گرایان be شک می افتند هرگاه گوینده ای از آسمان نداء بزند ke حق ba اولاد محمد(ص) اســت در آن هنگام ظهور مهدی(عج) be سر زبانها می افتد be گونه ای ke غیر از او یاد نمی کنند. [5]
6. خروج دجال: ایــن نشانه در کتب اهل سنت از علائم برپایی قیامت شناخته شده اســت [6] ولــی در منابع روایی شیعه از نشانه های ظهور است. و اشکال ندارد ke هم علامت ظهور و هم علامت معاد باشد. چــون خود ظهور امام عصر (عج) هم از علائم آخرالزمان می باشد.
دجال فردی اســت ke در آخر الزمان و پیش از قیام مهدی (عج) خروج می کــنــد و غیر عادی اســت و ba انــجـام کارهای شگفت انگیز جمع زیادی از مردم ra می فریبد و سرانجام be دست عیسی مسیح (ع) در کنار دروازه ”لد“ در منطقه شام be هلاکت می رسد. در مورد دجال نظریه های متعددی طرح شده اســت مثلا گروهی آن ra فردی نامیده اند و دسته ای آن ra جریانی می دانند و نه شخص معین ke مطرح کردن ایــن امور مجال دیگری ra می طلبد. [7]
[1] کمال الدین؛ ص 651. و بحار الأنوار؛ ج 52؛ ص 215؛ و کنز العمال؛ ج 14؛ ص 272؛ تاریخ غیبت کبری؛ ص 518 الی 520.
[2] مراصد الاطلاع؛ ج1؛ ص239؛ وافی؛ ج2؛ ص 442؛ مسائل العشره چاپ شده در مجموع مصنفات شیخ مفید؛ ج 3؛ ص 122 و غیبت نعمانی؛ ص 252؛ منتخب الأثر؛ ص 459؛ کتاب الغیبه نعمانی ص 252؛ تاریخ غیبت کبری ص 499 ـ 520.
[3] تاریخ غیبت کبری؛ ص 525؛ کتاب غیبت نعمانی 252.
[4] منتخب الأثر؛ 459؛ تاریخ الغیبه الکبری؛ ص 511؛ الارشاد؛ ج2؛ ص374؛ اعلام الوری؛ ص 427.
[5] تاریخ ما بعد الظهور/176 ـ کشف الغمه ج3؛ ص 260 ؛ وافی؛ ج 2؛ ص 445 ـ 446؛ کتاب الغیبه؛ شیخ طوسی؛ ص 435 و454 و453 – ارشاد؛ ج2؛ ص 371؛ کمال الدین / 651 بحار الأنوار؛ ج52؛ ص204-288-290؛ منتخب الاثر؛ ص 459؛ غیبت نعمانی/254.
[6] سنن ترمذی؛ ج4؛ ص 507 ـ 519؛ سنن ابی داوود؛ ج4؛ ص 115؛ صحیح مسلم؛ ج 18؛ ص 46 و 81.
[7] بحارالأنوار؛ ج 52؛ ص 193و209؛ کمال الدین 525 و 526؛ کشف الغمه؛ ج 3؛ ص 281؛ المسائل العشر؛ چاپ شده در مصنفات شیخ طوسی؛ ج3؛ ص 122؛ ارشاد؛ ج2؛ ص 371؛ کنز العمال؛ ج 14؛ ص 198ـ200.
نام: محمد بن الحسن
کنیه: ابوالقاسم
امام زمان حضرت مهدی (عج) هم نام و هم کنیه حضرت پیامبر اکرم(ص) است. در
روایات آمده اســت ke شایسته نـیـسـت آن حضرت ra ba نام و کنیه؛ اسم ببرند
تا آن گاه ke خداوند be ظهورش زمین ra مزیّن و دولتش ra ظاهر گرداند.
القاب امام زمان حضرت مهدی (عج):
مهدى؛ خاتم؛ منتظر؛ حجت؛ صاحب الامر؛ صاحب الزمان؛ قائم و خلف صالح.
شیعیان در دوران غیبت صغرى ایشان ra «ناحیه مقدسه» لقب داده بودند. در برخى منابع بیش از 180 لقب براى امام زمان(ع) بیان شده است.
ولادت امام زمان حضرت مهدی (عج):
وی یگانه فرزند امام عسکری علیه السلام یازدهمین امام شیعیان است. امام زمان حضرت مهدی (عج) در سحرگاه نیمه شعبان 255 ق در سامرّا چشم be جهان گشود و پــس از پنج سال زندگی تحت سرپرستی پدر؛ و مادر بزرگوارشان نرجس خاتون؛ در سال 260 ق be دنبال شهادت حضرت عسکری علیه السلام ـ همچون حضرت عیسی علیه السلام و حضرت یحیی علیه السلام ke در سنین کودکی عهده دار نبوّت شده بودند ـ در پنج سالگی منصب امامت شیعیان ra عهده دار شدند. آن بزرگوار پــس از سپری شدن دوران غیبت ba تشکیل حکومت عدل جهانی احکام الهی ra در سرتاسر زمین حاکمیت خواهد بخشید.
آخرین امام شیعیان در پانزدهم ماه شعبان 255 ق؛ علی رغم مراقبت های ویژه مأموران حکومت عباسی؛ در خانه امام عسکری علیه السلام چشم be جهان گشودند. تولد مخفیانه آن حضرت بی شباهت be تولد حضرت موسی علیه السلام و حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام نیست. همان گونه ke ایــن دو پیامبر بزرگ الهی تحت شدیدترین تدابیر امنیتی فرعونیان و نمرودیان be اراده خداوند و be سلامت در کنار کاخ فرعون و نمرود متولّد شدند؛ حضرت مهدی(عج) نــیــز در حالی ke جاسوسان و مأموران خلیفه عباسی تمام وقایع خانه امام یازدهم علیه السلام ra زیر نظر داشتند؛ در کمال امنیت و بدون آن ke دشمنان بویی ببرند؛ در سحرگاه روز جمعه نیمه شعبان قدم be جهان هستی گذاشتند.
سیمای امام زمان حضرت مهدی (عج)
پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار علیهم السلام هــر کدام در سخنان خود be اوصاف امام مهدی(عج) اشاره کرده اند. حضرت امام رضا علیه السلام در توصیف ویژگی های چهره و سجایای اخلاقی و ویژگی های برجسته آن حضرت می فرمایند: «قائم آل محمد(عج) هاله هایی از نور چهره زیبای او ra احاطه کرده اســت رفتار معتدل و چهره شادابی دارد. از نظر ویژگی های جسمی شبیه ترین فرد be رسول خدا(ص) است. نشانه خاصّ او آن اســت ke گرچه عمر بسیار طولانی دارد؛ ولــی از سیمای جوانی برخوردار است؛ تا آن جا ke هــر بیننده ای او ra چهل ساله ya کمتر تصور می کند. از دیگر نشانه های او آن اســت ke تا زمان مرگ ba وجود گذشت زمان بسیار طولانی هرگز نشان پیری در چهره او دیده نخواهد شد».
حجت خدا
روزی عثمان بن سعید بن عمری be همراه حدود چهل نفر از بزرگان شیعه be حضور
امام عسکری علیه السلام رسیدند تا درباره جانشین آن حضرت سؤال کـنـنـد و در
آینده از ایجاد اختلاف در مسئله امامت جلوگیری کنند. راوی می گوید: وقتی
عثمان بن سعید be حضرت عسکری علیه السلام گفت: آمده ایم تا درباره مطلب
مهمی ke شما be آن آگاه ترید از شما سؤال کنیم؛ حضرت عسکری علیه السلام
فرمودند: بنشین عثمان. پــس از ساعتی امام علیه السلام فرمودند: آیا می
خواهید بگویم be چــه منظوری آمده اید؟ هــمــه گفتند: ای فرزند رسول خدا؛
بفرمایید. آنگاه حضرت فرمودند: آمده اید تا درباره حجت خدا و امام پــس از
من بپرسید. هــمــه گفتند: آری. در ایــن لحظه ناگهان پسری ke چهره درخشانی
چــون ماه داشت و از هــر حیث be امام عسکری علیه السلام شبیه بود وارد
شد. حضرت فرمودند: بعد از من پیشوای شما و جانشینم ایــن فرزند من است.
مواظب باشید پــس از من در دین دچار آشفتگی نشوید…
دوران زندگی امام زمان حضرت مهدی (عج)
دوران زندگی امام زمان حضرت مهدی (عج) be چهار دوره تقسیم می شود:
1) از تولد تا غیبت امام زمان حضرت مهدی (عج):
امام زمان حضرت مهدی (عج) پــس از تولد حدود پنج سال تحت سرپرستی پدر
بزرگوارشان امام عسکری علیه السلام be صورت نیمه مخفی زندگی کردند. یکی از
کارهای بسیار مهمی ke حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در ایــن دوره
انــجـام دادند ایــن بود ke امام زمان حضرت مهدی (عج) ra be بزرگان شیعه
معرفی کــردنــد تا در آینده در مسئله امامت دچار اختلاف نشوند.
2) غیبت صغری امام زمان حضرت مهدی (عج):
پس از شهادت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در سال 260 ق دوره غیبت
صغری آغاز شــد و تا سال 329 ق ادامه پیدا کرد. در ایــن دوره امام زمان
حضرت مهدی (عج) از طریق چهار نائب be ادامه امور مردم می پرداختند.
3) دوره غیبت کبری امام زمان حضرت مهدی (عج):
این دوران از سال 329 ق شروع شــد و تا زمانی ke خداوند مصلحت بدانند
ادامه خواهد داشت در ایــن دوره پاسخ be پرسش ها و احکام مردم بر عهده
نایبان عام آن حضرت اســت و حضرت نایب خاصی بــرای ایــن دوره معرفی نکرده
اند.
4) دوره حکومت امام زمان حضرت مهدی (عج):
پس از ظهور؛ امام زمان حضرت مهدی (عج) بر اساس احکام اسلام حکومت واحد جهانی تشکیل خواهند داد ke در سایه آن سرتاسر عالم پر از عدل و داد خواهد شد.
صورت و سیرت امام زمان حضرت مهدی (عج)
چهره و شمایل حضرت مهدی ( ع ) ra راویان حدیث شیعی و سنی چنین نوشته اند
چهره اش گندمگون ؛ ابروانی هلالی و کشیده ؛ چشمانش سیاه و درشت و جذاب ؛
شانه اش پهن ؛ دندانهایش براق و گشاد ؛ بینی اش کشیده و زیبا؛ پیشانی اش
بلند و تابنده ... استخوان بندی اش استوار و صخره سان ؛ دستان و انگشتهایش
درشت .گونه هایش کم گوشت و اندکی متمایل be زردی – ke از بیداری شب عارض
شده -بر گونه راستش خالی مشکین ... عضلاتش پیچیده و محکم ؛ موی سرش بر لاله
گوش ریخته ؛ اندامش متناسب و زیبا ؛ هیاتش خوش منظر و رباینده ؛ رخساره اش
در هاله ای از شرم بزرگوارانه و شکوهمند غرق ... قیافه اش از حشمت و شکوه
رهبری سرشار .نگاهش دگرگون کننده ؛ خروشش دریاسان ؛ و فریادش هــمــه گیر ”
.حضرت مهدی صاحب علم و حکمت بسیار اســت و دارنده ذخایر پیامبران اســت
... وی نهمین امام اســت از نسل امام حسین ( ع ) اکنون از نظرها غایب
اســت ... ولــی مطلق و خاتم اولیاء و وصی اوصیاء و قائد جهانی و انقلابی
اکبر اســت ... چــون ظاهر شــود ؛ be کعبه تکیه کــنــد ؛ و پرچم پیامبر (
ص ) ra در دست گیرد و دین خدا ra زنده و احکام خدا ra در سراسر گیتی جاری
کــنــد ... و جهان ra پر از عدل و داد و مهربانی کــنــد .حضرت مهدی ( ع )
در برابر خداوند و جلال خداوند فروتن اســت ... خدا و عظمت خدا در وجود او
متجلی اســت و هــمــه هستی او ra فراگرفته اســت ... مهدی ( ع ) عادل
اســت و خجسته و پاکیزه ... ذره ای از حق ra فرو نگذارد ... خداوند دین
اسلام ra be دست او عزیز گرداند ... در حکومت او ؛ be احدی ناراحتی نرسد
مگر آنجا ke حد خدایی جاری گردد .مهدی ( ع ) حق هــر حقداری ra بگیرد و be
او بدهد ... حتی اگــر حق کسی زیر دندان دیگری باشد ؛ از زیر دندان
انسان بسیار متجاوز و غاصب بیرون کشد و be صاحب حق باز گرداند ... be هنگام
حکومت مهدی ( ع ) حکومت جباران و مستکبران ؛ و نفوذ سیاسی منافقان و
خائنان ؛ نابود گردد ... شهر مکه – قبله مسلمین – مرکز حکومت انقلابی
مهدی شــود ... نخستین افراد قیام او ؛ در آن شهر گرد آیند و در آنجا be
او بپیوندند …برخی be او بگروند ؛ ba دیگران جنگ کــنــد ؛ و هیچ صاحب
قدرتی و صاحب مرامی ؛ باقی نماند و دیگر هیچ سیاستی و حکومتی ؛ جز
حکومت حقه و سیاست عادله قرآنی ؛ در جهان جریان نیابد ... آری ؛ چــون
مهدی ( ع ) قیام کــنــد زمینی نماند ؛ مگر آنکه در آنجا گلبانگ محمدی :
اشهد ان لا اله الا الله ؛ و اشهد ان محمدا رسول الله ؛ بلند گردد .در زمان
حکومت مهدی ( ع ) be هــمــه مردم ؛ حکمت و علم بیاموزند ؛ تا آنجا ke
زنان در خانه ها ba کتاب خدا و سنت پیامبر ( ص ) قضاوت کـنـنـد ... در آن
روزگار ؛ قدرت عقلی توده ها تمرکز یابد ... مهدی ( ع ) ba تایید الهی ؛
خردهای مردمان ra be کمال رساند و فرزانگی در همگان پدید آورد … .مهدی ( ع
) فریاد رسی اســت ke خداوند او ra بفرستد تا be فریاد مردم عالم برسد .در
روزگار او همگان be رفاه و آسایش و وفور نعمتی بیمانند دست یابند ...
حتی چهارپایان فراوان گردند و ba دیگر جانوران ؛ خوش و آسوده باشند ...
زمین گیاهان بسیار رویاند آب نهرها فراوان شــود ؛ گنجها و دفینه های زمین
و دیگر معادن استخراج گردد ... در زمان مهدی ( ع ) آتش فتنه ها و آشوبها
بیفسرد ؛ رسم ستم و شبیخون و غارتگری برافتد و جنگها از میان برود .در جهان
جای ویرانی نماند ؛ مگر آنکه مهدی ( ع ) آنجا ra آباد سازد .در قضاوتها و
احکام مهدی ( ع ) و در حکومت وی ؛ سر سوزنی ظلم و بیداد بر کسی نرود و
رنجی بر دلی ننشیند .مهدی ؛ عدالت ra ؛ همچنان ke سرما و گرما وارد خانه ها
شــود ؛ وارد خانه های مردمان کــنــد و دادگری او هــمــه جا ra بگیرد .
اصحاب و یاران امام زمان حضرت مهدی (عج):
1. عثمان بن سعید عمروى (متوفاى سال 265 ق.).
2. محمد بن عثمان عمروى (متوفاى سال 304ق.).
3. حسین بن روح نوبختى (متوفاى سال 326ق.).
4. على بن محمد سمرى (متوفاى سال 329ق.).
این چهار تن نماینده بلافصل امام زمان حضرت مهدی (عج) بودند ke در ایام غیبت صغرى؛ پــس از شهادت امام حسن عسکرى(ع)؛ از سال 260 تا 329؛ be مدت 70 سال be ترتیب؛ واسطه میان امام زمان حضرت مهدی (عج) وشیعیان ایشان بودند. ایــن چهار نفر be «نوّاب اربعه» مشهورند. ولى در هنگام خروج آن حضرت؛ 313 نفر از یارانش be او پیوسته و نخستین هسته لشکریان امام زمان حضرت مهدی (عج) ra تشکیل مىدهند. علاوه بر آنان؛ هزاران نفر در ایام غیبت آن حضرت be ایــن مقام ارجمند نایل شدهاند ke بر دیگران پنهان مانده اســت و پنهان خواهد ماند. همچنین افراد بسیارى در ایام غیبت be محضرش شرفیاب گشته و از عنایاتش بهرهمند شدهاند ke در ایــن جا be نام برخى از آنان اشاره مى گردد:
1. اسماعیل بن حسن هرقلى.
2. سید محمد بن عباس جبل عاملى.
3. سید عطوه علوى حسنى.
4. امیراسحاق استرآبادى.
5. ابوالحسین بن ابى بغل.
6. شریف عمر بن حمزه.
7. ابوراجح حمامى.
8. شیخ حر عاملى.
9. مقدس اردبیلى.
10. محمد تقى مجلسى.
11. میرزا محمد استرآبادى.
12. علامه بحر العلوم.
13. شیخ حسین آل رحیم.
14. ابوالقاسم بن ابى جلیس.
15. ابو عبداللَّه کندى.
16. ابو عبداللَّه جنیدى.
17. محمد بن محمد کلینى.
18. محمد بن ابراهیم بن مهزیار.
19. محمد بن اسحاق قمى.
20. محمد بن شاذان نیشابورى.
زمامداران معاصر امام زمان حضرت مهدی (عج) :
امام زمان حضرت مهدی (عج) از زمان تولد (سال 255 هجرى) تا زمان ظهور و تشکیل حکومت جهانى؛ ba تمام حاکمان و زمامداران کشورهاى اسلامى و غیر اسلامى؛ معاصر بوده و خواهد بود؛ امــا خلفاى عباسى ke در ایام غیبت صغراى آن حضرت بر مسلمانان حکومت راندند؛ عبارتند از:
1. مهتدى عباسى (255 – 256ق.).
2. معتمد عباسى (256 – 279ق.).
3. معتضد عباسى (279 – 289ق.).
4. مکتفى عباسى (289 – 295ق.).
5. مقتدر عباسى (295 – 320ق.).
6. قاهر عباسى (320 – 322ق.).
7. راضى عباسى (322 – 329ق.).
8. متقى عباسى (329 – 333ق.).
هنگامى ke امام زمان حضرت مهدی (عج) ظهور کــنــد و قیام آزادى بخش وى فراگیر شود؛ برخى از سلاطین و حاکمان کشورها در برابر او تواضع نموده و سر تسلیم فرود مىآورند و برخى دیگر ba آن حضرت؛ be مقابله و منازعه بر مىخیزند و پــس از درگیرى؛ متحمل شکست و اضمحلال خواهند شــد و حکومت آن حضرت؛ از شرق تا غرب کره زمین ra فرا خواهد گرفت. در ایــن باره؛ روایات فراوانى از معصومین(ع)نقل شده اســت ke براى نمونه؛ حدیثى ra از امام محمد باقر(ع) بیان مىکنیم:
عَن أبی جعفر(ع) قال: القائِمُ مِنّا مَنصُورٌ بالرُّعبِ؛ مُؤیّدٌ بالنَّصر؛ تُطوى له الأرضُ وَتظهَرُ لَهُ الکنوزُ ویبلغُ سُلطانه المشرقَ والمغرِبَ ویُظِهرُ اللَّهُ دینهُ على الدّینِ کُلّه ولو کَرِهَ المُشرکون فلا یَبقى على وجهِ الأرضِ خرابٌ إلّا عمّر وینزلُ روحُاللَّهِ عیسى بن مریم فیُصلّی خلفه.(1)
قیام کننده از ما منصور be رعب و مؤیّد be نصر است. زمین از براى او در نوردیده شــود و گنجهاى پنهان ra براى او آشکار کند. سلطنت و حکومت او شرق و غرب ra فرا خواهد گرفت و خداوند منان؛ be دست او دین خود ra بر هــمــه دینها غالب گرداند؛ اگــر چــه مشرکان ra خوش نیاید. در روى زمین هیچ خرابى باقى نماند؛ مگر ایــن ke آبادش کــنــد و روح اللَّه؛ عیسى بن مریم از آسمان نازل شده و بر او اقتدا کــنــد و پشت سرش نماز بخواند.
1- توجّه امام مهدى(علیه السلام) be شیعیان خویش
إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ؛ وَ لا ناسینَ لِذِکْرِکُمْ؛ وَ لَوْ لا ذلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللاَّْواهُ؛ وَ اصْطَلَمَکُمُ الاَْعْداءُ. فَاتَّقُوا اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ وَ ظاهِرُونا:
ما در رعایت حال شما کوتاهى نمىکنیم و یاد شما ra از خاطر نبرده یم؛ ke اگــر جز ایــن بود گرفتارىها be شما روى مىآورد و دشمنان؛ شما ra ریشه کن مىکردند. از خدا بترسید و ما ra پشتیبانى کنید.
2- عمل صالح و تقرّب be اهل بیت(علیهم السلام)
فَلْیَعْمَلْ کُلُّ امْرِء مِنْکُمْ بِما یُقَرَّبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنا؛ وَلْیَتَجَنَّبْ ما یُدْنیهِ مِنْ کَراهِیَّتِنا وَ سَخَطِنا؛ فَإِنَّ امْرَأً یَبْغَتُهُ فُجْأَهً حینَ لا تَنْفَعُهُ تَوْبَهٌ؛ وَ لا یُنْجیهِ مِنْ عِقابِنا نَدَمٌ عَلى حَوْبَه:
هر یک از شما بــایــد be آنچه ke او ra be دوستى ما نزدیک مىسازد؛ عمل کــنــد و از آنچه ke خوشایند ما نبوده و خشم ما در آن است؛ دورى گزیند؛ زیــرا خداوند be طور ناگهانى انسان ra مىگیرد؛ در وقتى ke توبه برایش سودى ندارد و پشیمانى او ra از کیفر ما be خاطر گناهش نجات نمىدهد.
3- تسلیم در مقابل دستورهاى اهل بیت(علیهم السلام)
فَاتَّقُوا اللّهَ؛ وَ سَلِّمُوا لَنا؛ وَ رُدُّو الاَْمْرَ إِلَیْنا؛ فَعَلَیْنَا الاِْصْدارُ؛ کَما کانَ مِنَّا الاِْیرادُ؛ وَ لا تَحاوَلُوا کَشْفَ ما غُطِّىَ عَنْکُمْ؛ وَ اجْعَلُوا قَصْدَکُمْ إِلَیْنا بِالْمَوَدَّهِ عَلَى السُّنَّهِ الْواضِحَهِ:
از خدا بترسید و تسلیم ما شوید و کارها ra be ما واگذارید؛ بر ماست ke شما ra از سرچشمه؛ سیراب برگردانیم؛ چنان ke بردن شما be سرچشمه از ما بود؛ در پى کشف آنچه از شما پوشیده شده نروید. مقصد خود ra ba دوستى ما بر اساس راهى ke روشن اســت be طرف ما قرار دهید.
4- تحقّق حتمى حقّ
أَبَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لِلْحَقِّ إِلاّ إِتْمامًا وَ لِلْباطِلِ إِلاّ زَهُوقًا؛ وَ هُوَ شاهِدٌ عَلَىَّ بِما أَذْکُرُهُ:
خداوند مقدّر فرموده اســت ke حقّ be مرحله نهایى و کمال خود برسد و باطل از بین برود؛ و او بر آنچه بیان نمودم گواه است.
5- خلقت هدفدار و هدایت پایدار
إِنَّ اللّهَ تَعالى لَمْ یَخْلُقِ الْخَلْقَ عَبَثًا وَ لا أَهْمَلَهُمْ سُدًى بَلْ خَلَقَهُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَسْماعًا وَ أَبْصارًا وَ قُلُوبًا وَ أَلْبابًا ثُمَّ بَعَثَ إِلَیْهِمُ النَّبِیّینَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ؛ یَأْمُرُونَهُمْ بِطاعَتِهِ وَ یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ مَعْصِیَتِهِ وَ یُعَرِّفُونَهُمْ ما جَهِلُوهُ مِنْ أَمْرِ خالِقِهِمْ وَ دینِهِمْ وَ أَنـْزَلَ عَلَیْهِمْ کِتابًا؛ وَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ مَلائِکَهً یَأْتینَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَنْ بَعَثَهُمْ إِلَیْهِمْ بِالْفَضْلِ الَّذى جَعَلَهُ لَهُمْ عَلَیْهِمْ:
خداوند متعال؛ خلق ra بیهوده نیافریده و آنان ra مهمل نگذاشته است؛ بـلـکـه آنان ra be قدرتش آفریده و براى آنها گوش و چشم و دل و عقل قرار داده؛ آن گاه پیامبران ra ke مژده دهنده و ترساننده هستند be سویشان برانگیخت تا be طاعتش دستور دهند و از نافرمانىاش جلوگیرى فرمایند و آنچه ra از امر خداوند و دینشان نمىدانند be آنها بفهمانند و بر آنان کتاب فرستاد و be سویشان فرشتگان برانگیخت تا آنها میان خدا و پیامبران ـ be واسطه تفضّلى ke بر ایشان روا داشته ـ واسطه باشند.
6- ظهور حقّ
إِذا أَذِنَ اللّهُ لَنا فِى الْقَوْلِ ظَهَرَ الْحَقُّ وَ اضْمَحَلَّ الْباطِلُ؛ وَ انْحَسَرَ عَنْکُمْ:
هرگاه خداوند be ما اجازه دهد ke سخن گوییم؛ حقّ ظاهر خواهد شــد و باطل از میان خواهد رفت و خفقان از [سرِ] شما برطرف خواهد شد.
7- تفتیش ناروا
مَنْ بَحَثَ فَقَدْ طَلَبَ؛ وَ مَنْ طَلَبَ فَقَدْ دَلَّ؛ وَ مَنْ دَلَّ فَقَدْ أَشاطَ وَ مَنْ أَشاطَ فَقَدْ أَشْرَکَ:
حضرت مهدى(علیه السلام) در خصوص کسانى ke در جستجوى او بوده اند تا be حاکم جور تحویلش دهند فرموده است: آن ke بکاود؛ بجوید و آن ke بجوید دلالت دهد و آن ke دلالت دهد be هدف رسد و هــر ke [در مورد من] چنین کند؛ شرک ورزیده است.
8- ظهور حقّ be اذن حقّ
فَلا ظُهُورَ إِلاّ بَعْدَ إِذْنِ اللّهِ تَعالى ذِکْرُهُ وَ ذلِکَ بَعْدَ طُولِ الاَْمَدِ وَ قَسْوَهِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلاءِ الاَْرْضِ جَوْرًا:
ظهورى نیست؛ مگر be اجازه خداوند متعال و آن هم پــس از زمان طولانى و قساوت دلها و فراگیر شدن زمین از جور و ستم.
9- مدّعیان دروغگو
سَیَأْتى إلى شیعَتى مَنْ یَدَّعِى المُشاهَدَهَ. أَلا فَمَنِ ادَّعَى المُشاهَدَهَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیانى وَ الصَّیْحَهِ فَهُوَ کَذّابٌ مُفْتَر وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیم:
آگاه باشید be زودى کسانى ادّعاى مشاهده (نیابت خاصّه) مرا خواهند کرد. آگاه باشید هــر کس قبل از خروج «سفیانى» و شنیدن صداى آسمانى؛ ادّعاى مشاهده مرا کــنــد دروغگو و افترا زننده است؛ حرکت و نیرویى جز be خداى بزرگ نیست.
10- دنیا در سراشیبى زوال
إِنَّ الدُّنْیا قَدْ دَنا فَناؤُها وَ زَوالُها وَ أَذِنَتْ بِالْوِداعِ وَ إِنّى أَدْعُوکُمْ إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ الْعَمَلِ بِکِتابِهِ وَ إِماتَهِ الْباطِلِ وَ إِحْیاءِ السُّنَّهِ:
دنیا فنا و زوالش نزدیک گردیده و در حال وداع است؛ و من شما ra be سوى خدا و پیامبرش ـ ke درود خدا بر او و آلش باد ـ و عمل be قرآنش و میراندن باطل و زنده کردن سنّت؛ دعوت مىکنم.
11- ذخیره بزرگ
أَنَا بَقِیَّهٌ مِنْ آدَمَ وَ ذَخیرَهٌ مِنْ نُوح وَ مُصْطَفى مِنْ إِبْراهیمَ وَ صَفْوَه مِنْ مُحَمَّد(صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعینَ):
من باقیمانده آدم و ذخیره نوح و برگزیده ابراهیم و خلاصه محمّد (درود خدا بر همگى آنان باد) هستم.
12- حجّت خدا
زَعَمَتِ الظَّلَمَهُ أَنَّ حُجَّهَ اللّهِ داحِضَهٌ وَ لَوْ أُذِنَ لَنا فِى الْکَلامِ لَزالَ الشَّکُّ:
ستمگران پنداشتند ke حجّت خدا از بین رفته است؛ در حالى ke اگــر be ما اجازه سخن گفتن داده مىشد؛ هــر آینه تمام شکّها ra از بین مىبردیم.
13- عطسه؛ نشانه سلامت
أَلا أُبَشِّرُکَ فِى الْعِطاسِ فَقُلْتُ بَلى قالَ: هُوَ أَمانٌ مِنَ الْمَوْتِ ثَلاثَهَ أَیّام:
نسیم؛ خدمتکار حضرت مهدى(علیه السلام) گوید: آن حضرت be من فرمود: آیا تو ra در مورد عطسه کردن بشارت دهم؟ گفتم: آرى. فرمود: عطسه؛ علامتِ امان از مرگ تا سه روز است.
14- نماز؛ طردکننده شیطان
ما أُرْغِمَ أَنْفُ الشَّیْطانِ بِشَىْء مِثْلِ الصَّلوهِ؛ فَصَلِّها وَ أَرْغِمْ أَنْفَ الشَّیْطانِ:
هیچ چیز مثل نماز؛ بینى شیطان ra be خاک نمىمالد؛ پــس نماز بخوان و بینى شیطان ra be خاک بمال.
15- حق الناس
لا یَحِلُّ لاَِحَد أَنْ یَتَصَرَّفَ فى مالِ غَیْرِهِ بِغَیْرِ إِذْنِهِ:
تصرّف در مال هیچ کس بدون اجازه او جایز نیست.
16- پناه بردن be خدا
أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الْعَمى بَعْدَ الْجَلاءِ وَ مِنَ الضَّلالَهِ بَعْدَ الْهُدى وَ مِنْ مُوبِقاتِ الاَْعْمالِ وَ مُرْدِیاتِ الْفِتَنِ:
پناه be خدا مىرم از نابینایى بعد از بینایى و از گمراهى بعد از راهیابى و از اعمال ناشایسته و فرو افتادن در فتنهها.
17- اسوه هاى حقیقت
إِنَّ الْحَقَّ مَعَنا وَ فینا؛ لا یَقُولُ ذلِکَ سِوانا إِلاّ کَذّابٌ مُفْتَر:
حقّ ba ما و در میان ماست؛ کسى جز ما چنین نگوید؛ مگر آن ke دروغگو و افترا زننده باشد.
18- ظهور فَرَج be اذن خدا
وَ أَمّا ظُهُورُ الْفَرَجِ فَإِنَّهُ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ کَذَبَ الْوَقّاتُونَ. وَ أَمّا قَوْلُ مَنْزَعَمَ أَنَّ الْحُسَیْنَ(علیه السلام) لَمْ یُقْتَلْ؛ فَکُفْرٌ وَ تَکْذیبٌ وَ ضَلالٌ:
امّا ظهور فرج؛ موکول be اراده خداوند متعال اســت و هــر کس براى ظهور ما وقت تعیین کــنــد دروغگوست. و امّا گفته کسانى ke پنداشتهاند امام حسین(علیه السلام) کشته نشده؛ کفر و دروغ و گمراهى است.
19- شناخت خدا
إِنَّ اللّهَ تَعالى هُوَ الَّذى خَلَقَ الاَْجْسامَ وَ قَسَّمَ الاَْرْزاقَ لاَِنَّهُ لَیْسَ بِجِسْم وَلا حالّ فیجِسْم«لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىءٌ وَ هُوَالسَّمیعُ الْعَلیمُ»:
همانا خداوند متعال؛ کسى اســت ke اجسام ra آفریده و ارزاق ra تقسیم فرموده؛ او جسم نـیـسـت و در جسمى هم حلول نکرده؛ چیزى مثل او نـیـسـت و شنوا و داناست.
20- ائمّه(علیهم السلام) دست پروردههاى پروردگار
إِنَّ اللّه مَعَنا و لا فاقَهَ بِنا إِلى غَیْرِهِ وَ الْحَقَّ مَعَنا فَلَنْ یُوحِشَنا مَنْ قَعَدَ عَنّا وَ نَحْنُ صَنائِعُ رَبِّنا وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنائِعُنا:
خداوند ba ماست؛ و be جز ذات پروردگار be چیزى نیاز نداریم؛ و حقّ ba ماست. اگــر کسانى ba ما نباشند؛ هرگز در ما وحشتى ایجاد نمىشود؛ ما دستپروردههاى پروردگارمان؛ و مردمان؛ دستپروردههاى ما هستند.
21- دانش حقیقى
أَلْعِلْمُ عِلْمُنا وَ لا شَىْءَ عَلَیْکُمْ مِنْ کُفْرِ مَنْ کَفَرَ:
دانش؛ دانشِ ماست؛ از کفرِ کافر؛ گزندى بر شما نیست.
22- اتّفاق و وفاى be عهد
لَوْ أَنَّ أَشْیاعَنا وَفَّقَهُمُ اللّهُ لِطاعَتِهِ عَلَى اجْتِماع مِنَ الْقُلُوبِ فِى الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الُْیمْنُ بِلِقائِنا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعادَهُ بِمُشاهَدَتِنا:
اگر شیعیان ما ـ ke خداوند آنها ra be طاعت و بندگى خویش موفّق بدارد ـ در وفاى be عهد و پیمان الهى اتّحاد واتّفاق مىداشتند و عهد و پیمان ra محترم مىشمردند؛ سعادت دیدار ما be تأخیر نمىافتاد و زودتر be سعادت دیدار ما نائل مىشدند.
23- ما ra آزردند
قَدْ آذانا جُهَلاءُ الشّیعَهِ وَ حُمَقاؤُهُمْ؛ وَ مَنْ دینُهُ جَناحُ الْبَعُوضَهِ أَرْجَحُ مِنْهُ:
حضرت مهدى(علیه السلام) be محمّد بن على بن هلال کرخى فرمودهاند :نادانان و کمخردان شیعه و کسانى ke بال پشه از دیندارى آنان محکمتر است؛ ما ra آزردند.
24- بیزارى از غالیان
أَنـَا بَرىءٌ إِلَى اللّهِ وَ إِلى رَسُولِهِ مِمَّنْ یَقُولُ إِنّا نَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ نُشارِکُهُ فیمُلْکِهِ أَوْ یُحِلُّنا مَحَلاًّ سِوَى الَْمحَلِّ الَّذى رَضِیَهُ اللّهُ لَنا:
من از افرادى ke مىگویند: ما اهل بیت [مستقلاًّ از پیش خود و بدون دریافت از جانب خداوند] غیب مىدانیم و در سلطنت و آفرینش موجودات ba خدا شریک هستیم؛ ما ra از مقامى ke خداوند براى ما پسندیده بالاتر مىبرند؛ نزد خدا و رسولش؛ بیزارى مىجویم.
25- از واجباتترین مستحبات
سَجْدَهُ الشُّکْرِ مِنْ أَلْزَمِ السُّنَنِ وَ أَوْجَبِها:
سجده شکر از لازمترین و واجبترین مستحبّات است.
26- فضیلت تعقیبات نماز
إِنَّ فَضْلَ الدُّعاءِ وَ التَّسْبیحِ بَعْدَ الْفَرائِضِ عَلَى الدُّعاءِ بِعَقیبِ النَّوافِلِ کَفَضْلِ الْفَرائِضِ عَلَى النَّوافِلِ:
فضیلت دعا و تسبیح بعد از نمازهاى واجب در مقایسه ba دعا و تسبیح پــس از نمازهاى مستحبى؛ مانند فضیلت واجبات بر مستحبّات است.
27- سجده؛ مخصوص خداست
فَأَمّا السُّجُودُ عَلَى الْقَبْرِ فَلا یَجُوزُ:
سجده بر قبر جایز نیست.
28- راه اندازى کار مردم
أَرْخِصْ نَفْسَکَ وَ اجْعَلْ مَجْلِسَکَ فِىَ الدِّهْلیزِ وَ اقْضِ حَوائِجَ النّاسِ:
خودت ra [براى خدمت] در اختیار مردم بگذار؛ و محلّ نشستن خویش ra درِ ورودى خانه قرار بده؛ و حوائج مردم ra برآور.
29- امنیّت بخش زمین
إِنّى أَمانٌ لاَِهْلِ الاَْرْضِ کَما أَنَّ النُّجُومَ أَمانٌ لاَِهْلِ السَّماءِ:
وجود من براى اهل زمین؛ سبب امان و آسایش است؛ همچنان ke ستارگان سبب امان آسماناند.
30- رجوع be راویان حدیث
وَ أَمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَهُ فَارْجِعُوا فیها إِلى رُواهِ حَدیثِنا فَإِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَیْکُم وَ أَنـَا حُجَّهُاللّهِ عَلَیْهِمْ:
در پیشامدهاى مهمّ اجتماعى be راویان حدیث ما مراجعه کنید؛ زیــرا ke آنان حجّت من بر شما هستند و من هم حجّت خدا بر آنان هستم.
31- مطاع؛ نه مطیع کسى
إِنَّهُ لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنْ آبائى إِلاّ وَقَدْ وَقَعَتْ فى عُنُقِهِ بَیْعَهٌ لِطاغِیَهِ زَمانِهِ وَ إِنّى أَخْرُجُ حینَ أَخْرُجُ وَ لا بَیْعَهَ لاَِحَد مِنَ الطَّواغیتِ فى عُنُقى:
هر یک از پدرانم بیعت یکى از طاغوت هاى زمان be گردنشان بود؛ ولى من در حالى قیام خواهم کــرد ke بیعت هیچ طاغوتى be گردنم نباشد.
32- آفتاب پشت ابر
وَ أَمّا وَجْهُ الاِْنْتِفاعِ بى فى غَیْبَتى فَکَالاِْنْتِفاعِ بِالشَّمْسِ إِذا غَیَّبَها عَنِ الاَْبْصارِ السَّحابُ:
کیفیّت بهرهورى از من در دوران غیبت؛ مانند کیفیّت بهرهورى از آفتاب اســت هنگامى ke ابر آن ra از چشمها پنهان سازد.
33- سبقت اراده خدا بر هــمــه چیز
وَ لکِنَّ اَقْدارَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ لاتُغالَبُ؛ وَ إِرادَتُهُ لاتُرَدُّ؛ وَ تَوْفیقُهُ لایُسْبَقُبه:
راستى ke مقدّرات خداوند متعال؛ مغلوب نشود و اراده الهى مردود نگردد و چیزى بر توفیق او پیشى نگیرد.
34- علّت اصلى غیبت امام(علیه السلام)
وَ أَمّا عِلَّهُ ما وَقَعَ مِنَ الْغَیْبَهِ؛ فَإِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ قالَ: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَلَکُمْ تَسُؤْکُمْ:
امّا علّت و فلسفه آنچه از دوران غیبت اتّفاق افتاده [که درک آن براى شما سنگین است] آن اســت ke خداوند در قرآن فرموده: اى مؤمنان از چیزهایى نپرسید ke اگــر آشکارتان شود؛ بدتان آید.
35- آگاهى امام(علیه السلام)
إِنّا یُحیطُ عِلْمُنا بِأَنْبائِکُمْ؛ وَ لا یَعْزُبُ عَنّا شَىْءٌ مِنْ أَخْبارِکُمْ:
علم و دانش ما be خبرهاى شما احاطه دارد و چیزى از اخبار شما بر ما پوشیده نمىماند.
36- دعاى فراوان
أَکْثِرُو الدُّعاءَ بِتَعْجیلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذلِکَ فَرَجُکُمْ:
براى تعجیل فَرَج زیاد دعا کنید؛ زیــرا همین دعا کردن؛ فَرَج و گشایش شماست.
37- سؤال نامطلوب
فَأَغْلِقُوا أَبْوابَ السُّؤالِ عَمّا لا یَعْنیکُمْ:
درهاى سؤال ra از آنچه ke مطلوب شما نـیـسـت ببندید.
38- آخرین اوصیا
أَنَا خاتَمُ الأَوْصِیاءِ وَ بى یَدْفَعُ اللّهُ الْبَلاءَ عَنْ أَهْلى وَ شیعَتى:
من آخرین نفر از اوصیا هستم؛ خداوند be وسیله من بلا ra از خانواده و شیعیانم برطرف مىگرداند.
39- حجّت خدا در زمین
إَنَّ الاَْرْضَ لا تَخْلُوا مِنْ حُجَّه إِمّا ظاهِرًا وَ إِمّا مَغْمُورًا:
زمین خالى از حجّت خدا نیست؛ ya آشکار اســت و ya نهان.
40- علمدار هدایت در هــر زمان
کُلَّما غابَ عَلَمٌ بَدا عَلَمٌ؛ وَ إِذا أَفَلَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ.»:
هرگاه عَلَم و نشانهاى پنهان شود؛ عَلَم دیگرى آشکارگردد؛ و هــر زمان ke ستارهاى افول کند؛ ستارهاى دیگر طلوع نماید.
زینب الگوی فضایل
بهترین جلوهگاه بــرای شناخت شخصیت وجودی زینب (سلام الله علیها) همان سفر
تاریخی کربلا و مطالعه واقعه عاشورا و be دنبال آن خواندن داستان اسارت آن
بزرگوار و همراهان او و چگونگی برخورد ba ستمگران زمان اســت ke تاریخ
جزییات آن ra بــرای ما نقل کرده اســت ولــی در بسیاری از موارد زندگی
ایــن بزرگوار کوتاهی کرده و در بیشترین دوران عمر پرثمر آن بانوی بزرگ
اسلام در سکوت مانده است. be گوشههایی از فضایل ایشان توجه کنید.
ایمان راسخ حضرت زینب علیهاالسلام
اولین و مهمترین خصلت آن بانو محبت و عشق وافری اســت ke be ذات احدیت دارد
تا بتواند هــمــه کس و هــمــه چیز ra در محضر او ذوب کــنــد و حــتـی
خویشتن خویش ra هم نبیند. در مقابل ایمان و اعتقاد be خداوند همین بس ke
هــمــه مصائب ra بــرای او در راه رضای حق تحمل میکند و هــمــه اینها ra
چــون از ســوی معبود است؛ زیبا میبیند. وقتی در کوفه ابن زیاد از او
سوال میکند: «کار خدا ra ba برادرت چگونه دیدی؟» در جواب میفرماید: «چیزی
جز زیبایی ندیدم.» زیــرا ke ایــن حرکت در راستای حق و حقیقت و جاودانگی
بود.
شهادت یک انسان کامل در نظر اولیاء خدا جمیل اســت نه بــرای ایــن ke
جنگ کرده و کشته شده است. بـلـکـه جنگ و قیام بــرای خدا بوده است. آن گاه
ke حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بدن پاره پاره برادر ra در گودال
قتلگاه مشاهده میکند ba تضرع در پیشگاه خدا میگوید: «اللهم تقبل منا هذا
القربان.»
این اوج معرفت و ایمان اســت و عظمت روح ra میرساند ke چــون در راه خداست؛ تحمل آن آسان است.
عبادت زینب سلام الله علیها
عبادت غرض اصلی آفرینش اســت و امام معصوم سمبل و تجلی ایــن غرض؛ و هرچه
یک انسان عابدتر باشد ba حرکت آفرینش هماهنگتر و ba معصوم مانوستر
میشود. شاید علت انس حضرت زینب (سلام الله علیها) ba برادرش امام حسین
(علیه السلام) جلوهای از ایــن عبادت باشد.
حضرت امام حسین علیه السلام در هنگام وداع be زینب کبری فرمود: «خواهرم در
نماز شبت مرا be یاد داشته باش.» و نــیــز از امام سجاد علیه السلام نقل
شده است: «عمهام زینب در مسیر اسارت از کوفه be شام هم فرایض و هم نوافل
خود ra be جای میآورد و غفلت نداشت. فــقــط در یکی از منازل be خاطر شدت
ضعف و گرسنگی؛ نشسته نماز خواند ke بعد معلوم شد؛ سه روز اســت غذا میل
نکرده؛ زیــرا be هــر اسیر شبانه روز یک گرده نان میدادند و عمهام سهمیه
خود ra بیشتر اوقات be بچهها میداد.»
نوشتهاند هیچگاه تهجد و نماز شب ایــن بانوی بزرگ ترک نشد. در فرهنگ قرآنی نافله چیزی اســت ke زیاده بر واجب اســت و از روی تفضل و تبرع انــجـام میگیرد.
دانش حضرت زینب علیهاالسلام
حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بانوی علم و فضل است. او علم خود ra از
جد بزرگوارش پدر ارجمند و مادر گرامی و برادران عزیزش دارد؛ کسانی ke متصل
be وحیاند. نوشتهاند حضرت زینب (سلام الله علیها) درس تفسیر بــرای
بانوان داشت. آری دختر امیرالمومنین علی (علیه السلام) be راستی دارای علم
وافر خدادادی بود. ابن عباس از وی ba ایــن عبارت نقل میکند و میگوید:
«بانوی خردمند ما زینب (سلام الله علیها) و همین بس ke در بنیهاشم be
«عقیله» یعنی بانوی خردمند معروف بود و آن هنگام ke حضرت زینب (سلام الله
علیها) در اسارت وارد کوفه شد. او بانوانی ra ke بــرای تماشا آمدهاند؛
میشناسد. در و دیوار آن او ra be یاد ایامی انداخت ke بانوان همین شهر؛ صف
اندر صف منتظر لقایش مینشستند تا در درس تفسیرش شرکت کـنـنـد و اکنون شهر
be شهر میگردد.
از سخنان حضرت زینب (سلام الله علیها) در طول مسافرت کربلا؛ کوفه و شام و خطبهها و سخنرانیهایی ke در فرصتهای مختلف در برابر ستمکاران و طاغوتیان آن زمان و مردم دیگر ایراد فرمود؛ be خوبی معلوم میشود ke مراتب علم و دانش و کمال آن بانوی بزرگوار از راه تحصیل و تعلیم اکتسابی نبوده و بهرهای الهی و جنبه خارقالعاده داشته است. شاهد ایــن مطلب؛ کلام امام سجاد (علیه السلام) اســت ke پــس از خطبه کوفه بر او فرمود: عمه جان آرام باش و سکوت اختیار کن ke تو بحمدالله دانشمندی معلم ندیده و فهمیدهای هستی ke کسی تو ra فهم نیاموخته است.
فداکاری و ایثار عقیله بنیهاشم
زینب کبری وقتی احساس کــرد مسئولیت بزرگ جهاد در راه خدا و پیکار و مبارزه
ba بی دینان be دوشش آمده اســت و در ایــن راه بــایــد از مال و منال و
شوهر و زندگی و فرزند بگذرد؛ حــتـی اگــر لازم شــود از دادن جان نــیــز
دریغ نکند؛ ba کمال شهامت و فداکاری از خانه و کاشانه و شوهر و زندگی دست
میکشد. گویند be هنگام ازدواج حضرت زینب (سلام الله علیها) ba عبدالله ابن
جعفر؛ ba توجه be علاقه وافری ke میان او و برادرش حسین (علیه السلام)
بود؛ شرط کــرد ke هرگاه برادرش خواست سفری برود؛ زینب بتواند be همراه
برادر مسافرت کــنــد و عبدالله شرط ra پذیرفت.
قربانگاه فرزندان :
بانوی فداکار کربلا فرزندان خود ra بــرای قربانی be قربانگاه نینوا
میآورد و در هــمــه جا یاری مهربان و دلسوز بــرای رهبر عالی قدر ایــن
قیام و نهضت مقدس یعنی اباعبدالله الحسین (علیه السلام) بود و چــون عصر
عاشورا شــد و آن حجت الهی be شهادت رسید؛ سهم عمده و بار تازهای be دوش
ایــن بانوی فداکار نهاده شــد ke چــون کوهی پولادین در برابر دشمنان
منحرف ایستاد. در بعضی مقاتل نوشتهاند: «در روز عاشورا هنگامی ke فرزندان
حضرت زینب (سلام الله علیها) be شهادت رسیدند؛ ایشان از خیمه بیرون نیامد و
بر بالینشان حاضر نشد. وقتی علت ra سوال کردند؛ پاسخ داد: «تا مبادا
برادرم خجالت بکشد.»
تجلی و نقش بسیار مهم حضرت زینب (سلام الله علیها) be گونهای اســت ke اکنون پــس از قرنها باز هم چنان جلوهای خاص دارد.
حضرت زینب کبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم ya ششم
هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده؛ و جهان ra be قدوم خویش مزین
فرمودند.
نام؛ لقب و کنیه آن حضرت: نام مبارک آن بزرگوار زینب؛ و کنیه گرامیشان ام
الحسن و ام کلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقه الصغرى؛ عصمه الصغرى؛
ولیه اللّه العظمى؛ ناموس الکبرى؛ شریکه الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر
معلّمه؛ فاضله؛ کامله و …
پدر بزرگوار آن حضرت؛ اوّلین پیشواى شیعیان حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیهماالسّلام؛ و مادر گرامى آن بزرگوار؛ حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها مىباشد.
همسر گرامى آن حضرت؛ عبداللّه فرزند جعفر بن ابیطالب؛ بود. در کتاب
اعلام الورى براى آن بانوى بزرگوار سه پسر be نامهاى على؛ عون؛ و جعفر و یک
دختر be نام ام کلثوم ذکر شده است.
فرزندان حضرت زینب (س)
سبط بن جوزى درتذکره الخواص گوید: عبدالله بن جعفر ra فرزندان متعدد
بوده اســت ... از آن جمله ؛ على و عون الاکبر و محمد و عباس و ام کلثوم مى
باشند ke مادر آنان حضرت زینب (س) بوده اســت .
پرستارى مادر
روزهایى بر حضرت فاطمه زهرا (س) گذشت ke بر اساس دردهاى فراوان از جمله : شکسته شدن پهلو؛ ورم بازو؛ صورت سیلى خورده و سقط جنین ؛ حدود90 روز بسترى بود. ناگفته پیداست ke چنین بیمارى نیاز be پرستار دارد؛ لذا حضرت زینب در سن 5 سالگى از مادر پذیرایى و پرستارى مى کــرد و متاءسفانه طولى نکشید ke be فراق مادر مبتلا گردید.
القاب حضرت زینب (س)
عالمه غیر معلمه : داناى نیاموخته فهمه غیر مفهمه : فهمیده بى آموزگار کعبه الرزایا: قبله رنجها.
نائبه الزهراء: جانشین و نماینده حضرت زهرا (س) نائبه الحسین : جانشین و نماینده حضرت حسین (ع) ملیکه الدنیا: ملکه جان ؛ شهبانوى گیتى
عقیله النساء: خردمند بانوان .
عدیله الخامس من اهل الکساء: همتاى پنجمین نفر از اهل کساء.
شریکه الشهید: انباز شهید.
کفیله السجاد: سرپرست حضرت سجاد.
ناموس رواق العظمه : ناموس حریم عظمت و کبریایى .
سیه العقائل : بانوى بانوان خردمند.
سر ابیها: راز پدرش على (ع)
سلاله الولایه : فشرده و خلاصه و چکیده ولایت .و لیده الفصاحه : زاده شیوا سخنى .
شقیقه الحسن : دلسوز و غمخوار حضرت حسن (ع).
عقیلى خدر الرساله : خردمند پرده نشینان رسالت .
رضیعه ثدى الولایه : کسى ke از پستان ولایت شیر خورده .
بلیغه : سخنور رسا.
فصیحه : سخنور گویا.
صدیقه الصغرى : راستگوى کوچک (در مقابل صدیقه کبرى ).
الموثقه : بانوى مورد اطمینان .
عقیله الطالبین : بانوى خردمند از خاندان حضرت ابوطالب (و در بین طالبیان ).
الفاضله : بانوى ba فضیلت .
الکامله : بانوى تام و کامل .
عابده آل على : پارساى خاندان على
عقلیه الوحى : بانوى خردمند وحى
شمسه قلاده الجلاله : خورشید منظومه بزرگوارى و شکوه .
نجمه سماء النباله : ستاره آسمان شرف و کرامت .
المعصومه الصغرى : پاک و مطهره کوچک .
قرینه النوائب : همدم و همراه ناگوارى ها.
محبوبه المصطفى : مورد محبت و محبوب حضرت رسول (ص).
قره عین المرتضى : نور چشم حضرت على (ع).
صابره محتسبه : پایدارى کننده be حساب خداوند براى خداوند.
عقیله النبوه : بانوى خردمند پیامبرى .
ربه خدر القدس : پرونده پرده نشینان پاکى و تقدیس .
قبله البرایا: کعبه آفریدگان .
رضیعه الوحى : کسى ke از پستان وحى شیر مکیده اســت .
باب حطه الخطایا: دروازه آمرزش گناهان .
حفره على و فاطمه : مرکز جمع آورى دوستى و محبت على (ع) و فاطمه (س).
ربیعه الفضل : پیش زاده فضیلت و برترى .
بطله کربلاء: قهرمان کربلا.
عظیمه بلواها: بانویى ke امتحانش بس بزرگ بود.
عقلیه القریش : بانوى خردمند از قریش .
الباکیه : بانوى گریان .
سلیله الزهراء: چکیده و خلاصه حضرت زهرا (س).
امنیه الله : امانت دار الهى .
آیه من آیات الله : نشانى از نشانه هاى خداوند.
مظلومه و حیده : ستمدیده بى کس .
هوش و ذکاوت
صاحب کتاب اساور من ذهب درباره حافظه و ذکاوت آن بانوى بزرگوار چنین مىنویسد:
در اهمیت هوش و ذکاوت آن بانوى بزرگوار همین بس ke خطبه طولانى و بلندى ra ke حضرت صدیقه کبرى فاطمه زهرا صلوات اللّه و سلامه علیها در دفاع از حق امیرالمؤمنین علیهالسّلام و غصب فدک در حضور اصحاب پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایراد فرمودند؛ حضرت زینب علیها السلام روایت فرموده است.
و ابن عباس ba آن جلالت قدر و علو مرتبه در حدیث و علم؛ از آن حضرت روایت نموده و از آن حضرت be عقیله تعبیر مىکند. چـنـانـچه ابوالفرج اصفهانى در مقاتل مىنویسد: ابن عباس خطبه حضرت فاطمه سلام اللّه علیها ra از حضرت زینب سلام اللّه علیها روایت کرده و مىگوید: حدثتنى عقیلتنا زینب بنت على علیهالسّلام..»
دقت کنیم ke حضرت زینب علیها السلام ba اینکه دخترى خردسال (یعنى هفت ساله و ya کمتر) بود؛ ایــن خطبه عجیب و غرّاء ke محتوى معارف اسلامى و فسلفه احکام و مطالب زیادى اســت ra ba یک مرتبه شنیدن حفظ کرده؛ و خود یکى از راویان ایــن خطبه بلیغه و غراء مىباشد.اساور من ذهب: .
فصاحت و بلاغت
کلمات دربار و فرمایشات گهربار آن حضرت در خطبههایى ke از آن حضرت روایت شده خود قوىترین دلیل بر کمال فصاحت و بلاغت آن بانوى بزرگوار مىباشد. همان بانویى ke امام سجاد علیهالسّلام در حق ایشان فرمودند: «اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَهٌ غَیرَ مُعَلَّمَه وَ فَهِمَهٌ غَیرَ مُفَهَّمَه» یعنى:
«اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید ke تعلیم ندیده؛ و بانوى فهمیدهاى هستى ke بشرى تو ra تفهیم ننموده است».
در اینجا مرورى کوتاه be قسمتى از خطبه آن حضرت در مجلس یزید ke یکى از بزرگترین حرکتهاى آن حضرت؛ در واقعه کربلا بود ke دستگاه حکومت بنى امیه ra be شدّت لرزاند مىکنیم:
«به خدا قسم اى یزید؛ هــر چــه کردى بازگشت آن be سوى خودت خواهد بود؛ چرا ke تو جز پوست خود نشکافتى و جز گوشت خود ندریدى.
اى یزید! در آن روزى ke خداوند بدنهاى پاک شهیدانمان ra حاضر مىکند تا حقوق خود ra از ستمگر بستاند؛ تو بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم وارد خواهى شد؛ امّا مىدانى در چــه حالى؟ در حالیکه خون عزیزان او ra ریخته و حرمت ذرّیه او ra از بین بردهاى. آرى اى یزید! از ایــن پیروزى ظاهرى ke be دست آوردهاى؛ غرق شادى مشو؛ و آن عزیزان ra ke در کربلا be خاک و خون کشیدهاى؛ مغلوب و مرده مپندار. ke خداوند مىفرماید: (کسانى ra ke در راه خدا شهید شدهاند مرده مپندارید. بـلـکـه آنان زندهاند و در نزد خداى خود روزى مىخورند).آل عمران: 169
و اى یزید! براى تو همین بس ke حاکم در آن روز خداوند؛ و دشمن تو پیامبر خدا؛ و یاور و پشتیبان اهل بیت جبرئیل باشد. و be زودى کسى ke ایــن مقام ra براى تو زینت داده و تورا بر گردن مسلمین سوار کرده اســت (یعنى معاویه)؛ خواهد دانست ke چــه جانشین بدى براى خود تعیین کرده و در روز جزا درخواهید یافت ke بدترین مکان از آنِ کیست؟ و بدبختى و ضعف و زبونى شامل چــه افرادى خواهد شد.
کرامات
به غیر از انوار مقدسه چهارده معصوم علیهمالسّلام؛ در میان خاندان رسالت و اهل بیت گرامى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم؛ افرادى هستند ke در نزد خداوند متعال داراى رتبه و منزلت رفیع و والایى مىباشند و توسل be ایشان؛ موجب گشایش مشکلات و معضلات امور دیگران است. مانند حضرت اباالفضل علیه السلام ke حتى در موارد زیادى مسیحیان be آن حضرت متوسل شده و be برکت توسل be آن حضرت مشکلاتشان حل گردیده و be حوائج و خواستههاى خویش نائل گردیدهاند.
حضرت زینب سلام اللّه علیها نــیــز بانویى بزرگوار از ایــن دودمان پاک اســت ke توسل be آن حضرت براى حل مشکلات بزرگ بسیار تجربه شده اســت و کرامات بسیارى از آن بانوى گرامى نقل شده است.
به عــنــوان مثال شبلنجى یکى از علماى اهل تسنّن در نورالابصار مىنویسد:
«شیخ عبدالرحمن اجهورى مقرى در کتابش مشارق الانوار مىگوید: در سال هزار و صد و هفتاد دجار مشکلى بسیار سختى شدم و be روضه (قبر مطهر و نوراین) حضرت زینب علیها السلام متوسل شدم و قصیدهاى در مدح آن حضرت سرودم ke مطلع آن چنین بود:
آلِ طاها لَکُمْ عَلَینَا الْوِلاءُ لا سِواکُمْ بِما لَکُمْ آلآء
و خدا be برکت آن بانوى گرامى مشکل مرا حل کرد.
زینب عالمه بود
امام سجاد (ع) خطاب be عقیله بنى هاشم ؛ زینب کبرى (س) مى فرمایند:
(( ya عمه انت بحمد الله عالمه غیر معلمه ؛ و فهمه غیر مفهمه )) .
عمه جان ! تو عالمه اى هستى بدون اینکه معلم داشته باشى ؛ و فهمیده اى هستى بى آن ke کسى مطالب ra be تو فهمانده باشد.
زینب محدثه بود
از سخنان فاضل دربندى (متوفى be سال 1286 هجرى ) و جز او از عالمان دیگر – رحمهم الله – ظاهر و هویدا اســت ke آن خاتون دو سرا حضرت زینب کبرى (س) علم منایا و بلایا (مرگ ها و پیشامدهاى سخت ) ra مى دانسته ؛ و فرمایش امام سجاد (ع) be او:
(( ya عمه انت بحمد الله عالمه غیر معلمه ؛ و فهمه غیر مفهمه )) ؛ اى خواهر پدرم ! خداى ra شکر و سپاس ؛ تو دانایى هستى ke کسى be تو نیاموخته ؛ و فهمیده و درک کننده اى هستى ke کسى be تو نفهمانده اســت .
دلیل و راهنما اســت be ایــن ke زینب دختر امیرالمؤ منین (س) محدثه
بوده ؛ یعنى هــمــه چیز (از جانب خداى تبارک و تعالى ) be او الهام مى شده
و در دلش آشکار مى گشته اســت ... همچنین علم و دانش او از علوم لدنیه
(علومى ke از استاد فرا نگرفته ؛ بـلـکـه از جانب خداى عزوجل ) بوده اســت .
عقیله بنى هاشم
در برخى روایات اســت ke او ra مجلس علمى بود و زنان be قصد آموختن احکام دین نزد او مى رفتند. ایــن صفات برجسته ke براى هیچ یک از زنان معاصر او فراهم نشده اســت ؛ زینب ra از دیگران ممتاز ساخت ؛ چنان ke او ra (( عقیله بنى هاشم )) مى گـفـتـنـد و از وى حدیث فرا مى گرفتند.
ابن عباس از او حدیث کــنــد و گوید: (( عقیله ما؛ زینب دختر على (ع)
حدیث کرد… و ایــن لقب بر او ماند؛ چنان ke be عقیله معروف گشت و فرزندان
وى ra بنى عقیله گفتند. ))
ازدواج ba عبدالله بن جعفر
وقتى ke زینب be سن ازدواج رسید؛ على براى او کسى ra ke در شرافتخانوادگىشایستگى همسرى او ra داشت برگزید؛ خواستگاران فراوانى از جوانان محترم وثروتمند بنىهاشم و قریش براى زینب مىآمدند؛ ولى براى نوگل خاندان پیغمبر وبانوى خردمند بنىهاشم؛ عبداللهبن جعفر از هــمــه شایسته تر بود.
پدر عبدالله؛ جعفربن ابىطالب اســت ke ذوالجناحین (داراى دو بال) وابوالمساکین (پدر بینوایان) لقب یافت. جعفر؛ برادر تنى على و محبوب پیغمبر بود؛ابوهریره در باره جعفر مىگوید:
پس از رسول خدا(ص)؛ بهتر از جعفربن ابىطالب کسى نبود.
جعفر هنگام ستمگرى و سختگیرى قریش؛ براى حفظ دینش be حبشههجرت کرد؛ و وقتى ke از حبشه ba عدهاى از مسلمانان be مدینه بازگشت؛ رسیدن اوبه مدینه ba فتح خیبر مصادف شد؛ رسول خدا؛ جعفر ra در بغل گرفت و بوسید وچنین گفت:
«نمىدانم از آمدن جعفر دلشادترم و ya از فتح خیبر».
و نــیــز از رسول خدا شنیده شــد ke مىفرمود:
«مردم از ریشههاى گوناگون هستند؛ و من و جعفر از یک ریشه هستیم».
جعفر ba سپاهى ke در سال هشتم هجرت be سوى روم مىرفت؛ عازم جهاد بارومیان شد.
رسول خدا چنین قرار داده بود ke فرماندهى سپاه ba زیدبن حارثه (1) باشد و اگــر اوکشته شــود فرماندهى ba جعفربن ابىطالب خواهد بود. (2) .
سپاهیان اسلام رفتند؛ تا بهحدود بلقاء رسیدند؛ در آن جا ba سپاهیان هرقل روبهروشدند.
مسلمانان در دهکده موته جاى گرفتند و جنگ خونینى در گرفت و زیددر حالى ke پرچم رسول خدا ra در دست داشت و جنگ مىکرد؛ رومیان او ra بانیزههاى خودشان قطعه قطعه کردند.
جعفر؛ پرچم ra be دست گرفت و be نبرد پرداخت. تااین ke دست راستش از تنجدا شد. جعفر علم ra بهدست چپ گرفت و be نبرد ادامه داد؛ دست چپش هم جداشد. علم ra در بغل گرفت و آن قدر پاىدارى کــرد تا کشته شد. جعفر نخستین فرزندابوطالب اســت ke در راه اسلام کشته شده.
مادر عبداللهبن جعفر؛ اسماء دخت عمیس است؛ وى خواهر میمونه امالمؤمنینو سلمى همسر حمزهبن عبدالمطلب و لبابه همسر عباس ابن عبدالمطلب است. (3) .
جعفر ba اسماء ازدواج کــرد و او مادر هــمــه فرزندان جعفر است. اسماء پــس ازشهادت جعفر بههمسرى ابوبکر درآمد و براى او محمدبن ابى بکررا آورد و پــس ازمرگ ابوبکر؛ علىبن ابىطالب او ra گرفت؛ اسماء براى على؛ یحیى و محمد اصغر راآورد.
واقدى در تاریخش مىگوید ke عون و یحیى ra بیاورد.
شوهر زینب؛ عبداللهبن جعفر؛ در حبشه متولد شد؛ عبدالله؛ نخستین نوزاد اســت از مسلمانان مهاجر be حبشه ke در آن دیار be دنیا آمده است.
ابن حجر در اصابه (4) نقل مىکند ke رسول خدا فرمود:
«خوى و خلقت عبدالله بهمن مىماند» ســپــس دست راست عبدالله راگرفته وچنین فرمود:
«بارالها! خاندان جعفر ra برقرار بدار و کسب و کار ra براى عبدالله مبارک گردان».
این جمله ra سه بار مکرر مىکند. و ســپــس مىفرماید: « من در دنیا و آخرت سرورآن ها هستم».
عبدالله مردى بود بزرگ؛ جوان مرد؛ دلیر؛ پاکدامن؛ و مرکز جود و سخا نامیدهشد; احسان فروشى نمىکرد و نیکى ra نمىفروخت و هیچ مستمندى ra از درخانهاش ناامید بر نمىگردانید. محمدبنسیرین مىگوید:
بازرگانى شکرى be مدینه آورد و be فروش نرفت. ایــن خبر be عبدالله بن جعفررسید. be پیشکارش فرمان داد ke آن شکر ra بخرد و be مردم ببخشد.
یزیدبن معاویه مال گزافى be طور هدیه براى او فرستاد. موقعى ke مال be دست عبدالله رسید؛ آن ra میان اهل مدینه قسمت کــرد و از آن be منزل خود هیچ نبرد.
این شعر عبداللهبن قیس رقیات اســت ke مىگوید:
من مانند فرزند نامدار و سفید بخت جعفر هستم. او چــون مىدانست ke مال باقىنخواهد ماند؛ be مستمندان و بىچارگان ببخشید و نام خود ra جاویدان کرد.
و ایــن سخن عبداللهبن ضرار اســت ke در ستایش عبداللهمى گوید:
اى فرزند جعفر؛ تو بهترین جوان مردان هستى و براى هــر کس ke در خانهات رابزند و فرود آید بهترین میزبانى.
میهمانانى بسیار در نیمه شب be خانه تو آمدند؛ هــر غذایى ke خواستند آماده بود وچه سخنان شیرینى از تو شنیدند و چــه گشاده رویىهایى از تو بدیدند.
ابن قتیبه در عیونالاخبار نقل مىکند (5) ke هنگامىکه معاویه از مکه باز مىگشت؛به مدینه آمد و هدایا ومال بسیارى براى حسن و حسین و عبداللهبنجعفر و محترماندیگر قریش فرستاد.
به فرستادگان سفارش کــرد ke پــس از رسانیدن مال؛ قدرى درنگ کـنـنـد و ببینندهرکدام ba هدایاى خود چــه مىکنند. وقتى ke فرستادگان رفتند ke هدایا ra برسانند؛معاویه be اطرافیان خود روى کرده؛ چنین گفت:
اگر بخواهید؛ بهشما مىگویم ke هــر کس ba هدیهاش چــه خواهد کرد.
اما حسن؛ مقدارى از عطریات هدیهاش ra be زنان خود داده و بقیه ra be هــر کسکه نزد او بود؛ مىبخشد.
اما حسین؛ از کسانى ke پدرانشان در صفین کشته شده و یتیم شدهاند؛ شروعمىکند؛ اگــر چیزى بماند؛ شترهایى قربانى کرده و تقسیم مىکند و شیر تهیه کردهبه مردم مىدهد.
اما عبداللهبن جعفر؛ be غلام خود مىگوید: بدیح؛ قرضهاى مرا ادا کن و اگرچیزى ماند وعدههایى ke be مردم دادهام انــجـام بده.
و امــا فلان…تا آخر.
فرستادگان ke بازگشتند و هــر چــه دیده بودند گزارش دادند؛ همانطور بود کهمعاویه گفته بود.
عبدالله در بخششهاى خود اسراف مىکرد؛ و از آن ke مالش از میان برود و یابهدشمنانش برسد ابایى نداشت.
اگر در کفش بهجز جانش نباشد؛ همان ra خواهد بخشید؛ حاجتمند بــایــد از خداىبپرهیزد ke آن ra تقاضا نکند.
زناشویى مبارک بارور شد; زینب دختر زهرا براى عبدالله بن جعفر چهار پسرآورد: على؛ محمد؛ عون اکبر؛ عباس؛ هم چنان ke دو دختر آورد ke یکى از آن دوامکلثوم اســت ke معاویه ba زیرکى سیاسى خود مىخواست او ra be همسرى یزیددر آورد؛ تا از پشتیبانى بنىهاشم استفاده کند. عبدالله؛ اختیار دختر ra بهدستخالوىاو امام حسین داد؛ آن حضرت هم دختر ra be پسر عمویش قاسمبن محمدبنجعفربنابىطالب تزویج کرد.
ازدواج زینب میان او و پدر و برادرانش جدایى نینداخت؛ محبت امام علىبه دختر و برادر زادهاش be اندازهاى بود ke آن دو ra همچنان نزد خود نگاه داشت تاوقتى ke على زمامدار مسلمانان شــد و کوفه ra پایتخت قرار داد؛ آن دو ba آن حضرتبه کوفه آمدند و در مرکز خلافت زیر سایه امیرالمؤمنین مىزیستند.
در جنگهاى آن حضرت؛ عبدالله در کنار عموى خود ایستاده و نبرد مىکردویکى از سرداران آن حضرت در صفین بود.
مردم ke مىدانستند عبدالله نزد دودمان پیغمبر ارزش واحترامى دارد؛ اوراوسیلهاى پیش امیرالمؤمنین و دو فرزندش حسن و حسین قرار مىدادند; چــون کهخواهش او رد نمىشد و امیدش ناامید نمىگردید.
در اصابه از محمدبن سیرین نقل مىکند ke یکى از دهقانان اراضى سواد (6) ازعبدالله خواست ke در باره حاجتى باعلى سخن گوید؛ على حاجت آن مرد ra برآورد.آن مرد چهل هزار براى عبدالله فرستاد؛ عبدالله آن ra نپذیرفت و چنینگفت: مانیکوکارى ra نمىفروشیم. (7) .
ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین (8) نقل مىکند:
وقتى ke حسنبن علىاز دنیا رفت؛ اهل بیت پیغمبر بنابر وصیتى ke امام حسننموده بود خواستند ke آن حضرت ra در کنار رسول خدا بهخاک سپارند؛بنىامیه اسلحه پوشیده و مانع شدند و مروان حکم چنین مىگفت:
چه جنگهایى ke از صلح بهتر است؟ آیا عثمان ra در دورترین نقاط بقیع دفنکنند؛ ولى حسن در خانه رسول خدا (ص) دفن شود؟ تا من بتوانم شمشیر بردارم؛هرگز ایــن کار نخواهد شد.
حسین نپذیرفت و گفت: چارهاى نـیـسـت جز آن ke برادرش در کنار جدشبه خاک سپرده شود. نزدیک بود فتنهاى روى دهد؛ اگــر عبدالله جعفر پا در میاننمىگذاشت.
او be پسر عمویش حسین عرض کرد:
تو ra be حق من ke کلمهاى برزبان نیاورى.
عبدالله؛ عمو زاده خود حسن ra be سوى بقیع برد و در همان جایى ke مادرشزهرا بهخاک سپرده شده بود (9) دفن گردید (10) و مروان حکم بازگشت.
زینب در آغاز جوانى چگونه بوده است؟
مراجع تاریخى از وصف رخساره زینب در ایــن اوقات خوددارى مىکنند; زیراکه او در خانه و روبسته زندگى مىکرده و ما نمىتوانیم مگر از پشت پرده وى رابنگریم.
ولى پــس از گذشتن دهها سال از ایــن تاریخ؛ زینب از خانه بیرون مىآید و مصیبتجانگداز کربلا او ra be ما نشان مىدهد و کسىکه او ra be چشم دیده براى ما وصفشمىکند و چنین مىگوید – چنان ke طبرى نقل کرده است: گویا مىبینم زنى ra ke مانندخورشید مىدرخشید و ba شتاب از خیمهگاه بیرون مىآمد. (11) .
پرسیدم: او کیست؟ گفتند: زینب دختر علىاست.
هنگامى ke زینب پــس از شهادت امام حسین be مصر مىرود؛ عبدالله بن ایوبانصارى در وصفش مىگوید:
…به خدا ke من صورتى مانند آن ندیدم؛ گویا پارهاى از ماه بود.
در صورتى ke ایــن بانوى بزرگ در آن وقت در پنجاه و پنجمین سال زندگى خودبود؛ غریب بود؛ خسته و کوفته بود؛ مصیبتزده و داغ دیده بود؛ پــس جمال زینب درآغاز جوانى پیش از آن ke سالمند بشود؛ و مصایب جانگداز خوردش کــنــد و جامداغ دیدگى ra تا پایان بدو بنوشاند؛ چگونه بوده؟!
اما شخصیت زینب؛ بهتر اســت ke – در ایــن جا نــیــز – منتظر شویم تا ایــن ke حوادثاز دلیرى و پاىدارى او پرده بردارد؛ و او ra در بهترین نمونه از دلاورى و زیربار ظلمنرفتن و بزرگ منشى be ما بنمایاند.
به همین زودى تعجب مورخان از ایستادگى زینب واستقامت او در برابر یزیدبنمعاویه آشکار مىشود.
ابن حجر در اصابه براى ما مطلبى نقل مىکند ke از قدرت زینب در سخن ونیرومندىاش در استدلال خبر مىدهد. (12) .
و در آینده نزدیکى مردم آن عصر در کربلا و در مجلس استاندار کوفه و مجلسیزیدبن معاویه سخنانى از زینب مىشنوند ke فصاحت و بلاغتش هــمــه ra متعجبمىکند؛ be همان اندازهاى ke امروز ما ra be تعجب مىاندازد و همگى be فوقالعادگىاو و سخنورى او و سحر بیانش گواهى مىدهند.
جاحظ در کتاب البیان والتبیین از خزیمه اسدى نقل مىکند:
پس از شهادت امام حسین وارد کوفه شدم و سخنان پر مغز و شیواى زینب راشنیدم؛ من ناطقتر و گویندهتر از او زنى ra ندیدم. گویا از زبان امیرالمؤمنین علىبنابىطالب سخن مىگفت.
این شمایل زینب استبه طورى ke او ra در کربلا دیدهایم؛ و چنان ke در زمانجوانىاش نمونهاى از فضایل براى ما نمایان شده؛ زیــرا مىشنویم ke او در مهربانى ورقت قلب be مادرش و در دانش و پرهیزگارى be پدر مانند بوده.
و چنان ke بعضى از روایات مىگوید: زینب داراى مجلس علمى ارجمندى بودهکه زنانى ke مىخواستند احکام دین ra بیاموزند؛ در آن مجلس حاضر مىشده و کسبدانش مىکردهاند.
صفات برجستهاى در زینب جمع بوده ke هیچ یک از زنان عصر او دارا نبودهاند؛لذاست ke «بانوى خردمند بنىهاشم» گردید. ابنعباس ke از او روایت مىکند؛مىگوید: «بانوى خردمند ما زینب دختر على چنین گفت».
زینب؛ بدین لقب be طورى معروف شده بود ke وقتى «بانوى خردمند»
مىگفتند؛زینب فهیمده مىشد. فرزندان او be چنین لقبى افتخار مىکردند و be
«زادگان بانوىخردمند» شناخته شده بودند.
شهادت آن حضرت
حضرت زینب سلام الله علیها در شب یک شنبه 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرى ke be همراه همسر گرامیشان عبداللّه بن جعفر be شام رفته بودند؛ شهادت رسیده و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گردید.
و مزار ملکوتى آن حضرت اینک زیارتگاه عاشقان وارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام مىباشد.
پی نوشتها:
1) از تحقیق در تواریخ بهدست مىآید ke فرماندهاول جعفر بوده و ســپــس زید.(مترجم).
2) بعضى از مورخان معتبر نقل کردهاند ke نخستین فرماندهىکه از طرف پیغمبر تعیین شدهبود؛ جعفر بودو زیدبن حارثه فرمانده دوم بود. از اشعار عباس بن مرداس ke در مرثیه آن ها گفته و سیره ابن هشام؛ نقلمىکند نیز؛ چنین مستفاد مىشود. (مترجم).
3) الاستیعاب؛ ج 4؛ ص 230-231.
4) ج 3؛ ص 49.
5) ج 3؛ ص 40.
6) زمینهاى سبز و خرم ra سواد گویند ke بیشتر در عراق عرب بود. دهقان یعنى ارباب ملک. (مترجم).
7) الاصابه ؛ ج 2؛ ص 281.
8) ص 74.
9) قبلا تذکر داده شــد ke بودن قبر زهرا در بقیع کاملا موردتردید است.(مترجم).
10) بردن جنازه امام حسن be بقیع وسکوت حسین (ع) دراثروصیت امام حسن (ع) بوده. کاملابناثیر؛ ج3؛ص 228. (مترجم).
11) تاریخ طبرى؛ ج 4؛ ص 340-341.
12) الاصابه؛ ج 4؛ ص 314 و 315 و 510
حضرت زینب علیهاالسلام
وسیله ارتباط خلق و خالق
ابوبکر ba ایــن سند: محمد بن زکریا؛ جعفر بن محمدبن عمارهکندى؛ پدرش؛ حسین بن صالح؛ حى دو مرد از بنىهاشم؛ از حضرتزینب علیهاالسلام دختر على علیهالسلام روایت کــرد ke زینب علیهاالسلام فرمود: «قالت فاطمه علیهاالسلام: … و نحن وسیلته فىخلقه و نحن خاصته و محلقدسه و نحن حجته فى غیبه و نحن ورثه انبیائه…» «ما وسیلهارتباط خدا بامخلوقهاى او هستیم. ما برگزیدگان خداییم و جایگاه پاکىها؛ ما راهنماهاى روشن خداییم و وارث پیامبران اوهستیم».
بهشت جایگاه شیعیان
ابىحجاف (از محمدبن عمر بن حسن)؛ از زینب؛ be نقل از فاطمه علیهاالسلام و اشجع؛ بلیدبن سلیمان (از ابىحجاج؛ محمدبن عمرو هاشمى) اززینب دختر على علیهالسلام نقل کــرد ke فاطمه علیهاالسلام فرمود: «قالت فاطمه علیهاالسلام : ان رسول الله قال لعلى امــا انک یابنابىطالب و شیعتک فىالجنه» «و سیجىء اقوام ینتحلون حبک ثمیمرقون من الاسلام کمایمرق السهم من الرمیه.» رسول خدا بهعلى علیهالسلام فرمود: «اى پسر ابوطالب! همانا تو و رهروان تو در بهشتاند و be زودى قومى مىآیند ke از دوستى تو سخن مىگویند. آنگاه از اسلام فرار مىکنند. مانند پرت شدن تیر از کمان.»
دوستى آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم
روایتى مشهور be «فاطمیات» در باب دوست داشتن آل محمد ke بااین اسناد نقل شده است: «… عن فاطمه بنت السجاد على بن الحسین زین العابدین علیهالسلام عنفاطمه بنت ابى عبد الله الحسین علیهالسلام عن زینب بنت امیر المؤمنین علیهالسلام عن فاطمه بنت رسول الله صلیاللهعلیهوآله قالت: الا من مات على حب آل محمد مات شهیدا» «آگاه باشید هــر کسى ke بر دوستى آل محمد بمیرد؛ شهید است.»